eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تعجیل کن ... به خاطر ... صدها هزار چشم ای پاسخ گرامی ... أمن یجیب ها سلام امام زمانم 💚 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیق ، مَــرد می‌خواهد گذشتن از دلبستگی‌ها... وگرنه تا حالا به نام خیلی‌هامان واژه شهیـد اضافه شده بود ... محمدجعفر سعیدی🕊 سلام صبحتون شهدایی 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
*🍃🌸سالروز ولادت محدت عالی مقام سیدالکریم حضرت عبدالعظیم حسنی مبارک باد* 🟢حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السلام) در چهارم ربیع الثانی سال 173ق متولّد شد. ایشان یکی از چهره های شاخص اصحاب ائمه(علیهم السلام) می باشد که در شمار اصحاب امام رضا تا امام هادی(علیه السلام) بوده و مورد توجه فراوان ایشان قرار گرفته است .🟢حضرت عبدالعظیم در شهر مدینه به دنیا آمد. ایشان فردی پرهیزگار و اندیشمند بود و از ائمة اطهار(علیهم السلام) به طور مستقیم نقل حدیث کرده است و از اکابر محدثین و اعاظم علما و زُهّاد و عُبّاد بود که نسب پاک وی با پنج واسطه به امام حسن مجتبی علیه السلام میرسد ابوالقاسم عبدالعظیم بن عبدالله بن علی بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) *🌟امام هــادے‏(علیه السلام)میفرمایند* اگر قبر عبدالعظیم را در شهر خود زیارٺ ڪنے، چنان اسٺ ڪه گویے امام حسین‏❤️(علیه السلام) را زیارٺ ڪرده ‏اے *🌸ميـلادحضرٺ عبدالعظيـم حسنـــےعلیه السلام🌹مبارڪباد🌹* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
نعمت با امام زمان بودن.mp3
4.31M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۴۹ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«نعمت بودن با امام زمان»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید محمدجعفر نصراصفهانی ✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
انالله و انا الیه راجعون🖤 🍂روحِ بلند سرافرازِ اسلام "محمدجعفر نصر اصفهانی" به ملکوت اعلی و خیلِ عظیم شهدا پیوست🕊 🍂زمان در همین لحظه متوقف می‌شود و بازمی‌گردم به گذشته ها به دی‌ماه سال ۳۹ که سرما، استخوان را می‌سوزاند اما او، کانون خانواده را گرم کرد. پسری اهل "منارجنبانِ اصفهان" که دل به حضرت روح‌الله_رحمته‌الله‌علیه_ داد و با شروع قیامهای مردمی اعلامیه پخش می‌کرد. 🍂صورِ که زده شد، داوطلبانه به رفت و کرد از خاک کشورش. در سال ۶۱ ، به توصیه شهید "صیادشیرازی" خدمت در ارتش را به عنوان شغل دائم برگزید و وارد شد. 🍃جوانی کاردان، باهوش و با که در کنار مجروحیت‌هایش، در سال ۶۷ با تک شیمیایی ، آلودگی شیمیایی نیز پیدا کرد و امروز، با وخامتِ مجروحیت گذشته و تحمل درد و رنج فراوان، به خیلِ عظیم یارانِ شهیدش پیوست. فرمانده✨ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۰ شهریور ۱٣٣٩ 📅تاریخ شهادت : ۱٩ آبان ۱٣۷۵ 📅تاریخ انتشار : ۱٩ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : نامعلوم 🥀مزار شهید : گلزار شهدای اصفهان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لوح | امام رضا علیه السلام 🕊دلتنگم؛ تا حرم پرم بده ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید حمید احسانی🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍂تمام خلاصه می‌شود به پدرش. آغوش گرمش بهترین است. هرچه دختر ناز کند، دل پدر عاشقانه‌تر برای ثمره وجودش می‌تپد. 🍂خستگی‌هایی که بر تن پدر سنگینی می‌کند با تمام می‌شود اما بزرگ‌ترین برای یک دختر جای خالی پدر است. محروم شدن از پرمحبت و جای خالی دست پرمهرش که موهای دخترش را نوازش کند و شود. 🍂می‌خواهم از دختری بگویم که عاشقانه‌هایش با پدر ختم می‌شود به بر مزار پدرش... ، دلتنگی‌هایش را از کودکی با بغل کردن لباس نظامی که نشان پدر است تسکین می‌دهد. 🍂تنها تصور او از چهره پدر، عکسی است که آقا حمید قبل از رفتن به ، برای شهادتش آماده کرده بود. 🍂تولد نادیا مصادف شد با پدرش و بهترین هدیه‌اش شد شدن. حمید ۲۰ساله، دل کند از دخترش به حرمت سه‌ساله حسین. 🍂چند روز قبل از شهادتش هرچه زنگ زد دخترش خواب بود و نتوانست صدایش را بشنود. حتی حسرت دیدن راه‌رفتن‌های دخترش هم بر دلش ماند و شهید شد. 🍂حالا دختر قصه ما دلش به به‌جامانده خوش است و افتخار می‌کند به پدری که را فدای خواهر ارباب کرد و طعم بی‌تابی سهم دخترش شد. 🍂خداراشکر سنگ سرد دل ندارد وگرنه تا حالا بارها از برای پدرش، دلش گرفته بود، بغضش ترکیده بود و هزار تکه شده بود... ✍نویسنده: 🍃به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد‌: ۲۴ تیر ۱۳۷۲ 📅تاریخ شهادت: ۱۹ آبان ۱۳۹۲ 📅تاریخ انتشار: ۱۹ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت: دمشق.زینبیه 🥀مزار: مشهد.بهشت رضا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✳️ خدایا، جدی نبودها! 🔻 لطیف بود و . اهل تشر و دعوا نبود. گاهی هم اگر لازم می‌شد به‌خاطر شیطنت بچه‌ها یک دعوای کوچکی بکند، ظاهرسازی می‌کرد؛ نه اینکه واقعا به آمده باشد. یک بار بچه‌ها دیده بودند که پدر بعد از دعوا به خلوتی رفته و دارد آهسته می‌گوید: «خدایا، من اگر یک دادی زدم، جدی نبودها!» 📚 برگرفته از کتاب | صد روایت از زندگی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃 ✨ استاد الهی: اگر خواستید خودتان را محڪ بزنید به نماز صبحتان نگاه کنید‼️ از میزان سنگینی و سخت بودن نماز صبح می‌توان فهمید چقدر شیطان سوار و مسلط بر انسان است! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ ‍ سلام دوستان مهمون امروزمون شهید باهنر هست🥰✋ *نخست وزیر دولت شهید رجائی*🕊️ *شهید محمد جواد باهنر*🌹 تاریخ تولد: ۱۳ / ۶ / ۱۳۱۲ تاریخ شهادت: ۸ / ۶ / ۱۳۶۰ محل تولد: کرمان محل شهادت: ساختمان نخست وزیری مزار: تهران *🌹نشست کنارِ مادر. آرام و سر به زیر گفت: مادر! پارگیِ شلوارم خیلی زیاد شده ، تویِ مدرسه ..🍂لحظاتی مکث کرد و ادامه داد: اگه به بابا فشار نمیاد بگین یه شلوار برام بخره🍃 پدرش می‌گفت: محمدجواد خیلی محجوب بود✨ مواظب بود چیزی نخواهد که در توانمون نباشه.🍂 راوی← پدر در خرج تحصیل محمد رضا مانده بود🥀کسی نمی دانست «محمدجواد» این پول ها را چطور پس انداز می کند و برای مخارج برادر میفرستد‼️ اما خدا که می دانست✨ ذخیره کرایه تاکسی🥀و به جایش دو ساعت پیاده روی🥀غذا هم که ... می شد گاهی نخورد.🥀راوی← طلبه جوان کرمانی راهی قم شده بود✨بدون پول و توشه🥀با همان حقوق 23 تومانی که از آیت الله بروجردی می گرفت زندگی می کرد🍃 زندگی اش واقعا طلبگی بود✨ راوی← رجایی رئیس جمهور شده بود✨ باهنر پس از انتخاب به عنوان نخست وزیر توسط شهید رجایی✨ طولی نکشید که این دو یار دیرین🥀و دو مبارز صدیق✨در ۸ شهریور ۱۳۶۰ با انفجار بمبی💥 توسط عامل سازمان تروریستی منافقین خلق❌ در آتش عشق الهی سوختند🥀و به فیض شهادت نائل شدند*🕊️🕋 *روحانی* *شهید دکتر محمد جواد باهنر* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
روزگار من (۴۰) بعد از شام دور هم نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن مامان ـ داداش خودت که خبر داری ماشین نادر دست نخورده مونده تو پارکینگ 🚘🚘🚘🚘 اون خدا بیامرز قبل فوتش اخرین قسطشو تصویه کرده بود 😔😔😔 هیچ وقت دلم نمیاد سوارش بشم ، قصد فروششو دارم خواستم اول به اشناها بگم بعد به غریبه ها ... عمو ـ خوب کردی زن داداش شاید خودم برش دارم چون ماشین خودم خیلی داغون شده باشه داداش کی از شما بهتر 😊😊😊 در رابطه با خونه هم به دوستام و بنگاهای اطراف خونتون سفارش کردم دستت درد نکنه ... اسم پسر عمو وسطیم محسن بود اونم دقیقا هم تیپ و اخلاق عباس بود خدایی خیلی پسره مودب وآرومیه اون شب متوجه نگاهش شدم که زیر چشمی بهم نگاه میکرد 👀 👀 👀 دیگه وقت رفتن بود عمو از محسن خواست که مارو به خونه برسونه خونه که رسیدیم ازش تشکر کردیم .. این روزا همش حالم خوب بود چون فکرم از همه چیز راحت شده بود 😊😊😍 ما همیشه شیفت صبح بودیم امروز سحر مدرسه نیومده بود منو زینب تو حیاط نشسته بودیم که دو تا افسر پلیس وارد مدرسه شدن بعد از چند دقیقه ناظم با بلندگو اسم منو صدا زد 🎤🎤🎤🎤🎤 که برم دفتر مدیریت زینب و من تعجب زده هم دیگه رو نگاه میکردیم یعنی چیکارم دارن!!! پس بلند شدمو رفتم درو زدم و وارد شدم سلام دادم ناظم ازم پرسید دخترم امروز سحر مدرسه نیومده حتما ازش خبر داری !! منم گفتم نه خانم درسته ما همسایشونیم اما بنا به دلایلی یک هفته ای می شه که باهاش در ارتباط نیستم ناظم ـ اهاااان ، باشه ممنون میتونی بری ببخشید خانم چیزی شده ؟؟ نه عزیزم... رفتم پیشه زینب.. فرزانه چی شد چیکارت داشتن؟ هیچی فقط ازم سراغ سحرو گرفتن منم گفتم ازش بی خبرم همین اون روز بعد از ظهر تو اتاقم مشغول درس خوندن بودم صدای اژیر ماشین پلیس از کوچه اومد 🚓🚓🚓 پاشدم از پنجره بیرون و نگاه کردم درسته ماشین پلیس بود که جلوی در سحر اینا پارک شده بود سحر تو ماشین نشسته بود و اعظم خانم با یه حالت اشفته ای رفت تو ماشین نشست ماشین که رفت من دوییدم پذیرایی پیش مامان ، مامان ... مامان..🗣🗣🗣 چیه ..چی شده!!؟ چرا هول شدی ؟؟ وااای مامان نمیدونی چی شده یه ماشین پلیس اومد جلوی در سحر اینا ...سحر تو ماشین بود اعظم خانمم سوار شد رفتن مامان ـ جدی؟ من نفهمیدم صدای تلویزیون بلند بود یعنی چی شده🤔🤔🤔 نمیدونم ، قضیه امروز مدرسه رو هم به مامان تعریف کردم هر دومون رفتیم تو فکر تقریبا ۳ـ۴ روزی میشد که سحر مدرسه نیومده ... بعد از ظهر قرار بود برای انجام تحقیق برم خونه زینب اینا یه جورایی ته دلم عاشق عباس شده بودم 😍😍😍 با ذوق و شوق رفتم خونشون تو اتاق با زینب نشسته بودیم مامان و باباشم خونه نبودن نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
روزگار من (۴۱) منتظر بودیم تا عباس از پایگاه بیاد صدای باز شدن در حیاط اومد زینب گفت: احتمالا عباسه منم حواسم نبود از زینب جلوتر دوییدم طرف پنجره عباس متوجه شد که دارم نگاهش میکنن اما به روی خودش نیاورد زینب زد زیر خنده اما چیزی نگفت ، وقتی متوجه کارم شدم مردم از خجالت به زینب گفتم خب خیلی دوست دارم تحقیق تموم بشه 😅😅😅😅 زینب ـ اره میدونم مشخصه بازم خندید😆😆😆 عباس یه یالا گفت و وارد اتاق شد سلام کردیم بهم زینب موضوع تحقیق و بهش گفت اونم شروع کرد به نوشتن منم خیره شده بودم بهش زینب ـ خب من برم یه چیزی بیارم بخوریم زینب که رفت عباس بلند شدو پرده هارو کشید کنار در اتاقم کاملا باز کرد و نشست منم ماتم برده بود😳😳 زینب اومده و عباس شروع کرد به توضیح دادن همچین محو تماشای عباس شده بودم که اصلاتو یه عالم دیگه ای بودم حرفش که تموم شد هردوشون متوجه نگاه من شدن زینب ـ فرزانه خب نظرت چیه ؟ اما من حواسم جای دیگه ای بود زینب به بازوم زد و گفت اهااای دختر کجایی؟؟!! میگم نظرت چیه؟؟ هاااا....نظرم چیه؟؟!! امان از دست تو معلومه حواست کجاست عباس سرشو انداخت پایین و یه لبخند زد منم گفتم باورکن زینب اینجام 😁😁😁 اون روز عالی بود تونستم یه دل سیر عباسو ببینم تو خونه همش پیش مامان ازشون تعریف میکردم مامانم با دیدن نشاطی که داشتم خوشحال میشد صدای زنگ خونه بلند شد گفتم کیه؟؟ اعظم خانم بود باتعجب گفتم مامان اعظم خانمه... وارد خونه شد سلام کرد مامان ـ چیزی شده کاری داشتین ؟؟ میشه بشینم... بله بفرمایید اغظم خانم شروع کرد به حرف زدن ، ماهم به حرفاش گوش میکردیم مثله اینکه حضور اون روزه پلیس بخاطر سحر بود که یه روز تمام خونه نرفته بود سحر با ندونم کاری هاش تو تله افتاده بود و توسط شاهین سرش بلا اومده بود وبا شکایت هایی که شده بود قاضی حکم ازدواج اجباری صادر کرده بود اعظم خانم ـ قضیه این بود حالا ازتون می خوام هر اتفاقی که افتاده رو فراموش کنید هفته اینده جمعه عروسیه سحرو شاهینه اومدم دعوتتون کنم خواهش میکنم بیاین خوشحال میشم. مامان رو به اعظم خانم گفت باشه میایم خوشبخت بشن انگار دیگه سحر قصد ادامه تحصیل نداشت البته از اولم زیاد علاقه به درس و مدرسه نشون نمی داد خیلی ضعیف بود نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
سلام اینم دوپارت ازرمان داستان روزگارمن شرمنده بابت تاخیررمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞اگر خدا دوست داشت شهیدمون کنه آماده ایم 🔺و اگر دوست داشت زنده بمونیم و جوهر ما رو تا آخر به کار بگیره، بازم آماده ایم باید تکلیف الهی‌مون رو همیشه انجام بدیم... به روایت شهید مهدی زین الدین عند_ربهم_یرزقون اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚سلام امام زمانم💚 اِلهى عَظُمَ الْبَلاء ... نبودنت ، همان بلایِ عظیم است ؛ که زمین را تنگ کرده! و اینک... بـــــهار و... یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار... با تحول قلبهایمان به أَحْسَنِ الْحَال ...🍃🌸 از میله‌های غربت هزار ساله رهایت می‌کنیم! و زمین را ؛ از بلایِ هزار لایه... 🥀 روزمان را با تو ؛ نو می‌کنیم ...❤️ ❀ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆ هـــــم خودشان بودند وهم لباس هـــــایشان... ڪافے بـــــود بـــــاران ببارد تا عطـــــرشان در ســـــنگرها بپیچد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh