🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 2⃣1⃣#قسمت_دوازدهم 🏴#پرتو_ششم🏴 💢 اما چگونه؟... با این
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
3⃣1⃣#قسمت_سیزدهم
💢مى آمدند، #همه_گونه مردم مى آمدند،... از مهترین قبایل #اشراف تاکهترین مردم اطراف و اکناف .
و همه تو را از #على ، طلب مى کردند و دست تمنا درازتر از پاى طلب بازمى گشتند.... پست ترین و #فرومایه ترین آنها، #اشعث_بن_قیس_کندى بود.
همان که در سال دهم هجرت ایمان آورد، اما بعد از ارتحال رسول ، آشکارا #مرتد شد و تا ابوبکر بر او چیره نشد، ایمان
#مجدد نیاورد.
🖤ابوبکر پس از این پیروزى ، #خواهرنابینایش را به او داد و او دو فرزند براى اشعث به ارمغان آورد.
یکى #اسماء که #زهر در جام برادرت #حسن ریخت و او را به شهادت رساند... و دیگرى #محمد که اکنون در لشگر #عمرسعد، مقابل برادر تو ایستاده است.
💢 هرچه از #پدرت ، کلام رد و تلخ مى شنید، رها نمى کرد. گویى در نفس این طلب ، #تشخصى براى خود مى جست.
بار آخر در مسجد🕌 بود که ماجرا را پیش کشید، در پیش چشم دیگران.
و #على برآشفته و غضب آلود فریاد کشید: #ابوبکر تو را به اشتباه انداخته است اى پسر بافنده ! به خدا اگر بار دیگر نام دختر من بر #زبان_نامحرم_تو جارى شود و #گوش_نامحرم_دیگران بشنود، از شمشیرم 🗡پاسخ خواهى گرفت.✋
🖤این غریو #غیرت الله، او را خفه کرد ودیگران را هم سر جایشان نشاند.
اما یک خواستگار بود که با همه دیگران فرق مى کرد و او #عبداالله، پسر#جعفر_طیار شهید مؤته بود، مشهور به بحر جود و دریاى سخاوت .
هم #فرزندشهیدى با آن مقام و عظمت بود و هم پسرعمو و از افتخارات بنى هاشم.پیامبر اکرم بارها در حضور امیر مؤ منان و او و دیگران گفته بود:🌱
💢 دختران ما براى #پسران ماو پسران ما براى دختران 🌷🍂ما. و این کلام پیامبر، پروانه خوبى بود براى طلب کردن #شمع🕯 خانه 🏚#على.
اما #عبداالله شرم مى کرد از طرح ماجرا..... نگاه کردن به ابهت چشمهاى على و #خواستگارى کردن دختر او کار آسانى نبود...
🖤هرچندکه#خواستگار،
#عبداالله_جعفر، برادر زاده على باشد و نزدیکترین کس به خاندان پیامبر.
عاقبت کسى را #واسطه کرد که این پیام را به گوش على برساند و این مهم را از او طلب کند.... #ریش_سپید واسطه ، متوسل شده بود به همان #کلام_پیامبر که پیامبر با اشاره به فرزندان جعفر فرموده است :
💢دختران ما از آن پسران ما و پسران ما از آن دختران ما.و براى برانگیختن #عاطفه_على ، گفته بود:در مهر هم اگر صلاح بدانید، تبعیت کنیم از مهریه صدیقه کبرى سلام االله علیها.#ازدواج اما براى تو مقوله اى نبود مثل دیگر دختران.تو را فقط یک #انگیزه ، حیات مى بخشید و یک بهانه زنده نگاه مى داشت و آن #حسین بود.
🖤فقط گفتى :
به این شرط که ازدواج ، مرا از حسینم جدا نکند.گفتند: نمى کند.گفتى :
اقامت در هر دیار که #حسین اقامت مى کند.گفتند:قبول.گفتى :به هر سفر که حسین رفت ، من با او همراه و همسفر باشم.گفتند:_✨قبول.
گفتى :_✨قبول.💖 و على گفت :
_✨ #قبول_حضرت_حق.
پیش و بیش از همه ، #فقرا و #مساکین شهر از این خبر، #مطلع و #مسرور شدند....💥
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 3⃣1⃣#قسمت_سیزدهم 💢مى آمدند، #همه_گونه مردم مى آمدند،...
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
4⃣1⃣#قسمت_چهاردهم
💢فقرا و #مساکین شهر از این خبر، #مطلع و #مسرور شدند....
چرا که #عطرولیمه_ازدواج_تو، اول سحورى در خانه🏘 آنها را نواخت....
و پس از آن ، دیگران و دیگران آمدند و این ازدواج مبارك را تهنیت گفتند.
🖤دو_نوجوانى که اکنون به سوى تو پیش مى آیند، ثمره همین ازداوجند...
گرچه از مقام #حسین مى آیند،
اما ماءیوس و خسته و دلشکسته اند.
هر دو یلى شده اند براى خودشان.به شاخه هاى #شمشاد مى مانند.
هیچگاه به دید فروشنده ، اینسان به آنها نگاه نکرده بودى.... چه بزرگ شده اند،
چه قد کشیده اند، چه به کمال رسیده اند.
💢 جان مى دهند براى #قربانى کردن پیش پاى #حسین ، براى #بازپس_دادن_به_خدا. براى #عرضه در بازار عشق.💗علت خستگى و شکستگى شان را مى دانى... حسین به آنها #رخصت میدان رفتن #نداده است.
از صبح، بى تاب و قرار بوده اند و مکرر پاسخ منفى شنیده اند... #پیش از #على_اکبر، بار سفر بسته اند اما امام پروانه پرواز را به على اکبر داده است...
و این آنها را #بى_تاب_تر کرده است.
🖤علت بى تابى شان را مى دانى اما آب در دلت💕 تکان نمى خورد. مى دانى که قرار نیست اینها دنیاى پس از حسین را ببینند. و ترتیب و #توالى رفتن هم مثل همه ظرائف دیگر، پیش از این در لوح محفوظ رقم خورده است.لوحى که پیش چشم توست.اصلا اگر بنا بر فدیه کردن نبود، #غرض از زادن چه بود؟
💢 اینهمه سال ، پاى دو گل🌸 نشسته اى تا به محبوبت #هدیه اش کنى . همه آن رنجها براى امروز سپرى شده است و حالا مگر مى شود که نشود.در #مدینه هم وقتى #قصد حسین از سفر، به گوش تو رسید، این دو در شهر نبودند،...
اما معطلشان نشدى.... مى دانستى که هر کجا باشند، #نهم_محرم🚩 ، جایشان در #کربلاست!
🖤بى درنگ از #عبداالله خداحافظى کردى و به خانه #حسین درآمدى.
#بهانه زیستن پدید آمده بود،
و یک لحظه بیشتر با حسین زیستن غنیمت بود.هر دو وقتى در منزلى بین راه ، به کاروان #رسیدند و تو را از دیدارشان متعجب ندیدند، #شگفت_زده شدند. گمان مى کردند که تو را ناگهان #غافلگیر خواهند کرد و بهت و حیرتت را بر خواهند انگیخت...
💢 اما وقتى در نگاه وتبسم🙂 تو جز آرامش نیافتند، با #تعجب پرسیدند:مگر از آمدن ما خبر داشتید؟ و تو گفتى :
شما براى همین روزها به دنیا آمده بودید. مگر مى شد #امام من جایى باشد #عون و #محمد من جاى دیگر؟
این روزها باید جاده همه عشقهاى من به یک نقطه #منتهى شود. بدون شما دوپاره تن این ماجرا چگونه ممکن مى شد⁉️
🖤اکنون هر دو #بغض 🙁کرده و لب برچیده آمده اند که :مادر! امام رخصت میدان نمى دهد. کارى بکن. تو مى گویى : عزیزان ! پاى مرا به میان نکشید.
محمد مى گوید:چرا مادر؟ تو #خواهر امامى ! #عزیزترین محبوب اویى.
و تو مى گویى : _به همین دلیل نباید پاى مرا به میان کشید. نمى خواهم امام گمان کند که #من شما را راهى میدان کرده ام . نمى خواهم امام گمان کند که #من دارم عزیزانم را فدایش مى کنم . گمان کند که #من بیشتر از شما #شائقم به این ماجرا.
💢 گمان کند... چه مى گویم . او اما م است ، در وادى #معرفت او گمان راه ندارد. او چون آینه همه دلها 💖را مى بیند و همه نیتها را مى خواند.
اما...اما من اینگونه #دلخوشترم . این دلخوشى را از مادرتان دریغ نکنید.
عون مى گوید: امر، امر شماست مادر! اما اگر چاره اى جز این نباشد چه ؟ ما همه #تلاشمان را کردیم . پیداست که امام نمى خواهد شما را #داغدار ببیند.
🖤اندوه شما را #تاب نمى آورند. این را #آشکارا از نگاهشان مى شود فهمید.
محمد مى گوید: ماندن بیش از این قابل تحمل نیست مادر! دست ما و دامنت!
تو چشم به #آسمان🌫 مى دوزى...
#ادامه_دارد.......
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 1⃣3⃣#قسمت_سی_ویکم 💢فاطمه را در #آغوش مى فشرد... بر سر
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
#قسمت_سی_دوم
💢مى توانى ببینى که اکنون #حسین چه مى کند.... #اسب 🐎را به سمت #لشکر! دشمن پیش مى راند،
یا شمشیر 🗡را دور سرش مى گرداند...
و به سپاه دشمن #حمله مى برد
یا #ضربه_هاى_شمشیر و نیزه را از اطراف خویش دفع مى کند،..
یا سپر به #تیرهاى_رعدآساى دشمن مى ساید،
🖤یا در محاصره نامردانه #سیاهدلان چرخ مى خورد، یا به ضربات نابهنگام اما هماهنگ عده اى ، از اسب #فرو_مى_افتد...آرى ، لحن این لاحول ، آهنگ فرو افتادن خورشید بر زمین است.
تو ناگهان از زمین کنده مى شوى...
و به سمت #صدا پر مى کشى و از فاصله اى نه چندان دور، #ذوالجناح را مى بینى که بر گرد سوار فرو افتاده خویش مى چرخد،... و با هجمه هاى خویش ، #محاصره دشمن را بازتر مى کند.
💢چه باید بکنى ؟
حسین به #ماندن در خیمه #فرمان داده است... اما دل 💓، تاب و قرار ماندن ندارد... و دل مگر حسین است و
فرمان #دل مگر غیر از فرمان #حسین ؟
اگر پیش بروى فرمان پیشین حسین را نبرده اى و اگر بازپس بنشینى ، تمکین به این دل حسینى نکرده اى.کاش حسین چیزى بگوید.. و به کلام و #حجتى #تکلیف را روشنى ببخشد.این صداى اوست که خطاب به تو فریاد مى زند:
🖤دریاب این #کودك را!
و تو چشم مى گردانى... و #کودکى را مى بینى که بى واهمه از هر چه سپاه و لشکر و #دشمن به سوى حسین مى دود... و پیوسته #عمو را صدا مى زند.
تو جان گرفته از فرمان حسین ،
تمام توانت را در پاهایت مى ریزى و به سوى کودك خیز بر مى دارى....
#عبداالله صداى تو را مى شنود...
و حضور و تعقیب را در مى یابد اما بنا ندارد که گوش جز به دلش و سر جز به حسینش بسپارد....
💢وقتى تو از پشت ، #پیراهنش را مى گیرى و او را بغل مى زنى ،گمان مى کنى که به #چنگش آورده اى و از رفتن و گریختن بازش داشته اى . اما هنوز این گمان را در ذهن #مضمضه نکرده اى...
که او چون ماهى چابکى از تور دستهاى تو مى گریزد.. و خود را به امام مى رساند.در میان #حلقه_دشمن ، #جاى_تو نیست... این را #دل_تو و #نگاه_حسین هر دو مى گویند....
🖤پس ناگزیرى که در چند قدمى بایستى و ببینى که #ابجربن_کعب شمشیرش را به قصد حسین فرا مى برد
و ببینى که #عبداالله نیز دستش را به #دفاع از امام بلند مى کند...
و بشنوى این کلام کودکانه عبداالله را که:تو را به عموى من چه کار اى خبیث زاده ناپاك!و ببینى که #شمشیر، سبعانه فرود مى آید و از دست نازك #عبداالله عبور مى کند،...
💢آنچنانکه دست و بازو به پوست ، #معلق مى ماند.و بشنوى نواى (وا اماه ) عبداالله را که از اعماق جگر فریاد مى کشد... و #مادر را به #یارى مى طلبد.
و ببینى که چگونه حسین او را در آغوش مى کشد... و با کلام و نگاه و نوازش تسلایش مى دهد:صبور باش عزیز دلم! پاره جگرم ! زاده برادرم ! به زودى با پدرت دیدار خواهى کرد و آغوش #پیامبر را به رویت گشاده خواهى یافت و...
🖤 و ببینى ... نه ... دستت را به روى چشمهایت بگذارى تا نبینى که چگونه دو پیکر #عمو و #برادرزاده به هم دوخته مى شود.... حسین تو اما با اینهمه زخم ، هنوز ایستاده مانده است... ناى دوباره برنشستن بر اسب را ندارد اما اسب را تکیه گاه کرده است تا همچنان برپا بماند.
آنچه اکنون براى تو مانده ، #پیکر غرق به خون عبداالله است و #جاى_پاى خون آلوده حسین.#حسین تلاش مى کند که از #جایگاه توو خیمه 🏕ها #فاصله بگیرد...
💢و جنگ را به میانه #میدان بکشاند.
اما کدام جنگ ؟جسته و گریخته مى شنوى که او همچنان به دشمن خود پند مى دهد، نصیحت مى کند... و از عواقب کار، برحذرشان مى دارد. و به روشنى مى بینى که ضارب و #مضروب خویش را انتخاب مى کند. از سر تنى چند مى گذرد و به سر و جان عده اى دیگر مى پردازد.اگر در جبین #نسلهاى آینده کسى ، نور #رستگارى مى بیند، از او #درمى_گذرد...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 5⃣7⃣#قسمت_هفتادو_پنج 🏴#پرتوهجدهم🏴 💢انگار مصیبت تو #تاز
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
6⃣7⃣#قسمت_هفتادو_ششم
💢#یزید بر حکومت خود ترسید...
واگر چه به دروغ ، اظهار ندامت کرد. به تو گفت:_خدا لعنت کند #ابن_زیاد را که حسین را به قتل رساند. من هرگز به قتل حسین ، راضى نبودم.تو پاسخ دادى :
_✨اى یزید به خدا قسم که برادرم حسین را #جزتو کسى نکشت. و اگر #فرمان_تو نبود، ابن زیاد کوچکتر و حقیرتر از آن بود که به چنین #کاربزرگى دست بزند. تو #ازخدا نترسیدى؟ به قتل کسى دست یازیدى که پیامبر درباره اش فرموده بود: "حسن و حسین جوانان بهشتى 🌸اند."
🖤اگر بگویى رسول خدا چنین نگفته است، دروغ گفته اى و مردم تو را تکذیب خواهند کرد و اگر بگویى گفته است ، خصم خودت شده اى. و #یزید سر فرو انداخت و به این آیه از قرآن، #اعتراف کرد که: «ذریۀ بعضها من بعض .(43)»
به #آینده فکر کن زینب! به #رسالتى که بر دوش توست ! به #مدینه اى که پیش روى توست.تا ساعتى دیگر،... قاصدى #خبرشهادت حسین و دوفرزندت را به #شویت_عبدالله خواهد داد....
و عبدالله گریه کنان خواهد گفت :_اناالله و اناالیه راجعون.#غلامى که نامش #ابوالسلاس است به طعنه خواهد گفت :
💢_این مصیبت از حسین به ما رسید.
و #عبداالله کفش خود را بردهان او خواهد کوبید که : _اى حرامزاده! درباره حسین چنین جسارتى مى کنى؟ به خدا قسم که اگر در آنجا #حضور داشتم ، دست از دامنش بر نمى داشتم تا در رکابش #کشته شوم.سوگند به خدا که آنچه تحمل این مصیبت را بر من ممکن مى کند و #آرامشم مى بخشد این است که این دو فرزند، #همراه حسین و #درراه حسین کشته شدند. و سپس روى به آسمان 🌫خواهد کرد و خواهد گفت :
_خدایا! #مصیبت_حسین ، جانم را گداخت اما تو را سپاس مى گویم که اگر خودم نبودم تا جانم را فدایش کنم ، #دوفرزندم را قربانى خاك پایش کردم.
🖤زیر لب زمزمه مى کنى:
_✨کاش #هزار فرزند مى داشتم و همه را فداى #یک_تارموى حسین مى کردم.
و نام آرام بخش حسین را زیر لب ترنم مى کنى:حسین ! حسین ! حسین!
حسین اگر بود، تحمل همه این رنجها و دردها و داغها اینقدر مشکل نبود....
حتى داغ على اکبر، حتى مصیبت قاسم ، حتى شهادت على اصغر، حتى عروج عباس!...عباس ؟ ! تو با خواهرت چه کردى عباس ؟! تو از کجا آمده بودى عباس؟ تو چگونه خودت را با جگر زینب ، پیوند زدى؟هم اکنون که به #مدینه مى رسیم، من به #مادرت چه بگویم ؟
💢بگویم ام البنین !
مادر پسران مادر کدام پسران ؟
کجایند آن چهار سروى که تو روانه کربلا کردى ؟بگویم : ام البنین ! همه مادران عالم باید تربیت پسر را از تو یاد بگیرند، همه مردان عالم باید پیش تو درس ادب بخوانند.حسین ! حسین ! حسین!
جاذبه عشق تو با این چهار جوان چه کرد؟ با پیران و سالخوردگان چه کرد؟
با حبیب چه کرد؟ با مسلم چه کرد؟
حسین ! حسین ! حسین!تو اگر بودى،
سینه تسلاى تو اگر بود، نگاه آرام بخش تو اگر بود، همه غمهاى عالم ، قابل تحمل بود.پدرم فداى آنکه عمود خیمه اش شکسته شد....
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh