🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰پنج پسر داشتم، اما #عبدالله چیز دیگری بود. ♦️یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم.
♦️#نمیدانم
میدانے یا نہ..⁉️
ولے دلمان #تنگ شدہ...
اگر وقت ڪردے بہ #خوابمان بیا
شاید ارام شود
این دل💞 ما ڪہ #هرشب🌙 سراغت را میگیرد...
#مدافع_حرم
#شهید_عبدالله_باقری🦋
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♦️#نمیدانم میدانے یا نہ..⁉️ ولے دلمان #تنگ شدہ... اگر وقت ڪردے بہ #خوابمان بیا شاید ارام شود این د
🌺خوشبحال دل هر مَرد
که #دختَر دارد ...
کِی تواند پِسری
#دُخملِ_بابا بشود 😎
نازدانه های شهید
#زینب_خانم♥️
و #محدثه_خانم 😍
#شهید_عبدالله_باقری 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بعد تــ🌸ـو #ضرب المثل شد
#دختــران بابایی اند ...
جان #عالم بفـدای
دل💓 بابایی تــ✨ـو ... 😔
#شهید_عبدالله_باقری 🌷
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺خوشبحال دل هر مَرد که #دختَر دارد ... کِی تواند پِسری #دُخملِ_بابا بشود 😎 نازدانه های شهید #زین
🖤آقا عبدالله پنج شنبه، شب🌙 #تاسوعا حدود ساعت چهار #بعدازظهر به شهادت🕊🌷 رسیده بود.
🖤شب 🌟تاسوعا در #هیئت 🚩خودشان اعلام کرده بودند که چند نفر #شهید شدهاند و مادر و پدر همسرم که در آن هیئت #حضور داشتند، متوجه نشده، چون اسم نیاورده بودند.
🖤منتها من #هیئت دیگری بودم. برادر همسرم،آقا مصطفی از طریق تماس تلفنی یکی از دوستان صمیمیاش از جریان #شهادت با خبرشده بود.
#شهید_تاسوعا
#شهید_عبدالله_باقری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🖤آقا عبدالله پنج شنبه، شب🌙 #تاسوعا حدود ساعت چهار #بعدازظهر به شهادت🕊🌷 رسیده بود. 🖤شب 🌟تاسوعا در #
8⃣2⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا 🌷
🔰یکسری اول رفت #سوریه و برگشت. بعد از بازگشت، دیدیم این بچه مثل اسپند روی آتش🔥 است، دائم میگفت: " #دوباره_برم".
🔰با دیدن اوضاع آنجا، #طاقت ماندن در اینجا را نداشت🚫. پدر و مادر را راضی کرد و باز هم رفت #سوریه و طولی نکشید که گفتند پر زده🕊 است.
🔰وقتی بار اول از سوریه برگشت، میگفت: «جایتان خالی؛ در حرم #خانم_زینب(س) نماز خواندم📿.» مکهاش را رفت.
🔰 #کربلا هرسال میرفت. پیادهروی #اربعین را میرفت و سوریهاش را هم رفت و زیارت کرد👌، چه ذوق و شوقی داشت
🔰میگفت: «قربان #مظلومیت خانم زینب(س)، چقدر حرمش خلوت بود😭، بهخاطر اوضاع جنگ #حرمش زیاد زائر ندارد، خدا انشاءالله کمک کند که زودتر داعشیها👹 و #تکفیریها نابود شوند و سوریه آزاد شود✌️ و خانم حضرت زینب(س) هم تنها نباشد❌».
🔰وقتی میرفت، میگفت: «میرویم تا انشاءالله #سوریه را از چنگال داعشیها، تکفیریها، آمریکاییها و اسرائیلیها #نجات دهیم👊».
راوی: دایی شهید
#شهید_عبدالله_باقری
#شهید_تاسوعا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣2⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا 🌷 🔰یکسری اول رفت #سوریه و برگشت. بعد از بازگشت، دیدیم این بچه مثل اسپند روی آ
🔆يه روز #منتظرش بودم بياد دنبالم
از زمان قرارى كه با هم داشتيم گذشت نگران #شدم بهش زنگ زدم گفتم:
" عبدالله كجايى⁉️ "گفت:" نزديكم "ازش آدرس #دقيق خواستم كه كجاست. گفت:" اول خيابون شما هستم. "صداى يه زن رو پشت گوشى شنيدم كه داشت #دعاش ميكرد. گفتم:
" عبدالله چيكار دارى ميكنى؟😐 "
🔆حرف رو عوض كرد. گفت:" الان ميام. "🚶♂بهش اصرار كردم چيزى نگفت. از اونجايى كه #خيلى دلسوز 💓بود حدس زدم به دو نفرى كه غالباً سر خيابون تَكَديگرى ميكنن داره كمك
ميكنه. گفتم:" نه عبدالله لزومى نداره بهشون چيزى بدى. "ولى كار از كار گذشته بود داداشمون حدود يك ميليون ونیم بهشون پول داده بود. خيلى خوش قلب بود و مزد دل گندگيش رو از خدا گرفت.❤️
#شهید_عبدالله_باقری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🔆يه روز #منتظرش بودم بياد دنبالم
از زمان قرارى كه با هم داشتيم گذشت نگران #شدم بهش زنگ زدم گفتم:
" عبدالله كجايى⁉️ "گفت:" نزديكم "ازش آدرس #دقيق خواستم كه كجاست. گفت:" اول خيابون شما هستم. "صداى يه زن رو پشت گوشى شنيدم كه داشت #دعاش ميكرد. گفتم:
" عبدالله چيكار دارى ميكنى؟😐 "
🔆حرف رو عوض كرد. گفت:" الان ميام. "🚶♂بهش اصرار كردم چيزى نگفت. از اونجايى كه #خيلى دلسوز 💓بود حدس زدم به دو نفرى كه غالباً سر خيابون تَكَديگرى ميكنن داره كمك
ميكنه. گفتم:" نه عبدالله لزومى نداره بهشون چيزى بدى. "ولى كار از كار گذشته بود داداشمون حدود يك ميليون ونیم بهشون پول داده بود. خيلى خوش قلب بود و مزد دل گندگيش رو از خدا گرفت.❤️
#شهید_عبدالله_باقری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍃نهم محرم سال ۱۳۹۴ به #شهادت رسید. با دیدن دو فرشته کوچکش، همه می گفتند پا روی نفس دنیا گذاشته بود. اما گذری که به روز های زندگی اش میکنی میگویی نه...!
🍃او به ندای "هل من ناصر ینصرنی"
امامش لبیک گفت. به قولی، یزید زمانش را شناخت و پا در مسیر شهادت گذاشت🕊
🍃از آنچه در مقابلش بود هیچ ترسی نداشت، برایش فرقی نمیکرد سخت و یا حتی آسان مهم عمل به تکلیفش بود. این را میشد از همان شب #تاسوعا فهمید، شبی که با اسرار از فرمانده اجازه گرفت و از همه جلوتر رفت تا وقتی که تشنگی بر همه غالب شد اما توان او را نگرفت...!
🍃بلکه تکرار سخنان امامش جانِ تازه ایی به او می بخشید. " اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید" آن شب با جان هایی که از تشنگی به لب رسیده بود قرار شد تا با دوستانش به #زیارت امام حسین بروند و اجازه نبرد با اسرائیل را بگیرند.
🍃اما روزگار عزیز کرده ها را زیاد میهمان زمین نمیکند. عزیزه #خدا بود و همان شب پیش چشمان برادر آسمانی شد و داستانش تمام💔
🍃ماندیم ما و داستان سالهای پس از او
روزهایی ک قهرمانانی چون عبدالله باقری، حسین محرابی، محمد حسین مومنی، #مصطفی_صدرزاده و #مهدی_زین_الدین را در خود ندید.
✍نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_عبدالله_باقری
📅تاریخ تولد : ٢٩ فروردین ۱٣۶۱
📅تاریخ شهادت : ٣۰ مهر ۱٣٩۴
📅تاریخ انتشار : ٢٩ مهر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃نهم محرم ماه سال ۱۳۹۴ به #شهادت رسید. با دیدن دو فرشته کوچکش، همه می گفتند پا روی نفس دنیا گذاشته بود. اما گذری که به روز های زندگی اش میکنی میگویی نه...!
🍃او به ندای "هل من ناصر ینصرنی"
امامش لبیک گفت. به قولی، یزید زمانش را شناخت و پا در مسیر شهادت گذاشت🕊
🍃از آنچه در مقابلش بود هیچ ترسی نداشت، برایش فرقی نمیکرد سخت و یا حتی آسان مهم عمل به تکلیفش بود. این را میشد از همان شب #تاسوعا فهمید، شبی که با اسرار از فرمانده اجازه گرفت و از همه جلو تر رفت تا وقتی که تشنگی بر همه غالب شد اما توان او را نگرفت...!
🍃بلکه تکرار سخنان امامش جانِ تازه ایی به او می بخشید. " اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید" آن شب با جان هایی که از تشنگی به لب رسیده بود قرار شد تا با دوستانش به #زیارت_امام_حسین بروند و اجازه نبرد با اسرائیل را بگیرند.
🍃اما روزگار عزیز کرده ها را زیاد میهمان زمین نمیکند. عزیزه #خدا بود و همان شب پیش چشمان برادر آسمانی شد و داستانش تمام💔
🍃ماندیم ما و داستان سالهای پس از او
روزهایی ک قهرمانانی چون عبدالله باقری، حسین محرابی، محمد حسین مومنی، #مصطفی_صدرزاده و #مهدی_زین_الدین را در خود ندید😢
✍نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_عبدالله_باقری
📅تاریخ تولد : ٢٩ فروردین ۱٣۶۱
📅تاریخ شهادت : ٣۰ مهر ۱٣٩۴
🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿
💠شهید مدافع حرم«عبدالله باقری نیارکی» متولد 29 فروردین ماه سال 61📆 از پاسداران #سپاه انصارالمهدی(ع) و اعضای تیم حفاظت بود که #داوطلبانه برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم به سوریه رفته و در شب تاسوعای سال۹۴ به دست تروریستهای تکفیری در حومه شهر #حلب به شهادت رسید🕊
از این #شهید والامقام، 2 فرزند دختر👨👩👧👧 به نام های محدثه و زینب به یادگار مانده است
#شهید_عبدالله_باقری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿 💠شهید مدافع حرم«عبدالله باقری نیارکی» متولد 29 فروردین ماه سال 61📆 از پاسداران #سپاه انص
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🍃نهم محرم سال ۱۳۹۴ به #شهادت رسید. با دیدن دو فرشته کوچکش، همه می گفتند پا روی نفس دنیا گذاشته بود. اما گذری که به روز های زندگی اش میکنی میگویی نه...!
🍁او به ندای "هل من ناصر ینصرنی"
#امامش لبیک گفت✊ به قولی، یزید زمانش را شناخت و پا در مسیر شهادت گذاشت🕊
🍃از آنچه در مقابلش بود هیچ ترسی نداشت، برایش فرقی نمیکرد سخت و یا حتی آسان مهم عمل به تکلیفش بود☝️این را میشد از همان شب #تاسوعا فهمید، شبی که با اسرار از فرمانده اجازه گرفت و از همه جلوتر رفت تا وقتی که تشنگی بر همه غالب شد اما توان او را نگرفت...!
🍁بلکه تکرار سخنان امامش جانِ تازه ایی به او می بخشید. " اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید"❌ آن شب با جان هایی که از تشنگی به لب رسیده بود قرار شد تا با دوستانش به زیارت #امام_حسین بروند و اجازه نبرد با اسرائیل را بگیرند.
🍃اما روزگار عزیز کرده ها را زیاد میهمان زمین نمیکند. عزیزه #خدا بود و همان شب پیش چشمان برادر آسمانی شد🕊 و داستانش تمام
🍁ماندیم ما و داستان سالهای پس از او
روزهایی ک قهرمانانی چون عبدالله باقری، حسین محرابی، محمد حسین مومنی، #مصطفی_صدرزاده و #مهدی_زین_الدین را در خود ندید🌷
🥀مزار شهید: گلزار شهدای بهشت زهرا
✍نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی
#شهید_عبدالله_باقری
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهید
● پنج پسر داشتم، اما عبدالله چیز دیگری بود.
یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم. نگاهش دلم را لرزاند. گفت: مامان من تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟
● گفتم: مادر نرو سوریه. عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می گرفتی و میکشوندی تو هیئت و مسجد...
● در روضه ضجه می زدی و می گفتی: کاش کربلا بودیم یاری ات می کردیم، یادته؟؟ بلند بلند داد می زدی که خانم زینب من و بچه هام فدات بشیم.
● بفرما الان وقت عمل شده. گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون ؛ مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن. آنقدر گفت و گفت تا راضی ام کرد.
✍به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_عبدالله_باقری🌷
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh