♡بسم رب شهدا
.
🍃گاهی که میخواهم از #شهیدی بگویم و بنویسم زبانم قفل میشود ، نگاهم روی خط های دفتر سفید ثابت میماند و قلم کاغذ سفید را با کلماتی نامفهوم سیاه میکند.
.
🍃اینبار هم همینطور!
بالاخره با یک حرف ، با یک کلمه #چراغی در ذهنم روشن میشود.
#قلم به دست مینویسم از او : گرمای #تابستان را با حضورش در خانواده #بیاضی ها به خنکای بهار تبدیل کرد، مثل هر نور چشمی که تازه متولد میشود.😉
.
🍃#سعید آقایی که راه #طلبگی را در پیش گرفت و #لباس_انبیا را به تن کرد. باز هم یک شاگرد از مدرسه #عشق آمده بود که امتحان پس بدهد.🙂
.
🍃باز مردی از #فاطمیون که دل به #حریم_عشق باخته بود و هیچ جوره نمیشد پای رفتن را از او بگیری...❣️
وَ باز شاگردی که رسم #گذشتن از خود را خوب بلد بود ، گذشتن #دل میخواهد به #حرف نیست به #عمل است.
باید بی ریا و صادقانه بگذری از هرآنچه که مانع سعادتمندیات میشود و این طلبه #صادقانه گذشت از هر چیزی که #دوستش داشت!❤️
.
🍃هرچه بگویم باز نمیتوانم حق مطلب را ادا کنم چرا که هنوز درکی از مقام والای شهید و #رسم_شهادت ندارم.😔
هنوز اندر خم این کوچه ماندم وَ به گمانم قرار نیست دل را تکانی بدهم تا گرد و غبارهای هایش برود و #صاف شود ،دلم یک #پایان متفاوت میخواهد مثل همه آنهایی که رفتند. 😓
.
🍃دلم پر میکشد برای #مکتبی که جایی برای من نیست چون هنوز خود را پیدا نکردم.😞
.
🍃کاش متفاوت به آخر برسیم!😌
وگرنه #مرگ
پایان همه قصه هاست.🌹
.
✍️نویسنده : #مهدیه_نادعلی
.
🌸 به مناسبت سالروز
#تولد #شهید_سعید_بیاضی_زاده
.
📅تاریخ تولد : ۵ تیر ۱۳۷۳
.
📅تاریخ شهادت : ۲۲ مهر ۱۳۹۵ .حما سوریه
.
📅تاریخ انتشار : ۴ تیر ۱۴۰۰
.
🥀مزار شهید : روستای محمد آباد ساقی
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید حامد جوانی 🌿💌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡به نام نور
🍃او را به چشم پاک توان دید، چون #هلال
هر دیده جای جلوه ی آن #ماه_پاره نیست*
و من، یقین می دانم که چنین است.
مگر نه اینکه نگاه، مدار گرانمایه ی وصال است و من، منتهای معنای وصال را، در نگاه او یافته ام.
در نگاهی که مَامَن #خورشید بود.
نگاهی که رو به #نور داشت.
نگاهی نفیس، که تنها در دیده، تفسیر نمی شد.
این نگاه، همان #اندیشه و #عقیده و #ایمان بود.
همان عشق و راز.
همان وصل، همان #وصال.
.
🍃نگاهی که عشق را، با #عطر_یاس در آمیخته بود.
عقیده ای که #وصل را، با #عطر_نرگس در آمیخته بود.
اندیشه ای که راز را، با #عطر_خون در آمیخته بود.😌
.
🍃آری! برای #دیدار آن ماه پاره، آن نور، آن عشق، برای وصال، باید عطرآگین شد. مملو از عطر خون.
و او، دیده در دریای خون بنهاد و گیتی، از عِطرش #مست شد.
او دیده و جان درخون بنهاد، بهر نور
بهر همان ماه پاره، بهر نرگس و یاس.❣
.
🍃 او عاشقی کرد و وصال یافت.
او عطر آگین شد و جان راستین یافت.
ما چه می کنیم؟
آیا دیده ی پاکی داریم، برای دیدار آن ماه پاره؟
آیا شایان #آغوش نور گشته ایم؟
آیا عطر یاس و نرگس می دهیم؟
برای عطر نرگس چه کرده ایم؟
ما چه میکنیم؟😐
.
پ.ن: *جناب حافظ
.
✍نویسنده : #زهرا_مهدیار
.
🌸 به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_حامد_جوانی
.
📅تاریخ تولد : ۲۶ آبان ۱۳۶۹
.
📅تاریخ شهادت : ۴ تیر ۱۳۹۴ .ادلب سوریه
.
📅تاریخ انتشار : ۳ تیر ۱۴۰۰
.
🥀مزار شهید : تبریز_وادی رحمت
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃
🍃 قسمت چهارم 🍃
"روزی حلال"
🔺راوی: خواهر شهيد
پيامبراعظم (ص) میفرمايــد:
فرزندانتان را در خوب شدنشــان ياری كنيد،
زيرا هر كه بخواهد میتواند نافرمانی را از فرزند خود بيرون كند.
(نهج الفصاحه حديث ۳۷۰)
🍃بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهی نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائی بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت میداد.
او خوب میدانست که پيامبر میفرمايد:
"عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است".
( بحارالانوار جلد ۱۰۳ صفحه ۷)
📿برای همين، وقتی عدهای از اراذل و اوباش در محلهی اميريه آن زمان، اذيتش كردند و نمیگذاشتند كاسبی حلالی داشته باشد، مغازهای كه از ارث پدری به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت.
آنجا مشــغول كارگری شد. صبح تا شــب مقابل كوره میايستاد. تازه آن موقع توانست خانهای كوچک بخرد.
ابراهيــم بارها گفته بود:
اگر پــدرم بچههای خوبی تربيــت كرد، به خاطر
سختیهایی بود كه برای رزق حلال میكشيد.
هــر زمان هم از دوران كودكی خودش يــاد میكرد، میگفت: پدرم با من حفــظ قرآن را كار میكرد. هميشــه مرا با خودش به مســجد میبرد. بيشــتر وقتها به مسجد آيتالله نوری پائين چهارراه سرچشمه میرفتيم.
🍃آنجا هيئت حضرت علیاصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمی آن هيئت را داشت.
يادم هســت كه در همان سالهای پايانی دبســتان، ابراهيم كاری كرد كه پدر عصبانی شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد.
ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همهی خانواده ناراحت بودند كه برای ناهار چه كرده، اما روی حرف پدر حرفی نمیزد.
شــب بود كه ابراهيم برگشــت. با ادب به همه سالم كرد. بلافاصله سؤال كــردم: ناهار چيكار كردی داداش؟! پدر در حالی كه هنوز ناراحت نشــان میداد، اما منتظر جواب ابراهيم بود.
ابراهيم خيلی آهسته گفت: تو كوچه راه میرفتم، ديدم يه پيرزن، كلی وسایل خريده، نمیدونه چيكار كنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم كمک كردم.
وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلی تشكر كرد و یک سكهی پنج ريالی به من داد.
نمیخواستم قبول كنم، ولی خيلی اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون برایش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم.
پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندی از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهميت میدهد.
دوستی پدر با ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمرهی آن در رشــد شخصيتی اين پسر مشخص بود.
🍃 اما اين رابطهی دوستانه زياد طولانی نشد!
ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايتهای پدر را از دســت داد. در یک غروب غم انگيز، ســايهی ســنگين يتيمی را بر سرش احساس كرد. از آن پس مانند مردان بزرگ، به زندگی ادامه داد. آن ســالها بيشــتر دوســتان و آشنايان به او توصيه میكردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول کرد.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#رمان
#سلام_بر_ابراهیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#گمنامے یعنی درد...
دردے #شیرین...
یعنے با #عشق یڪے شدن...
یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے #معشوقت گذشتے...
یعنی فقط #خدا را دیدی و #رضای او را خواستی نه تعریف و #تمجیدمردم را
گمنامی یعنی .......
اے کاش همه ے ما گمنام باشیم
#شهید_گمنام
#از_ڪــربـلا_تــا_شـهادتـــღ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹 #سلامامامزمانم
سلام بر تو
ای مولایی که دستگیر درماندگانی.
بشتاب ای پناه عالم
که زمین و زمان درمانده شده!
🌼 السَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا العَلَمُ المَنصوبُ
🌼 ...وَ الغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَةُ و
🌼 سلام بر تو اي پرچم برافراشته
🌼 سلام بر تو ای فريادرس
🌼 و ای رحمت گسترده
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊❤️🕊❤️🕊❤️🕊
گویند #شهادت مهر قبولی ست
که بر دلتـ❤️ می خورد...
#شهدا...
دلم لایق مهر شهادت نیست😔
💥اما
#شما که نظر کنید...
این کویر تشنه، دریـــا می شود
با عطر #شهادت🌷
پس صبحم را شروع میکنم 💪
با یاد شما 😍
التماس دعا
#سلام_صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#حاجقاسم
شدھ با عڪسِ ڪسے حࢪفِ دلت را بزنی؟!
و دڵٺ را بہ همیݩ شیوھ ٺسلا بدهـے...|💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دیوارنگاره | سرچشمه نور
◽️بهشتی میشود هر کس حسینی است.
#قوه_قضائیه | #شهید_بهشتی
🔹ارسالی از خانهی طراحان انقلاب اسلامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید رحیم عزیز خانی 🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨گزیدهای از وصیت نامه شهید رحیم عزیزخانی:
🍃مادر آنچنان باش که فردای قیامت افتخار همنشینی با حضرت زهرا(س) را داشته باشی.
🍃شهید رحیم عزیز خانی بیستم فروردین ۱۳۴۸ در روستای ارکین از توابع شهرستان ابهر و در یک خانواده کشاورز مذهبی و ساده زیست متولد شد و دوران ابتدایی را در روستا به پایان رساند و دوران راهنمایی را بخاطر نبود مدرسه در روستا به ابهر رفت و درس را شروع کرد.
🍃هنوز مدرسه را تمام نکرده بود که جنگ شروع شد و او به همراه دوستش مهدی محمدی که دامادشان نیز محسوب میشد ترک تحصیل کردند و دفترچه آماده به خدمت گرفتند و راهی #جبهه شدند.
🍃عشق و علاقه به جبهه و شهادت هر روز بیشتر از پیش او را تشنه خود میکرد. هر چه او را از رفتن منصرف میکردند نتیجه نمیداد و در نهایت با شوقی بسیار پس از دلاوری های زیاد در ششم تیر ماه سال ۶۷ در منطقه عملیاتی مهران به شهادت رسید. و دامادشان مهدی محمدی هم به #اسارت دشمن بعثی درآمد و بعد از ۲۷ ماه به آغوش خانواده بازگشت.
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_رحیم_عزیزخانی
📅تاریخ تولد : ٧ خرداد ۱٣۵۰
📅تاریخ شهادت : ۶ تیر ۱٣۶٧
📅تاریخ انتشار :۵ تیر ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : منطقه مهران
🥀مزار شهید : زنجان
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#امامحسین
دلمرفاقتےمیخواهد؛
کهبرایمسربندیازهراببندد . .
کهدلمراحسینےکند . .
کهخاکےباشد✋🏻
دلمرفاقتےمیخواهد؛
کهشهیدمکند . .(:
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆
شهیدانـــــه🌿
شهید مرادے میگفتـــــ :
دعا ڪنید که مبتلا بشیم
با خودتون میگید به چے مبتلا بشیم؟!
میگفتـــــ ؛
دعا ڪنید به دردِ بـــــے قرار شدن
براے امام زمان مبتلا بشین: )🥀
میگفتــــــــ ؛
اون وقتـــــ اگه یه جمعه دعاے
ندبه رو نخوندین...
حس ڪسے رو دارین ڪه..
شبانه لشڪر امام حسین "علیه السلام" رو ترڪ ڪرده!
#یاصاحبـــــ_الزمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔷شهید حاج #قاسم_سلیمانی :
🔸انقلاب ما به دوران #نبوت خویش رسیده و ما باید آمادگی خود را بالا ببریم.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆
براے توبه
امروز و فردا نڪن
از ڪجا معلوم
این نَفَسے ڪه الان میڪشے
جزو نفس هاے آخرت نباشہ؟!
خیلے ها بے خیال بودن
و
یهو غآفلگیر شدن
اینجوریاس رفیق:)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚫️ لحظه شمار تا ماه محرم :
⏳44 روز و 3 ساعت و 51 دقيقه و 41 ثانيه مانده است 🖤
🏴میزنه قلبم داره میاد دوباره باز بوی محرم🏴
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃
🍃 قسمت پنجم 🍃
"ورزش باستانی"
🔺راوی: جمعی از دوستان شهيد
💠اوايل دوران دبيرســتان بود كه ابراهيم با ورزش باستانی آشنا شد. او شبها به زورخانهی حاجحسن میرفت.
حاجحســن توكل، معــروف به حاجحســن نجار، عارفی وارســته بود. او زورخانهای نزديک دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكی از ورزشكاران اين محيط ورزشی و معنوی شد.
حاجحسن، ورزش را با يک يا چند آيه از قرآن شروع میكرد. سپس حديثی میگفت و ترجمه میكرد. بيشتر شبها، ابراهيم را میفرستاد وسط گود، او يک ســوره قرآن، دعای توسل و يا اشعاری هم در يک دور ورزش، معمول در مورد اهل بيت میخواند و به اين ترتيب به مُرشِد هم كمک میكرد.
از جملــه كارهای مهم در اين مجموعه، اين بود كه هر زمان ورزش بچهها به اذان مغرب میرســيد، بچهها ورزش را قطع میكردند و داخل همان گود
زورخانه، پشت سر حاجحسن نماز جماعت میخواندند.
به اين ترتيب حاجحسن در آن اوضاع قبل از انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در كنار ورزش به جوانها میآموخت.
فرامــوش نمیكنم، يکبــار بچهها پس از ورزش، در حال پوشــيدن لباس و مشغول خداحافظی بودند. يکباره مردی سراسيمه وارد شد، بچهی خردسالی را نيز در بغل داشت.
📿با رنگی پريده و با صدائــی لرزان گفت: حاجحســن كمكم كن. بچهام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد، تو رو خدا...
بعد شروع به گريه كرد...
ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توی گود. خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهيم در يک دور ورزش، دعای توســل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم با سوز دل برای آن كودک دعا كرد.
آن مرد هم با بچهاش در گوشهای نشسته بود و گريه میكرد.
دو هفته بعد حاجحسن بعد از ورزش گفت: بچهها روز جمعه ناهار دعوت شديد!
با تعجب پرسيدم: كجا !؟
گفت: بنده خدائی كه با بچهی مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچهاش برطرف شده. دكتر هم گفته بچهات خوب شده. برای همين ناهار دعوت كرده.
برگشــتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسی که چيزی نشنيده، آمادهی رفتن میشد. اما من شک نداشتم دعای توسلی که ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند، کار خودش را کرده.
٭٭٭
🍃بارها میديدم ابراهيم، با بچههایی که نه ظاهر مذهبی داشــتند و نه به دنبال مسائل دينی بودند رفيق میشــد. آنها را جذب ورزش میکرد و به مرور به مسجد و هيئت میكشاند.
يکی از آنها خيلی از بقيه بدتر بود. هميشــه از خوردن مشروب و کارهای خلافش میگفت! اصلا چيزي از دين نمیدانســت. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيــز هم اهميت نمیداد. حتی میگفت: تا حالا هيچ جلســهی مذهبی يا هيئت نرفتهام. به ابراهيم گفتم: آقا ابراهیم، اينها کی هستند دنبال خودت مياری!؟
با تعجب پرسيد: چطور، چی شده؟!
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#رمان
#سلام_بر_ابراهیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
:
هُوَالشَهید🌿
شهید مصطفے صدرزاده:
سخنان مقام معظم رهبرے را گوش کنید؛ قلبـــــ شما را بیدار مےڪند و راه درستـــــ را نشانتان مے دهد.
قسمتی از وصیتـــــ نامه #شهیدصدرزاده
#شبتون_شهدایی 🌙✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh