🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 #رفاقت_با_دوست_شهید #گام_سوم درودخدا بر شهدا و دوستان شهدا✋ خوشحالیم ک
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
#رفاقت_با_دوست_شهید
#گام_چهارم
درودخدا بر شهدا و دوستان شهدا✋
خوشحالیم که همچنان در این محفل شهدایی همراه ما هستین😊
در گام #سوم دوست شهیدت رو شناختی
الان دیگه میدونی رفیق شهیدت ✅وصیتش چی بوده
✅چه طور زندگی کرده
✅خصوصیات اخلاقیش چی بوده
✅به چه ورزش و هنری علاقه داشته و...
🌀 شاید بپرسی شناخت واسه چی؟
❌این رو بدون شهدا عاشق و معشوق نمیخوان، شهدا رهرو میخوان❌
💠تا از دوست شهیدت شناخت نداشته باشی،چه طوری میخوای اون رو الگوی خودت قرار بدی؟، چه طوری میخوای خودت رو شبیهش کنی؟
👈پس شناخت لازمه و هر چه شناختت بیشتر باشه الگوبرداری و ارتباط با دوست شهیدت بیشتر میشه
👈بریم به گام بعدی
4⃣گام چهارم👇
هدیه ثواب اعمال خود به #رفیق_شهیدت
🌷نیت کن ثواب اعمال خیرت رو هدیه کنی به دوست شهیدت،مطمئن باش ثواب اعمالت چند برابر میشه
🌷زیارت میری، کار خیری انجام میدی به نیابت از اونا انجام بده
🔹شهدا مدیون کسی نمی مونن، هم در این دنیا با دستگیری و هدایتت جبران میکنن و هم در آخرت با شفاعت و عنایتشون جبران میکنن
🔸سعی کن آنقدر در رفاقت باهاشون مایه بذاری تا شهادتت رو از خدا و اهل بیت(علیهم السلام) بگیرن
🔹شهدا در مسیر رضای خدا گام برداشتن و قطعا رضایت رفیق شهیدت،رضایت امام زمانت و خدا رو به دنبال داره.
🔸این رفاقت ها میتونه ما رو رشد بده و سریعتر به سعادت و قرب الهی برسونه
💟در دوستی با شهدا ثابت قدم باشیم و در رفاقتمون کم نذاریم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#جرعه_ای_معرفت🌾 👈قانون #دوم از قوانین دهگانه #شهید_سید_مجتبی_علمدار🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#جرعه_ای_معرفت🌾
👈قانون #سوم
از قوانین اخلاقی دهگانه
#شهید_سید_مجتبی_علمدار🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💞💞💞 💠 #گامهای_عاشقی از نگاه #شهدا🌹 👈گام #دوم: همیشه به یاد او ... 👈 عاشق دوم #ش
💞💞💞
💠 #گامهای_عاشقی
از نگاه #شهدا🌹
👈گام #سوم:
به معشوقت اعتماد کن ...
👈 عاشق سوم:
#شهید_مهدی_زین_الدین😍
عکس باز شود👆👆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸اگر غیر از #شهادت در حق این بچه ها رقم می خورد، جفا بود 🔹زیرا #اعمالشان با اقتدا به شهدا🌷 انجام
0⃣1⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰سوریه که بود، #هرشب حتما با من تماس☎️ داشت. حتی سری اولی که مجروح💔 شده بود و من از این موضوع کاملا #بی_خبر بودم، از بیمارستان تماس میگرفت و آنقـدر #عادی برخــورد میکرد کــه من اصلا متوجه نشــدم مجروح شده😊
🔰در واقع #آقاجواد خــودش را مقیــد به تماس با خانواده💞 میدانست که در آن شـرایط هم حواسـش به ایـن موضوع بود. وقتی هم که مــن از #مجروحیتشــان خبــر دار شــدم، گفت:
هراتفاقی افتاده باشد مهم نیست🚫 مهم این است که #تو الان درحال صحبت با من هستی😍
🔰هر بار #مجروح میشد با واسطه خبردار می شدم؛ از طریق دوستان و اطرافیانشان👥
و این باری که #شهید شد بار چهارم رفتنش بود!
واقعا هرباری که میرفت، دلتنگیها💔 بیشتر میشد. خصوصا سری #ســوم که این دلتنگی هم برای من، هم برای همسرم💞 زیاد شــده بود؛ طوری که دائم پشت تلفن☎️ به زبان میآورد.
🔰سری های قبل اصلا این موضوع را به رو نمی آورد❌ و در جواب #دلتنگیهای من هم میگفت راه دور است و بایــد با این دلتنگیها کنار بیایی اما برایمان #خســتگی نداشــت🚫
🔰واقعــا راه، #راه_شــهدا بــود. آقــا جــواد
همیشه در صحبتهایش وقتی میخواست به من دلداری بدهــد، میگفت: "الگــوی شــما بایــد #حضــرت_زینب(س) باشد. سختیهای شــما کجا و ســختیهای خانم حضرت زینب س کجــا."
واقعا راســت میگفت😔 خســتگی ما کجا و خستگی خانم کجا⁉️
🔰اما #فاطمه هم بچه بود و دلتنگیهای بچه گانه خودش را داشت. پدرش #سوریه که بود همیشه ســراغش را میگرفت و منتظر آمدنش بود. حتی زمان #مفقود بودن پیکر #آقاجواد هم فکر میکرد پدرش سوریه است و باید منتظر برگشتنش باشد😔
🔰خود پدرش قبل رفتن، اول قصه #حضرت_رقیه (س) را برایش گفت و بعد در مورد ســفرش برای #فاطمه توضیــح داد. آنقدر فاطمه با این قصه حضرت رقیه(س) انس گرفته بود که برخی اوقــات در اوج بیتابی اش💔 به من میگفــت: "مامان حضرت رقیه س هم مثل من #اینقدر_گریه_میکرد⁉️"😭😭
#همسران_شهدا
#شهید_جواد_محمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠عارف کایدخورده🌷 و بابک نوری🌷 هریس هر دو از شهیدان #دهه_هفتادی مدافع حرم هستند. 💠هر دو دانشجو و مت
🔰آخرین اعزام
💢بار #سوم هر کاری کرد او را نبردند🚷 میگفتند شما یک بار مجروح شدی و #تک_پسر هستی، پدرت ناراحتی قلبی💔 دارد و دلایل زیادی برای نبردنش داشتند.
💢روحیه و اشتیاقش برای #رفتن خیلی زیاد بود. از میان چندین #تکاور از نظر آمادگی جسمانی و سؤالات نفر اول بود و آمادگی بسیار بالایی داشت.
💢آبادان، اهواز، دزفول، بهبهان و تهران #عارف را نبردند. از محل تحصیلش در مازندران هم نتوانست برود❌ و در نهایت با لشکر 16 قدس #گیلان اعزام شد و #بدون_خبر من راهی شد.
راوی: مادر شهید
#شهید_عارف_کایدخورده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍂شهید مدافع حرم #فاطمیون " #محمد_بخشی "/ نوجوان اما مرد شهادت…
🥀فرزند #سوم خانواده بود. سنش به بیست نمیرسید اما آنقدر بزرگمنشانه رفتار میکرد که همه حسابش را از هم سن و سالانش جدا میدانستند.
🍂اهل کمک به #دیگران بود. کمک کردن را نه از روی اجبار بلکه با لذت و #علاقه انجام میداد.
#شهید_محمد_بخشی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #سوم
من و برادرم عباس،
در این خانه بزرگ شده و عمو و زن عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود ڪه تا به اتاق برگشتم، زن عمو مادرانه نگاهم ڪرد
و حرف دلم را خواند
_چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟
رنگ صورتم را نمیدیدم،
اما از پنجه چشمانی ڪه لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره ڪرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است.
زن عمو همچنان منتظر پاسخی،
نگاهم میڪرد ڪه چند قدمی جلوتر رفتم. ڪنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض ڪردم
_این ڪیه امروز اومده؟
زن عمو همانطور ڪه به پشتی تکیه زده بود، گردن ڪشید تا از پنجره های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد
_پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب ڪتاب.
و فهمید علت حال خرابم، در همین پاسخ پنهان شده ڪه با هوشمندی پیشنهاد داد
_نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!
خجالت میڪشیدم اعتراف ڪنم،
ڪه در سڪوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر ترکمن #شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، این چنین پاره ڪرده است.
تلخی نگاه تندش تا شب با من بود،
تا چند روز بعد،
ڪه دوباره به سراغم آمد.
صبح زود برای جمع ڪردن لباس ها،
به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاڪی ڪه تقریباً چشمم را بسته بود، لباس ها را در بغلم گرفتم و به سرعت به سمت ساختمان برگشتم ڪه مقابم ظاهر شد.
لب پله ایوان،
به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی ڪه نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد.
شال ڪوچڪم سر و صورتم را بهدرستی نمی پوشاند ڪه من اصلا انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
دستانی ڪه پر از لباس بود،
بادی ڪه شالم را بیشتر به هم میزد، و چشمان هیزی ڪه فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد.
با لبخندی زشت سلام ڪرد،
و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم ڪه با یڪ دست تلاش میڪردم خودم را پشت لباس های در آغوشم پنهان ڪنم
و با دست دیگر،
شالم را از هر طرف میڪشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود،
تا راهم را سد ڪرده و معطلم ڪند و بی پروا براندازم میڪرد.
در خانه خودمان،
اسیر هرزگی این مرد اجنبی شده بودم، نه میتوانستم ڪنارش بزنم
نه رویش را داشتم ڪه صدایم را بلند ڪنم.
دیگر چاره ای نداشتم،
به سرعت چرخیدم و با قدم هایی ڪه از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
دسته لباس ها را روی طناب ریختم،
و همان طور ڪه پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباس ها مشغول ڪردم بلڪه دست از سرم بردارد، اما دست بردار نبود، ڪه صدای چندش آورش را شنیدم
_من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟
دلم میخواست با همین دستانم،
ڪه از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم ڪه همه خشمم را با مچاله کردن لباس های روی طناب خالی میڪردم.
و او همچنان زبان میریخت....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌺 #آیت_الله_مجتهدی تهرانی(ره) :
☀️ تا چهل سال امید است که انسان #آدم شود.
🌾 اگر چهل سال بگذرد هرچه به او بگویند انگار که به دیوار گفته اند. هیچ اثری ندارد .
🌷 تا جوان هستید ، نگذارید دلتان خراب بشود .
#سوم ربیع_الاول
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh