✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
4⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وچهارم
📖آب و غذای ایوب نصف شده بود. گفتم ایوب جان اینطوری ضعیف میشوی هاا. اشک توی چشم هایش جمع شد. سرش را بالا برد
_خدایا دیگر طاقت ندارم پسرم جورم را بکشد، زنم برایم لگن بگذارد.
📖با اینکه بچه ها را از اتاق بیرون کرده بودم، ولی ملحفه را کشید روی سرش. شانه هایش که تکان خورد، فهمیدم گریه میکند. #مرد_من گریه میکرد.....تکیه گاه من😭 وقتی بچه ها توی اتاق امدند، خودشان را کنترل میکردند تا گریه نکنند.
📖ولی ایوب که درد💔 میکشید. دیگر کسی جلودار #اشک بچه ها نبود. ایوب آه کشید و آرام گفت: خدا صدام را لعنت کند. بدن ایوب دیگر طاقت هیچ فشاری را نداشت✘ انقدر #لاغر شده بود که حتی میترسیدم حمامش کنم، توی حمام با اینکه به من تکیه میکرد باز هم تمام بدنش میلرزید😣 من هم میلرزیدم.
📖دستم را زیر اب میگرفتم تا از #فشارش کم شود. اگر قطره ها💧 با فشار به سرش میخوردند برایش #دردناک بود. انقدر حساس بود که اعصابش با کوچکترین صدایی تحریک میشد. حتی گاهی از صدای خنده ی بچه ها
📖دیگر نه زور من به او میرسید نه محمدحسین تا نگذاریم از خانه🏡 بیرون برود. چاره اش این بود که #بنیاد چند سرباز با امبولانس بفرستد. تلفنی جواب درست نمیدادند، رفتم بنیاد گفتند:
"اگر سرباز میخواهید، از #کلانتری محل بگیرید"
📖فریاد زدم: "کلانتری؟"
صدایم در راهرو پیچید.....
_ #شوهر من جنایتکار است؟ دزدی کرده؟ به ناموس مردم بد نگاه کرده؟ قاچاقچی است؟ برای این مملکت جنگیده، ٱنوقت من از #کلانتری سرباز ببرم⁉️
📖من که نمیخواهم دستگیرش کنند، میخواهم فقط از لباس سربازها بترسد و قبول کند سوار امبولانس🚑 شود، چون زورم نمیرسد. چون اگر جلویش را نگیرم، کار دست خودش میدهد. چون کسی به فکر #درمان او نیست😭
#بغض گلویم را گرفته بود. چند روز بعد بنیاد خواسته من را قبول کرد و ایوب را در بیمارستان بستری🛌 کرد.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂🌼🍂🌺🍂🌼🌺🍂 🍒او #رفت و صبر رفت 🌱و تحمل تمام شد😞 🍒از هم گسست 💔 🌱سلسلهی #اختیار ما ... 🍒گفت از #ت
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
5⃣6⃣#قسمت_شصت_وپنج
💢زمزمه مى کند:
_اى کاش بزرگان #قبیله من که در جنگ☄ بدر کشته شدند، بودند و مى دیدند که چگونه #قبیله خزرج در برابر ضربات نیزه به خوارى و زارى افتاده است، و از شادى فریاد مى زدند که اى یزید! دست مریزاد. بزرگانشان را به تلاقى جنگ بدر کشتیم و مساوى شدیم.مساله بنى هاشم ، بازى با سلطنت بود. نه خبرى از آسمان 🌫آمد و نه وحیی نازل شد! من از #خاندان خندف نباشم اگر کینه اى که از محمد (صلى االله علیه و آله و سلم ) دارم از فرزندان او نگیرم .(35)
🖤با دیدن این صحنه ، #ناله و فغان و #گریه دختران و زنان به #آسمان مى رود... و از گریهناناا?انان#زنان_پشت_پرده_قصر یزید به گریه مى افتند.... و صداى گریه و ضجه و ناله ، #مجلس را فرا مى گیرد.
و تو ناگهان از جا برمى خیزى....
و صداى گریه و ضجه فرو مى نشیند. #همه_سرها به سوى تو برمى گردد و همه نگاهها به تو خیره مى شود....
#سؤ ال و کنجکاوى اینکه تو چه مى خواهى بکنى و چه مى خواهى بگویى بر جان دوست و دشمن🐲 ، چنگ مى اندازد....
💢چوب #خیزران به دست یزید میان زمین و آسمان🌫 مى ماند....
#نفسها در سینه حبس مى شود و سکوتى غریب بر مجلس سایه مى افکند.... و #تو آغاز مى کنى:
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد االله رب العالمین و صلى االله على رسوله و آله اجمعین.راست گفت #خداى سبحان، آنجا که فرمود: '' ثم کان عاقبۀ الذین اساؤ السؤ اى ان کذبوا بایات االله و کانوا بها یستهزئون.''سپس #فرجام آنان که مرتکب #گناه شدند، این بود که #آیات خدا را #دروغ شمردند و به #تمسخر آن پرداختند....
🖤چه گمان کرده اى یزید⁉️
اینکه راههاى #زمین و آفاق آسمان را بر ما بستى و ما را به سان #اسیران به این سو و آن سو راندى، گمان مى کنى که نشانگر #خوارى ما نزد خدا و #عزت و بزرگى تو در نزد اوست؟ کبر ورزیدى، گردن فرازى کردى و به خود بالیدى و شادمان گشتى از اینکه دنیا به تو روى آورده و کارها بر وفق مرادت شده و ملک ما و حکومت ما به #سیطره ات درآمده؟⁉️کجا با این شتاب؟!آهسته تر یزید!
فراموش کرده اى
💢این فرموده خداوند را که: '' و لا یحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم. انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب أليم.(36)آنان که #کفر ورزیدند، گمان نکنند که #مهلت ما به #سود آنهاست. ما به آنان مهلت و فرصت مى دهیم تا#برگناهانشان_بیفزایند و عذابى #دردناك در انتظار آنان است....
اى فرزند آزاد شدگان به منت !(37) آیا این از #عدالت است که زنان و کنیزان تو #درپرده باشند و دختران رسول االله، #اسیر و #آواره؟ #حجاب آنان را بدرى ، روى آنان را #بگشایى و دشمنان، آنان را با شهرى به شهرى برند و بیابانى و شهرى بدانها #چشم بدوزند
🖤 و نزدیک و دور و پست و شریف به #تماشایشان بایستد در حالیکه نه از مردانشان #سرپرستى مانده و نه از #یاورانشان ، مددکارى.و چه توقع و انتظارى است از فرزندان آن#جگرخوارى که جگر پاکان را به دندان کشیده و گوشتش از #خون_شهیدان روئیده؟! و چگونه در #عداوت با ما #شتاب نکند کسى که به ما به چشم #بغض و #کینه و #خشم و دشمنى مى نگرد و بى هیچ حیا و پروایى مى گوید:(اى کاش پدرانم بودند و از شادمانى فریاد مى زدند: اى یزید! دست مریزاد!) و #بى_شرمانه بر لب و دندان اباعبداالله، سید جوانان اهل بهشت، چوب مى زند!...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍خوابش #تعبیر شد؛ بر اثر جراحت پهلو و مثل #حضرت_زهرا(س) شهید شداز بچگی به #شهدا علاقه داشت اما اصلا
🍃نسیم نوازشگرانه موی سَرو را شانه میزند و #مادرانه صورتم را نوازش میکند، گلبرگ یاس باغچه مان میزبان قطرات بازیگوشی است که چندی پیش میهمانش شدند و ابرها کمکم خسته از بازی هرکدام گوشهای از این #آسمان جای میگیرند وَ عده ایشان همپای #پرستوها از این دیار کوچ میکنند.
🍃پرستوی خیال من نیز بر بام #مشهد_الرضا مینشیند. آنجا نسیم پچپچ کنان در گوش طبیعت از #زینبیه میگوید😓
🍃میشنوی پرستو؟! ندای یا زهرایش را شمیم زینبیه با خود به اینجا آورده، آنقدر #دردناک است که سرو استوار خانه مان قد خم کرده یاس با طراوت دیروز ، امروز با همین شمیم در خود فرو رفته و رنگش به کبودی گراییده😞
🍃ببین پرستو! #خون از پهلویش میرود و فریاد های یا زهرایش فضا را معطر میکند به عطر #یاس. نفس های آخرش با یا زهرا های خونینش به شمارش میافتد🥺
🍃تو هم میبینی؟ این دم آخری خانمی قد خمیده دست به #پهلو به این سو میآید سرش را به دامن میگیرد و #سید_ذاکر برای بار آخر زمزمه میکند سرم بر دامن زهراست مادر...
🍃دیگر خبری از عطر یاس نیست، صدای #ناله یا زهرا نمیآید این همه ارادت یک جا او را به #حضرت_مادر وصل کرد.
🍃خوشا به حالت پرستو همسفر پرستوی مدافع شدی و با بال خونین به اوج آسمان رفتید، جایی هزاران فرسخ دورتر از اهل زمین به وصال #معشوق شتافتید🕊
🍃آنجا جایی برای ما هم هست؟ صدایمان میرسد؟ سیم خاردار های #نفس بدجور به پاهایمان پیچیده برای آزادیمان کاری کن.
#شفاعت لازمیم😔
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_محمد_سخندان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️🍃*. •
#همسرانه 🌸🥀
#عاشقانه 💞
🌺خیلی #دردناک است که آدم عزیزترین شخص زندگی و هم #نفسش را از دست بدهد
♥️ اما خدا را شکر کردم چون همیشه از #خدا میخواستم که اگر قرار باشد روزی علیرضا را از دست بدهم با #شهادت باشد.
#همسران_شهدا
#شهید_علیرضا_بریری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
خدایا!🤲
"نیامدنش"
از "نبودنش"
#دردناک تر است
#نبودنش تقدیر است
نیامدنش #تقصیر😭
#یاایهاالعزیز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃نسیم نوازشگرانه موی سَرو را شانه میزند و #مادرانه صورتم را نوازش میکند، گلبرگ یاس باغچه مان میزبان قطرات بازیگوشی است که چندی پیش میهمانش شدند و ابرها کمکم خسته از بازی هرکدام گوشهای از این آسمان جای میگیرند وَ عده ایشان همپای #پرستوها از این دیار کوچ میکنند.
🍃پرستوی خیال من نیز بر بام #مشهد_الرضا مینشیند. آنجا نسیم پچپچ کنان در گوش طبیعت از #زینبیه میگوید♡
🍃میشنوی پرستو؟! ندای یا زهرایش را شمیم زینبیه با خود به اینجا آورده، آنقدر #دردناک است که سرو استوار خانه مان قد خم کرده یاس با طراوت دیروز، امروز با همین شمیم در خود فرو رفته و رنگش به کبودی گراییده.
🍃ببین پرستو! #خون از پهلویش میرود و فریاد های یا زهرایش فضا را معطر میکند به عطر #یاس. نفس های آخرش با یا زهرا های خونینش به شمارش میافتد🌷
🍃تو هم میبینی؟ این دم آخری خانمی قد خمیده دست به #پهلو به این سو میآید سرش را به دامن میگیرد و #سید_ذاکر برای بار آخر زمزمه میکند سرم بر دامن زهراست مادر...
🍃دیگر خبری از عطر یاس نیست، صدای #ناله یا زهرا نمیآید این همه ارادت یک جا او را به #حضرت_مادر وصل کرد.
🍃خوشا به حالت پرستو همسفر پرستوی مدافع شدی و با بال خونین به اوج #آسمان رفتید، جایی هزاران فرسخ دورتر از اهل زمین به وصال #معشوق شتافتید🕊
🍃آنجا جایی برای ما هم هست؟ صدایمان میرسد؟ سیم خاردار های #نفس بدجور به پاهایمان پیچیده برای آزادیمان کاری کن. #شفاعت لازمیم🌺
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
💐به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_محمد_سخندان
📅تاریخ تولد : ۲۵ فروردین ۱۳۷۱
📅تاریخ شهادت : ۲۸ آبان ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار : ۲٧ آبان ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : بهشت رضا
🕊محل شهادت : حلب_سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃نسیم نوازشگرانه موی سَرو را شانه میزند و #مادرانه صورتم را نوازش میکند، گلبرگ یاس باغچه مان میزبان قطرات بازیگوشی است که چندی پیش میهمانش شدند و ابرها کمکم خسته از بازی هرکدام گوشهای از این #آسمان جای میگیرند وَ عده ایشان همپای #پرستوها از این دیار کوچ میکنند.
🍃پرستوی خیال من نیز بر بام #مشهد_الرضا مینشیند. آنجا نسیم پچپچ کنان در گوش طبیعت از #زینبیه میگوید♡
🍃میشنوی پرستو؟! ندای یا زهرایش را شمیم زینبیه با خود به اینجا آورده، آنقدر #دردناک است که سرو استوار خانه مان قد خم کرده یاس با طراوت دیروز، امروز با همین شمیم در خود فرو رفته و رنگش به کبودی گراییده.
🍃ببین پرستو! #خون از پهلویش میرود و فریاد های یا زهرایش فضا را معطر میکند به عطر #یاس. نفس های آخرش با یا زهرا های خونینش به شمارش میافتد🌷
🍃تو هم میبینی؟ این دم آخری خانمی قد خمیده دست به #پهلو به این سو میآید سرش را به دامن میگیرد و #سید_ذاکر برای بار آخر زمزمه میکند سرم بر دامن زهراست مادر...
🍃دیگر خبری از عطر یاس نیست، صدای #ناله یا زهرا نمیآید این همه ارادت یک جا او را به #حضرت_مادر وصل کرد.
🍃خوشا به حالت پرستو همسفر پرستوی مدافع شدی و با بال خونین به اوج آسمان رفتید، جایی هزاران فرسخ دورتر از اهل زمین به وصال #معشوق شتافتید🕊
🍃آنجا جایی برای ما هم هست؟ صدایمان میرسد؟ سیم خاردار های #نفس بدجور به پاهایمان پیچیده برای آزادیمان کاری کن.
#شفاعت لازمیم🌺
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
💐به مناسبت سالروز #تولد #شهید_محمد_سخندان
📅تاریخ تولد : ۲۵ فروردین ۱۳۷۱
📅تاریخ شهادت : ۲۸ آبان ۱۳۹۴.حلب سوریه
🥀مزار شهید : بهشت رضا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
4⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وچهارم
📖آب و غذای ایوب نصف شده بود. گفتم ایوب جان اینطوری ضعیف میشوی هاا. اشک توی چشم هایش جمع شد. سرش را بالا برد
_خدایا دیگر طاقت ندارم پسرم جورم را بکشد، زنم برایم لگن بگذارد.
📖با اینکه بچه ها را از اتاق بیرون کرده بودم، ولی ملحفه را کشید روی سرش. شانه هایش که تکان خورد، فهمیدم گریه میکند. #مرد_من گریه میکرد.....تکیه گاه من😭 وقتی بچه ها توی اتاق امدند، خودشان را کنترل میکردند تا گریه نکنند.
📖ولی ایوب که درد💔 میکشید. دیگر کسی جلودار #اشک بچه ها نبود. ایوب آه کشید و آرام گفت: خدا صدام را لعنت کند. بدن ایوب دیگر طاقت هیچ فشاری را نداشت✘ انقدر #لاغر شده بود که حتی میترسیدم حمامش کنم، توی حمام با اینکه به من تکیه میکرد باز هم تمام بدنش میلرزید😣 من هم میلرزیدم.
📖دستم را زیر اب میگرفتم تا از #فشارش کم شود. اگر قطره ها💧 با فشار به سرش میخوردند برایش #دردناک بود. انقدر حساس بود که اعصابش با کوچکترین صدایی تحریک میشد. حتی گاهی از صدای خنده ی بچه ها
📖دیگر نه زور من به او میرسید نه محمدحسین تا نگذاریم از خانه🏡 بیرون برود. چاره اش این بود که #بنیاد چند سرباز با امبولانس بفرستد. تلفنی جواب درست نمیدادند، رفتم بنیاد گفتند:
"اگر سرباز میخواهید، از #کلانتری محل بگیرید"
📖فریاد زدم: "کلانتری؟"
صدایم در راهرو پیچید.....
_ #شوهر من جنایتکار است؟ دزدی کرده؟ به ناموس مردم بد نگاه کرده؟ قاچاقچی است؟ برای این مملکت جنگیده، ٱنوقت من از #کلانتری سرباز ببرم⁉️
📖من که نمیخواهم دستگیرش کنند، میخواهم فقط از لباس سربازها بترسد و قبول کند سوار امبولانس🚑 شود، چون زورم نمیرسد. چون اگر جلویش را نگیرم، کار دست خودش میدهد. چون کسی به فکر #درمان او نیست😭
#بغض گلویم را گرفته بود. چند روز بعد بنیاد خواسته من را قبول کرد و ایوب را در بیمارستان بستری🛌 کرد.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh