eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
9⃣0⃣5⃣ 🌷 🔰( آبان۹۳) نزدیکای تولدش بود که بهم زنگ زد📞.گفت: مهرداد از دستت بر میاد؟؟ گفتم: چی ؟؟ گفت:کمک مالی گفتم:آخه به کی⁉️ گفت: تو دیگه کاریت نباشه 🔰گفتم حتما ، یه مبلغی💰رو اومد و ازم گرفت. منم چون میدونستم که حتما واسه میخواد دیگه نپرسیدم.یه روز دیگه بازم بهم زنگ زد☎️مهرداد بازم داری کنی⁉️گفتم: باشه حتما 🔰وقتی اومد بهش گفتم من یه مقدار پول دارم💴 که مال چند نفره ولی چون هرکدوم یه شهری هستن بهشون برسونم. چیکار کنم❓ گفت: الان حلش میکنم👌. 🔰زنگ زد📞 به دفتر یکی از و ازشون پرسید که چیکار میتونیم با این پول بکنیم اونا هم جواب داده بودن که میتونیم به اونا این پول رو احسان بدین. اون پول رو هم دادم بهش به بازم نپرسیدم🚫 چیکار میخواد بکنه. 🔰بعدها با اصرار ازش پرسیدم و فهمیدم 3 تا بچه بودن که بهشون کمک میکرد. ولی نام و نشونی نداد ❌که کی هستن. 🔰حامد بود... همیشه دست بخیر بود👌 و به خیلی ها پنهونی کمک میکرد.یه فرشته در قالب   روی این زمین خاکی به نقل از رفیق صمیمی شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید ديروز از هرچه بود گذشتيم، امروز از هرچه بوديم! آنجا پشت #خاکريز بوديم و اينجا در پناه م
2⃣0⃣9⃣ 🔰در برخي سيستان و بلوچستان به دليل زياد مردم، حتي 💞 و ثبت نمي‌شود و اگر زني بميرد، آن زن نمي‌تواند كند كه شوهر خود را از دست داده☹️ تا تحت قرار بگيرد. 🔰در منطقه ما 346 زن بدون هيچ و در نهايت محروميت زندگي مي‌كردند.❌ 🔰من اوضاع و احوال آن‌ها  را با رئيس كل استان در ميان گذاشتم🗣 و با هم به خدمت سردار رفتيم، وقتي او از جريان باخبر شد،👂 با زياد به ما گفت: هرچه زودتر آن‌ها  را تحت كميته امداد قرار دهيد و براي‌اين كار هم هيچ احتياجي به آوردن مدارك نيست.🗣 🔰شوشتري به‌اينجا نيز نكرد و دستور داد😮 تا براي آن‌ها  شود و امروز همان زنان بي‌سرپرست، تحت پوشش و كميته امداد هستند.‼️ 🔰شهید شوشتري شخصا رسيدگي به وضعيت زندگي زنان بي‌سرپرست، كودكان ❗️ و خانوادهاي منطقه را مي‌داد و در زمان او وقتي من از به منطقه كورين برگشتم🚕 ديدم كه زنان 70 ساله به همراه ، در شهادت او گريه مي‌كردند😭 و مي‌گفتند امروز خود را از دست داديم. راوی: حسين اسماعيل‌زهي از بزرگان طايفه «شه ‌بخش» بلوچستان 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
چہ #نجواهایـی داشتی با شهـــــــدا که حکم #خادمی شهدا اینقدر زود تبدیل شد به #هم‌نشینی با شهـدا ...
يکبار سيد از بار سيب زميني خريد، بارش خيلي خوب نبود، فرستاد تهران وبرگشت خورد. با قيمت پايينتري بارش رو فروخت و مقداري کرد. گفتم سيد چرا موقع خريد دقت نکردي گفت اشکال نداره، خودم ميدونستم بارش خيلي خوب نيست، اما اون کشاورز بنده خدا دستش بود، ميشناختمش آدم زحمتکشي بود. خواستم به اون بنده خداکرده باشم. حتي اگرخودمم ضرر کنم، اشکال نداره خدا باماست حرفهاي سيد براي ماعجيب بود. اما سيد کارميکرد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_شانزدهم 6⃣1⃣ 🔮به محض این که
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 7⃣1⃣ 🔮من آن وقت نمی فهمیدم، اما به تدریج اتفاقاتی می افتاد که مصطفی را بیش تر برای من آشنا می کرد. یادم هست به جنوب حمله کرده بود و در "مدرسه جبل عامل" در واقع پایگاه مصطفی بود. مردم جنوب را کرده بودند. حتی خیلی از جوان های سازمان امل عصبانی بودند😠 🔮می گفتند: ما نمی توانیم با بجنگیم. ما نه قدرت مادی داریم نه مهمات💯 برای ما جز مرگ چیزی نیست. شما چطور ما را این جا گذاشته اید؟ مصطفی می گفت: من به کسی این جا بماند. هر کس می خواهد، برود خودش را نجات دهد. من جز تكيه بر خدا و رضا به تقدير او این جا نمانده ام✘ تا بتوانم، می جنگم و از این پایگاه می کنم، ولی کسی را هم مجبور نمی کنم بماند. 🔮آن قدر این حرف ها را با تمأنینه می زد که من فکر کردم لابد در راه است و مصطفی به کسی یا جایی تكيه دارد. مصطفی کمی دیگر برای بچه ها صحبت کرد و رفت داخل اتاقی🚪 که خانه ما در مؤسسه بود مؤسسه جایی در بلندی و مشرف به شهر صور بود. 🔮من به دنبال مصطفی رفتم و دیدم کنار پنجره به دیوار تکیه داده و بیرون را تماشا می کند. غروب آفتاب بود🌅 خورشید در حال فرو رفتن توی دریا، آسمان قرمزی گرفته و نور آفتاب روی موج دریا بازی می کرد، خیلی منظره زیبایی بود. دیدم مصطفی به این منظره نگاه می کرد و گریه می کرد😭 خیلی گریه می کرد، نه فقط اشک، صدای آهسته اش راهم می شنیدم. 🔮من فکر کردم او بعد از این که با بچه ها با آن حال صحبت کرد و آمد، واقعا می دید ما نزدیک مرگ هستیم و دارد گریه می کند. گفتم: مصطفی چه شده⁉️ او انگار محو این زیبایی بود به من گفت: نگاه کن چه زیباست😍 و شروع کرد به شرح، وجملاتی که استفاده می کرد به خود این منظره بود. 🔮من خیلی عصبانی شدم، گفتم: مصطفی، آن طرف شهر رانگاه کن. تو چی داری زیبا می گویی؟😕 مردم بدبخت شهرشان را ول کرده اند، عده ای در ها نشسته اند در ترس و وحشت وشما همه این ها زیبا می بینی؟ چرا آن طرف شهر رانگاه نمی کنید؟ به چی دارید خودتان را مشغول می کنید؟ در وقتی که مردم همه چیزشان را از دست داده اند و خیلی خون ریخته❣ شما به من می گویید نگاه کنید چه زیبا!؟ ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾 🌴همسرم از کمر درد شب‌ها🌜 خوابش نمی‌برد. دکتر که رفت تشخیص دادند یک کنار مهره کمرش درآمده و باید عمل شود. دکتر حتی لیست که برای عمل نیاز داشت را به علی آقا داده بود. 🌳همان ایام من هم بودم. خب چه بهانه‌ای از این بالاتر که یک نفر قرار عمل دارد یا مریض است. به راحتی می‌توانست به خاطر یکی از این موارد به نرود، اما به کار و وظیفه‌اش عشق 💓می‌ورزید. 🌴 همین عشق 🌸🥀و اعتقادی که به هدفش داشت، باعث شد بین خانواده و رفتن به جبهه توازن ایجاد کند و برای جهاد به برود. ساده زیست هم بود و خیلی اهل مادیات نبود. 🌳اگر می‌شنید یک نفر دارد، ولو شده با فرستادن غذا به خانه‌شان سعی می‌کرد کرده باشد، اما نکته‌ای که من در زندگی با ایشان آموختم، صبر در مسائل و مشکلات است. همسرم آدم بود و این صبر را به من هم منتقل کرد. وگرنه داغ رفتنش را نمی‌توانستم تحمل کنم. 🌴اینها به خاطر رفتند و این اعتقادات آنقدر ارزش دارد که برایش جان داد. همین‌ها ما را آرام می‌کند. من شاید هرگز فکر 🕊 علی را نمی‌کردم، ولی حداقل خوشحالم که در راه او را از دست دادم. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh