🌷شهید نظرزاده 🌷
📸 عکس ⇜جهت چاپ و نصب به کوله پشتی ⇜در مسیر #پیاده_روی_اربعین #شهید_هادی_ذوالفقاری 📩 #ارسالی_از_کار
3⃣3⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠احتیاط
⚜به #بيت_المال بسيار حساس بود، آخر شب كه كار #بسيج تمام ميشد از دفتر پايگاه بسيج بيرون مي آمد!او در راهرو، كه بيرون از پايگاه بود، مشغول مطالعه📖 ميشد.
⚜داخل راهرو لامپ هايي💡 داريم که شب🌙 نيز روشن است. #هادي آنجا در سرما❄️ مي نشست و درس ميخواند📚!
⚜يك بار به هادي گفتم: چرا اينجا درس ميخواني⁉️ تو #حق گردن اين پايگاه داري، همه ي در و ديوار اينجا را خود تو ♨️بدون گرفتن مزد #گچکاری كردي. همه ي تزئينات اينجا كار شماست.
⚜خب بمون #توي_پايگاه و درس بخوان.هادي گفت: من اين درس📕 رو #براي_خودم ميخوانم. درست نيست از نوري💫 که هزينه اش را #بيت_المال پرداخت ميكند استفاده کنم. چون ميدانم اين لامپ ها #تاصبح روش است اينجا ميمانم.
#شهید_هادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بگذار سیر ببینمش اکنون که #می_رود ای اشک😭! از چه راه تماشا گرفته ای⁉️ #شهید_هادی_ذوالفقاری 🌹🍃🌹🍃
0⃣6⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰بعد از یک ماه، #هادی و دوستان رزمنده به #نجف برگشتند. از دوستانم در مورد هادی سوال کردم. پرسیدم: هادی چطور بود⁉️
🔰همه دوستان من از او تعریف می کردند. از #شجاعت، از افتادگی، از زرنگی، از #ایمان و تقوا و...همه از او تعریف می کردند. هرکس به نوعی او را #الگوی خودش قرار داده بود.
🔰 #نماز_شبها و عبادت های هادی، حال و هوای جبهه های نبرد ایران🇮🇷 با صدامیان بعثی را برای بقیه #رزمندگان تداعی می کرد.
🔰هادی دوباره راهی مناطق #عملیاتی شد. دیگر او را کمتر می دیدم😢. چندبار هم تماس گرفتم☎️ که جواب نداد. مدتی گذشت و من با چندتن از دوستان برای #زیارت راهی ایران شدیم.
🔰یادم هست توی #قم بودم که یکی از دوستانم گفت: خبر داری رفیقت، همون #هادی که با ما می آمد #کربلا_شهید_شده❓
🔰گفتم: چی می گی⁉️😳سریع رفتم سراغ اینترنت📱. بعد از کمی جستجو متوجه شدم که هادی به آنچه #لایقش بود رسید😔.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
عجیب دنیارا جدی گرفتیم... #شهید_هادی_ذوالفقاری_میگفت؛ "من مطمئنم چشمی که به نگاه حرام عادت کنه خی
0⃣8⃣7⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#گذرے_بر_سیره_شهید
🔹خانواده #هادی می گویند : هادي اذيتي براي ما نداشت🚫. آنچه مي خواست را #خودش به دست مي آورد.از همان كودكي👦 روي پاي خودش بود.
🔸مستقل بار آمد و اين، در #آينده زندگي او خيلي تأثير داشت👌. هادی از اول یک #جور_دیگری بود. حال و هوا و خواستههایش مثل جوانان هم سن و سالش نبود❌.
🔹دغدغهمندتر و #جهادیتر از جوانان دیگر بود. او ویژگی های خاصی داشت :
همیشه #دائم_الوضو بود. مداحی می کرد🎤. اکثر اوقات ذکر سینه زنی #هیئت را می گفت.
🔸 #اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او #تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد😔.وقتی که شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: #خرمشهر را خدا آزاد کرد✌️، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره #خداست و همه کارها برای خداست.
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری🌷
#شهید_سامرا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مادر شهید ذوالفقاری🌷 🔰علمای نجف در مراسم چهلم او میگفتند: #شهیدذوالفقاری شجاعت زیادی داشت و بعد از
2⃣6⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠طلبه لوله کش
🔰هادی متوجه شد که بیشتر دوستان #طلبه، از خانوادههای مستضعف نجف هستند و در منازلی🏠 زندگی میکنند که آب لوله کشی نداشت🚱 و بضاعت مالی برای لوله کشی نداشتند. برای همین به #تهران آمد و چند روزی در مغازه یکی از دوستانش ماند و لوله کشی را یاد گرفت.
🔰هرچه لازم داشت را تهیه کرد و راهی #نجف شد🚌 بعد از ظهرها بعد از کلاس درس لوله تهیه میکرد و به خانه #طلبههای_نجف میرفت. از خود طلبهها کمک میگرفت و منازل مردم مستضعف، ولی مومن👌 نجف را #لوله_کشی آب میکرد.
🔰هادی شهریه و هیچ مزدی💰 برای لوله کشی نمیگرفت🚫 یکبار با او بحث کردم که چرا برای کار لوله کشی پول نمیگیری⁉️ خُب نصف قیمت دیگران بگیر. تو هم #خرج_داری و... #هادی خندید و گفت: خدا خودش میرسونه☺️
🔰سرش داد زدم و گفتم: یعنی چی #خدا خودش میرسونه؟ ما هم بچه آخوند هستیم و این #روایتها را شنیدهایم. ⚡️اما آدم باید برای کار و زندگیش برنامهریزی کنه👌 تو پس فردا میخوای زن بگیری و...
🔰هادی دوباره لبخند زد😊 و گفت: آدم برای #رضای_خدا باید کار بکنه، اوستا کریم هم هوای ما رو داره، هر وقت #احتیاج داشتیم برامون میفرسته✅ بعد مکثی کرد و #ماجرای عجیبی را برایم تعریف کرد.
🔰گفت: یه شب🌙 تو همین #نجف خیلی به پول احتیاج داشتم. آخر شب مثل همیشه رفتم توی حرم🕌 و مشغول زیارت شدم. اصلاً هم حرفی در مورد پول با مولا #امیرالمومنین(ع) نزدم. همین که به ضریح چسبیده بودم یه #آقایی به شانه من زد و گفت: آقا این پاکت💌 مال شماست.
🔰برگشتم و دیدم یک #آقای_روحانی است که او را نمیشناختم. بعد هم بیاختیار پاکت را گرفتم📩 بعد از #زیارت راهی منزل شدم. با تعجب دیدم مقدار زیادی پول💵 داخل آن پاکت است.
🔰هادی دوباره به من نگاه کرد و گفت: #حاج_باقر، همه چیز دست خداست. من برای این مردم #ضعیف، ولی با ایمان✨ کار میکنم. #خدا هم هروقت احتیاج داشته باشم برام میذاره تو پاکت و میفرسته📨
📚برگرفته از کتاب #پسرک_فلافل_فروش
#شهید_هادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مادر شهید ذوالفقاری🌷 🔰علمای نجف در مراسم چهلم او میگفتند: #شهیدذوالفقاری شجاعت زیادی داشت و بعد از
🔰سهشنبه بود. من به جلسه #قرآن رفته بودم. در جلسه قرآن بودم که به من #زنگ زدند. پرسیدند خانهای؟ گفتم نه.
🔰بعد گفتند بروید #خانه کارتان داریم.
🔰فهمیدم از #دوستان هادی هستند و صحبتشان درمورد #هادی است، اما نگفتند چه کاری دارند.
🔰من #سریع برگشتم. چند نفر از بچه های #مسجد آمدند و گفتند هادی #مجروح شده.
🔰من اول #حرفشان را باور کردم؛ گفتم حضرت #ابوالفضل(ع) و امام #حسین(ع) کمک میکنند، عیبی ندارد. اما رفته رفته حرف #عوض شد. بعد از دو سه ساعت، #همسایهها آمدند و #مادر دو تن از #شهدای محل مرا در #آغوش گرفتند وگفتند هادی به #شهادت رسیده.
#شهید_هادی_ذالفقاری🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰سهشنبه بود. من به جلسه #قرآن رفته بودم. در جلسه قرآن بودم که به من #زنگ زدند. پرسیدند خانهای؟ گفت
3⃣8⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠نحوه ی شهادت
🔰هادی #سه_بار برای مبارزه با داعش👹 راهی منطقه #سامراء شد. او با نیروهای حشدالشعبی چه در کارهای فرهنگی چه کارهای نظامی و دفاعی👊 همکاری نزدیکی داشت.
🔰در حومه ی سامرا،ناگهان صدای انفجار💥 مهیبی آمد،عملیات انتحاری در بین سربازان عراقی و #هادی به آرزویش رسید🕊 خبر رسید که #هاد_ ذوالفقاری مفقود شده و جز لاشه ی دوربین عکاسی اش📸 هیچ چیز دیگری و حتی پیکری⚰ از او به جانمانده است🚫
🔰سه روز از #شهادت هادی گذشته بود. یقین داشتم حتی شده قسمتی از #پیکرهادی پیدا می شود👌 چون او برای خودش قبر آماده کرده بود. همان روزخبر دادند در فرودگاه نظامی🛫 #شهرالمثنی، یک کامیون🚚 آمده که #پیکر_شهدا راآورده
🔰بیشتر این شهدا از #سامرا بودند و در میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است✅ اما #گمنام! وهیچ مشخصه ای ندارد، فقط در دست راست او دو انگشتر💍 #عقیق است. به یاد هادی افتادم. رفتم و کامیون پیکر شهدا🌷 را دیدم.
🔰خودش بود. اولین شهید🌷 #شیخ_هادی بود که آرام خوابیده بود😭 #صورتش کمی سوخته بود اما کاملاً واضح بود که هادی است.
یاد روزی افتادم که با هم از سامرا به⇜ بغداد بر می گشتیم.
🔰هادی می گفت برای #شهادت باید از خیلی چیزها گذشت. از برخی گناهان🔞 فاصله گرفت
هادی در معرکه #شهیدشد و غسل نداشت❌ خودش قبلاً پرچم سیاهی تهیه کرده بود که خیلی ناگهانی پیکرش🌷 را درمیان آن پرچم پیچیدند و در قبر قرار دادند!
🔰ناخواسته کل قبرش سیاه و وصیت📜 شهید عملی شد. به گفته دوستانش یک #شال «یافاطمة الزهرا(سلام الله علیها)» هم بود که آن را روی #صورتش گذاشتند و به خواست خودش بالای سنگ لحد شهید نوشتند:✍ #یازهرا
🔰اما همه دوستان و آشنایان، بر این باورند که شاید علت این #مفقودیت، ارادت ویژه شهید به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بوده✅ چون وقتی پیکر او با این #تأخیر چند روزه پیدا شد، آغاز #ایام_فاطمیه بود. شبی که او به خاک سپرده شد، 🌙شب اول فاطمیه بود.
🔰هادی #وصیت کرده بود پیکرش را در ↵سامرا، ↵کاظمین، ↵کربلا و ↵نجف #طواف دهند. این وصیت بعید بود اجرا شود. چرا که عراقیها شهدای خود را #فقط به یکی از حرمین میبرند و بعد دفن می کنند.
🔰اما در مورد هادی باز هم شرایط تغییر کرد، ابتدا پیکر⚰ او را به سامرا و بعد به کاظمین بردند. سپس در کربلا و #بین_الحرمین پیکر او تشییع شد. بعد هم به #نجف بردند و مراسم اصلی برگزار شد.و درجوار حضرت علی (علیه السلام) درقبرستان #وادی_السلام به خاک سپرده شد🌷
#شهید_هادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂هادی به همراه دیگر #مدافعان_حرم، حدود بیست کیلومتر جلوتر از حرمین عسکریین در سنگرها حضور داشتند.
🔰این #اواخر کمتر حرف میزد. زمانی که از تهران برگشته بود بیشتر مشغول #خودسازی بود. از خودش کمتر میگفت. به توصیههای کتب اخلاقی📚 بیشتر عمل میکرد.
🔰 #هادی عبادتها و مسائل دینی را به گونهای انجام میداد که در خفا🌚 باشد. کمتر کسی از حال و هوای او در #نجف خبر داشت. او سعی میکرد خلوت خود را👤 با مولای متقیان #امیرالمومنین (ع) حفظ کند.
🔰هادی حداقل هر هفته🗓 با تهران و دوستان و خانواده تماس☎️ میگرفت و با آنها بگو بخند داشت، اما در روزهای آخر #تغییرات خاصی در او دیده میشد. شماره همراه📱 خود را عوض کرد.
🔰 #آخرین بار چند روز قبل از #شهادت، با یکی از دوستانش تماس گرفت📲 هادی پس از صحبتهای معمول به او گفت: نمیخوای صدای من رو ضبط کنی⁉️ دیگه معلوم نیست بتونی با من حرف بزنی! بعد گفت: #به_مادرم_بگوازمن_راضی_باشد😔
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#مادران_شهدا🌷
پیشاپیش روز مادر مبارک🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷 🔹اهل ذکر بود. گاهی به #شوخی می گفت: من ۲۰۰۰ تا یا حسین حفظ هستم😅 یا می گفت: امروز هزار بار
7⃣0⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰در میان فیلم ها به #خداحافظ_رفیق خیلی علاقه داشت. سی دی📀 فیلم را تهیه کرد و برای خانواده پخش نمود📽
🔰خواهرش می گفت: من مدتها فکر میکردم💭 #هادی هم مثل آدمهای درون فیلم، هر شب با موتور🏍 و با دوستانش به #بهشت_زهرا (س) میرود. صحنههای این فیلم همهاش جلوی چشمهای من است. همهاش نگران بودم میگفتم نکند #شباهتهای هادی با محتوای فیلم اتفاقی نباشد⭕️
🔰هادی مثل ما نبود❌ که تا یک اتفاقی میافتد بیاید برای همه تعریف کند. #هیچ_وقت از اتفاقات نگرانکننده😰 حرف نمیزد. #آرامش در کلامش جاری بود.
🔰برادرش میگفت: #نمیگذاشت کسی از دستش ناراحت شود، اگر دلخوری🙁 پیش میآمد #سریعاً از دل طرف درمیآورد. هادی به ما میگفت یکی از خالههایمان را در کودکی ناراحت کرده💔 اما نه ما چیزی به خاطر داشتیم نه #خالهمان.
🔰ولی همهاش میگفت باید بروم #حلالیت بطلبم. هیچوقت دوست نداشت کسی با دلخوری از او جدا شود💕
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹سال 1367 بود که #محمدهادی یا همان هادی به دنیا آمد. او در #شب_جمعه و چند روز بعد از ایام فاطمیه🏴 به
6⃣1⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠هادی عشق منه
🔰اوائل فروردین 1386📆 بود و مثلا به عنوان نیروی #داوطلب یا بهاصطلاح #خادم، در پادگان دوکوهه مستقر بودیم. در جمعمان👥 شخصی داشتیم به نام م.ع👤 که از نیروهای واحد فرهنگی #لشکر 27 محمد رسولالله(ص) بود و با وجود قد و قواره کوتاهی که داشت، مدام احساس گرسنگی میکرد و سیرمونی نداشت.
🔰 #هادی هم تازه به جمعمان اضافه شده بود.
یک روز، بعد از خوردن ناهار🍜، م.ع شروع به گلایه کرد که "غذا #کم بوده و من سیر نشدم🚫 و ..."
🔰هادی بدون سر و صدا از اتاق بیرون رفت🚪 و بعد از چند دقیقه⏱ با چند #ظرف یکبار مصرف به جمع ما برگشت و ظرفهای غذا🍲 را گذاشت وسط و گفت: #بفرمایید.
🔰م.ع همین که چشمش به غذاها افتاد😍 کنترلش را از دست داد و به سمت #غذاها حمله کرد و مشغول خوردن شد. در حالی که با ولع پشت سر هم #قاشق_غذا را به طرف دهانش میبرد، مدام تکرار میکرد:
" #هادی_عشقه_منه".😅
🔰از آن روز به بعد، ما هم #هادی را "هادی عشقـ❤️ من" صدا می زدیم. حدود #هفت_سال بعد، در حالی خبر پرواز🕊 هادی را شنیدم که هفت سال بود از او خبر نداشتم😔
راوی: علی اصغر بهمن نیا
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهر و دیار و رفقا خدانگهدار ✋ میروم تا انتقام سیلی حضرت زهرا رو بگیرم 💔😔 #شهید_محمدهادی_ذوالفقا
🍂تفکـ💭ـر فرهنگی جالبی داشت! او یک چادر⛺️ در راه نجف تا #کربلا راه اندازی کرد و نمایشگاه تصاویر #نبرد با داعش👹 را برای زائران اربعین قرار داد.
🍀شیخ #هادی برای این نمایشگاه بسیار زحمت کشید؛ به طوری که طی چند #شبانه_روز کمتر از سه ساعت🕰 خوابید.
🍂اما از آنجا که عاشقـ❤️ #گمنامی بود، همین که نمایشگاه آغاز شد به #نجف برگشت!
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
4⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وچهارم
تا نگاهم بهش خوردمات اشکای روی صورتش شدم …
با حالتی آشفته اومد تو و بغلم کرد
- معصومه … معصومه …😭
سعی کردم آرومش کنم
- چیشده سمیرا جان😧
ازم جدا شد، در و بستم و باهم لب حوض نشستیم، در حالی که نگاه نگرانم😧 هنوز رو صورتش بود گفتم:
_نمی خوای بگی چیشده؟!
با پشت دستش اشکاشو پاک کرد، چقدر برام عجیب بود که برای اولین بار سمیرا بدون آرایش میومد بیرون،😟😊
با صدای گرفته از گریه اش گفت:
_من اشتباه کردم، تمام عمرم رو اشتباه کردم😖😢
نگاهم کرد و ادامه داد
- من چقدر بی خاصیت بودم، چقدر نفهم بودم معصومه.. چقدر احمق بودم..😢
- این حرفا چیه میزنی عزیزم .. مگه چیکار کردی!😊
- معصومه چرا وانمود میکنی هیچی نمیدونی، 🙁تو صدها بار بهم مستقیم و غیر مستقیم یاداوری میکردی، تذکر میدادی، اما من همش به شوخی و مسخره بازی میگرفتم😓
هیچی نمیگفتم و فقط نگاهش میکردم، برام عجیب بود که این حرفا رو از سمیرا بشنوم
- دیروز که از خونه فاطمه سادات رفتم خونه انقدر حالم بد بود که فقط گریه میکردم،😣😢
یه لحظه احساس کردم من چقدر به نرگس دوماهه #مدیونم،
یه لحظه به خودم اومدم و فکر کردم چجوری از فردا میتونم تو روی #عاطفه نگاه کنم،
یه لحظه فکر کردم اصلا #هادی چرا باید میرفت که نرگسش #یتیم بشه،
چرا...😞
تو همیشه میگفتی اگه اونا نرن اسلام نابود میشه
اگه اسلام نباشه ما دیگه تو امنیت و راحتی الان نمیتونیم زندگی کنیم ..
معصومه من کل شب رو گریه میکردم و به همه چی فکر میکردم .. معصومه!...
ادامه دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگـــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰این #اواخر کمتر حرف میزد. زمانی که از تهران برگشته بود بیشتر مشغول #خودسازی بود. از خودش کمتر میگ
🍂راوی: برادر شهید
🕊چند سال پیش، قبل از اینکه #هادی برای زندگیاش تصمیم جدی👌 بگیرد هر دویمان در #بازار کار میکردیم. یک روز آمد و گفت: دیگر نمیخواهم❌ در بازار کار کنم.
🕊شب آمدم و دوباره به او زنگ📞 زدم گفتم #برگرد دوست دارم کنار تو👥 کار کنم گریهام گرفته بود. اما هادی قبول نکرد⛔️ گفت: #ناراحت نباش حضور من خیلی هم مهم نیست😊 من باید #بروم.
🕊اول نگفته بود چه فکری💬 در سر دارد 💥اما او #طلبگی را انتخاب کرده بود
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂هادی به همراه دیگر #مدافعان_حرم، حدود بیست کیلومتر جلوتر از حرمین عسکریین در سنگرها حضور داشتند.
✿زمانی که محمد هادی در #تهران بود و در بازار آهن⛓ فعالیت می کرد، همیشه دست به #خیر داشت. خصوصاً برای هیئت ها🏴 بسیار خرج می کرد.
✿هادی میگفت باید مجلس "امام حسین" (علیه السلام) پر رونق باشد. باید این بچه ها که #هیئت می آیند خاطره خوشی💖 داشته باشند.
✿هربار که برای هیئت و یا کارهای #فرهنگی مسجد احتیاج به کمک مالی💰 داشتیم اولین کسی که جلو می آمد #هادی بود. #همیشه آماده بود برای هزینه کردن.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 علاقه به شهدا ❣مادرش میگفت: «وقتی هنوز ایران بود عاشق جنگ و دفاع از اسلام و انقلاب بود. همیشه از
🌸🍂 #الگو_بردارے_از_شهدا
♦️ #همیشه روی لبش لبخند🙂 بود نه از این بابت که مشکلی ندارد❌ من خبر داشتم که او با کوهی از #مشکلات دست و پنجه نرم می کرد...
♦️اما #هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید:👇👇
⚜مومن شادی هایش در #چهره_اش
وحزن و اندوهش در درونش💔 می باشد.
♦️اولین چیزی که از هادی در ذهن💭 دوستان نقش بسته، چهرهای بـود کـه با #لبـخند آراسـته شده بـود و رفـاقت👥 با او هیچ کـس را خسته نمی کرد✖️
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 مراقبه قبل از تولد 💢به گفته مادرش، « #مراقبهها درموردهادی پیش از تولدش آغاز شد. از همان کودکی ر
🌸🍂 #الگو_بردارے_از_شهدا
♦️ #همیشه روی لبش لبخند🙂 بود نه از این بابت که مشکلی ندارد❌ من خبر داشتم که او با کوهی از #مشکلات دست و پنجه نرم می کرد...
♦️اما #هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید:👇👇
⚜مومن شادی هایش در #چهره_اش
وحزن و اندوهش در درونش💔 می باشد.
♦️اولین چیزی که از هادی در ذهن💭 دوستان نقش بسته، چهرهای بـود کـه با #لبـخند آراسـته شده بـود و رفـاقت👥 با او هیچ کـس را خسته نمی کرد✖️
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
میگفت : قیافه ام خوب نیست اگه #شهید بشم کسی برام پوستر نمیزنه....😊 #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 🌹🍃🌹🍃 @
🍂تفکـ💭ـر فرهنگی جالبی داشت! او یک چادر⛺️ در راه نجف تا #کربلا راه اندازی کرد و نمایشگاه تصاویر #نبرد با داعش👹 را برای زائران اربعین قرار داد.
🍀شیخ #هادی برای این نمایشگاه بسیار زحمت کشید؛ به طوری که طی چند #شبانه_روز کمتر از سه ساعت🕰 خوابید.
🍂اما از آنجا که عاشقـ❤️ #گمنامی بود، همین که نمایشگاه آغاز شد به #نجف برگشت!
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#جان_دل_هادی...😍
❣وقتایی که ناراحت بودم😔 یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم...
میگفت: #جااان دل هادی؟چیه #فاطمه؟
❣چند هفته بیشتر از #شهادتش نگذشته بود یه شب که خیلی دلم گرفته بود💔 فقط اشک میریختم😭 و ناله میزدم. دلم داشت میترکید از #بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم📝 و نشستم و شروع کردم به #نوشتن
✍از عذاب #نبودنش و عشقم♥️ نوشتم براش. نوشتم #هادی، فقط یه بار؛ فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی😭 نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز💌 و خوابیدم.
❣بعد شهادتش #بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم. دیدمش😍 با #محبت و عشق💖 درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد.
❣صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم. #جاااان_دل_هادی. چیه فاطمه⁉️ چرا اینقده #بیتابی میکنی؟ تو جات پیش خودمه♥️ #شفاعت شده ای.
🔺همسر شهید
#شهید_هادی_شجاع🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰شهدا اینگونه بودند👇 🔸به این #یقین رسیده بودند که اسیر و شیفته ظواهر دنیوی نشوند❌ و در هیچ جایی ظاه
🔰این #اواخر کمتر حرف میزد. زمانی که از تهران برگشته بود بیشتر مشغول #خودسازی بود. از خودش کمتر میگفت. به توصیههای کتب اخلاقی📚 بیشتر عمل میکرد.
🔰 #هادی عبادتها و مسائل دینی را به گونهای انجام میداد که در خفا🌚 باشد. کمتر کسی از حال و هوای او در #نجف خبر داشت. او سعی میکرد خلوت خود را👤 با مولای متقیان #امیرالمومنین (ع) حفظ کند.
🔰هادی حداقل هر هفته🗓 با تهران و دوستان و خانواده تماس☎️ میگرفت و با آنها بگو بخند داشت، اما در روزهای آخر #تغییرات خاصی در او دیده میشد. شماره همراه📱 خود را عوض کرد.
🔰 #آخرین بار چند روز قبل از #شهادت، با یکی از دوستانش تماس گرفت📲 هادی پس از صحبتهای معمول به او گفت: نمیخوای صدای من رو ضبط کنی⁉️ دیگه معلوم نیست بتونی با من حرف بزنی! بعد گفت: #به_مادرم_بگوازمن_راضی_باشد😔
#مادران_شهدا🌷
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹پنجم مهر ماه #عروسی بود؛ ما فقط یک جشن ساده🎊 عروسی داشتیم و خیلی هم به هر دونفرمان👥 #خوش_گذشت. 🔸
#جان_دل_هادی...😍
❣وقتایی که ناراحت بودم😔 یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم...
میگفت: #جااان دل هادی؟چیه #فاطمه؟
❣چند هفته بیشتر از #شهادتش نگذشته بود یه شب که خیلی دلم گرفته بود💔 فقط اشک میریختم😭 و ناله میزدم. دلم داشت میترکید از #بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم📝 و نشستم و شروع کردم به #نوشتن
✍از عذاب #نبودنش و عشقم♥️ نوشتم براش. نوشتم #هادی، فقط یه بار؛ فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی😭 نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز💌 و خوابیدم.
❣بعد شهادتش #بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم. دیدمش😍 با #محبت و عشق💖 درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد.
❣صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم. #جاااان_دل_هادی. چیه فاطمه⁉️ چرا اینقده #بیتابی میکنی؟ تو جات پیش خودمه♥️ #شفاعت شده ای.
🔺همسر شهید
#شهید_هادی_شجاع🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰سهشنبه بود. من به جلسه #قرآن رفته بودم. در جلسه قرآن بودم که به من #زنگ زدند. پرسیدند خانهای؟ گفت
#خاطرات_شهدا 🌷
💠نحوه ی شهادت
🔰هادی #سه_بار برای مبارزه با داعش👹 راهی منطقه #سامراء شد. او با نیروهای حشدالشعبی چه در کارهای فرهنگی چه کارهای نظامی و دفاعی👊 همکاری نزدیکی داشت.
🔰در حومه ی سامرا،ناگهان صدای انفجار💥 مهیبی آمد،عملیات انتحاری در بین سربازان عراقی و #هادی به آرزویش رسید🕊 خبر رسید که #هاد_ ذوالفقاری مفقود شده و جز لاشه ی دوربین عکاسی اش📸 هیچ چیز دیگری و حتی پیکری⚰ از او به جانمانده است🚫
🔰سه روز از #شهادت هادی گذشته بود. یقین داشتم حتی شده قسمتی از #پیکرهادی پیدا می شود👌 چون او برای خودش قبر آماده کرده بود. همان روزخبر دادند در فرودگاه نظامی🛫 #شهرالمثنی، یک کامیون🚚 آمده که #پیکر_شهدا راآورده
🔰بیشتر این شهدا از #سامرا بودند و در میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است✅ اما #گمنام! وهیچ مشخصه ای ندارد، فقط در دست راست او دو انگشتر💍 #عقیق است. به یاد هادی افتادم. رفتم و کامیون پیکر شهدا🌷 را دیدم.
🔰خودش بود. اولین شهید🌷 #شیخ_هادی بود که آرام خوابیده بود😭 #صورتش کمی سوخته بود اما کاملاً واضح بود که هادی است.
یاد روزی افتادم که با هم از سامرا به⇜ بغداد بر می گشتیم.
🔰هادی می گفت برای #شهادت باید از خیلی چیزها گذشت. از برخی گناهان🔞 فاصله گرفت
هادی در معرکه #شهیدشد و غسل نداشت❌ خودش قبلاً پرچم سیاهی تهیه کرده بود که خیلی ناگهانی پیکرش🌷 را درمیان آن پرچم پیچیدند و در قبر قرار دادند!
🔰ناخواسته کل قبرش سیاه و وصیت📜 شهید عملی شد. به گفته دوستانش یک #شال «یافاطمة الزهرا(سلام الله علیها)» هم بود که آن را روی #صورتش گذاشتند و به خواست خودش بالای سنگ لحد شهید نوشتند:✍ #یازهرا
🔰اما همه دوستان و آشنایان، بر این باورند که شاید علت این #مفقودیت، ارادت ویژه شهید به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بوده✅ چون وقتی پیکر او با این #تأخیر چند روزه پیدا شد، آغاز #ایام_فاطمیه بود. شبی که او به خاک سپرده شد، 🌙شب اول فاطمیه بود.
🔰هادی #وصیت کرده بود پیکرش را در ↵سامرا، ↵کاظمین، ↵کربلا و ↵نجف #طواف دهند. این وصیت بعید بود اجرا شود. چرا که عراقیها شهدای خود را #فقط به یکی از حرمین میبرند و بعد دفن می کنند.
🔰اما در مورد هادی باز هم شرایط تغییر کرد، ابتدا پیکر⚰ او را به سامرا و بعد به کاظمین بردند. سپس در کربلا و #بین_الحرمین پیکر او تشییع شد. بعد هم به #نجف بردند و مراسم اصلی برگزار شد.و درجوار حضرت علی (علیه السلام) درقبرستان #وادی_السلام به خاک سپرده شد🌷
#شهید_هادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃تو آمدی .
تو آمدی و #صریا نبض طراوت گرفت.
تو آمدی، #نیمه_ذیحجه، در آغوش شادمان #جواد_الائمه. تو آمدی و جریان هدایت مشعل به مشعل در قلوبمان جاری شد❣
🍃آری، تو شدی میزبان عاشقان
تویی که آمدنت، جویبار روشنی شد، در میان #سنگلاخ.
🍃مشق بندگیمان از تو گرفتیم و نفس به نفس و جرعه به جرعه، غرق در #بیکران مسیرت شدیم🥺
🍃تو شدی #هادی مسیر عروج و مامن عطش مومن، تویی که آمدی و عَلم عشق علی را، دوباره بر مرز های #اسلام گستراندی.
🍃سرچشمه #راهیان_عشق بودی. آورده اند تنها نگریستن بر سیمای باصفایت، غم را ز دل مغمومان میربود🌹
🍃تویی که #نور تبسم لبانت بر کاشی به کاشی قلبهایمان، نقش هدایت می بست و سرنخ موج تشیع ناب را به اندیشه مان میسپرد. ای هادی المسلمین، #ولادتت بر جهانیان مبارک😍
💐به مناسبت #میلاد با سعادت #امام_هادی_علیه_السلام
✍نویسنده : #مبرا_پورحسن
📅تاریخ انتشار : ۴ مرداد ۱۴۰۰
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن⚘
⚘به مناسبت سالروز شهادت
⚘شهید_هادی_شجاع
🗓تاریخ تولد : ۲۳ /۸/ ۱۳۶۸
🗓تاریخ شهادت : ۲۸ /۷/ ۱۳۹۴
⚘مزار شهید : امامزاده عباس
⚘محل شهادت : سوریه
⚘چیزی درباره اش نمیدانستم، تنها گه گداری نامش راشنیده بودم میان جستجوهایم چشمم به نامِ کتابش خورد «وهب زمان»!
⚘دروغ چرا؟! ترسیدم! قلمم لرزید و تا آخَر ماجرا را خواندم. دیگر دست و دلم به نوشتن نمیرفت اما دلِ کنار گذاشتنش را نداشتم. حیف میشد اگر شناختن #هادی_شجاع را از دیگران منع میکردم.
⚘کم کم کلمات را کنار هم جای دادم شروع به نوشتن کردم؛ از بچگی گفتم، همان وقتی که با دست هایی پر از تیله به خانه آمده بود و مردانه گفته بود میخواهد بچه مثبت شود
از همان نه سالگی هم به دنبال بسیجی شدن بود ، به دنبال ادامه دادن راه ارباب بی کفن. مگر نه این که میگویند: «حسین! رفیق خوب زندگیمی امام حسینِ بچگیمی...»
⚘کم کم هادی قد کشید و مادر سر و جان را فدای قامت جوانش میکرد! دانه های اسپند بر روی ذغال بالا و پایین میپریدند تا هر چه بدی هست از #هادی دور کنند؛ مبادا چشم و چراغ خانه چشم بخورد!
⚘مادر هم میان روزمره های زندگی اش دعا برای هادی را از یاد نمیبرد! آنقدر برای عاقبت بخیری اش دعا میکند که خدا اسباب را برای پسر رشیدش جور میکند...
⚘هادی، تحت نظارت فرمانده اش #محمد_ناظری و با رفاقت #محمودرضا_بیضائی عجیب با عمه سادات عجین میشود و اینجاست که همه شان تلمیحی میشوند برای: «شهیدان را شهیدان میشناسند»
⚘دلم نمیخواهد داستانش را به آخر برسانم، طولش میدهم اما دلم جایی میان دامادی و #شهادتش پرسه میزند. پر میکشم به شب خواستگاری، فاطمه هنوز هم نمیدانست پسر همسایه که تا به حال یکبار هم اورا ندیده چگونه اینجا آمده است؟!
⚘اما خدا #رباب هارا خود برای حسین هایش انتخاب میکند، فاطمه رباب میشود برای #هادی؛ و هادی همان وهب نصرانی که عشق به #حرم، خیال داماد بودن را از سرش پرانده و راهی معرکه کرده بود...
⚘فاطمه، عروس چهار روزه هادی بود، این را زمانی فهمیدم که با افتخار و سربلند اما با بغض در گلویش میگفت: «ما فقط چهار روز زندگی کردیم»
⚘حال او با کمری خم شده بر روی ویرانه ی آرزوهایش ایستاده! همچنان عاشق و مجنونِ #هادی؛ چشم دوخته به گنبد طلایی #حضرت_زینب(س) و سربلند است که خدا فدایی اش را پذیرفته است.
⚘مبادا از یاد ببریم دلیل استواری الآن ما #عشقی است که هادی ها و فاطمه ها زیر پا گذاشته اند....
برای سلامتی امام عصر عجل الله...
هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا....
شهیدسرافراز<<هادی شجاع>>
<<صلــــــــــوات>>
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_هادی_شجاع #سالروز_ولادت🎊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
*بسم الله الرحمن الرحیم*
🍂چیزی درباره اش نمیدانستم، تنها گه گداری نامش راشنیده بودم میان جستجوهایم چشمم به نامِ کتابش خورد «وهب زمان»!
🍂دروغ چرا؟! ترسیدم! قلمم لرزید و تا آخَر ماجرا را خواندم. دیگر دست و دلم به نوشتن نمیرفت اما دلِ کنار گذاشتنش را نداشتم. حیف میشد اگر شناختن #هادی_شجاع را از دیگران منع میکردم.
🍂کم کم کلمات را کنار هم جای دادم شروع به نوشتن کردم؛ از بچگی گفتم، همان وقتی که با دست هایی پر از تیله به خانه آمده بود و مردانه گفته بود میخواهد بچه مثبت شود😅
🍂از همان نه سالگی هم به دنبال بسیجی شدن بود ، به دنبال ادامه دادن راه ارباب بی کفن. مگر نه این که میگویند: «حسین! رفیق خوب زندگیمی #امام_حسینِ بچگیمی...»
🍂کم کم هادی قد کشید و مادر سر و جان را فدای قامت جوانش میکرد! دانه های اسپند بر روی ذغال بالا و پایین میپریدند تا هر چه بدی هست از #هادی دور کنند؛ مبادا چشم و چراغ خانه چشم بخورد!
🍂مادر هم میان روزمره های زندگی اش دعا برای هادی را از یاد نمیبرد! آنقدر برای عاقبت بخیری اش دعا میکند که خدا اسباب را برای پسر رشیدش👱♂ جور میکند.
🍂هادی، تحت نظارت فرمانده اش #محمد_ناظری و با رفاقت #محمودرضا_بیضائی عجیب با عمه سادات عجین میشود و اینجاست که همه شان تلمیحی میشوند برای: «شهیدان را شهیدان میشناسند»
🍂دلم نمیخواهد داستانش را به آخر برسانم، طولش میدهم اما دلم جایی میان دامادی و #شهادتش پرسه میزند. پر میکشم به شب خواستگاری، فاطمه هنوز هم نمیدانست پسر همسایه که تا به حال یکبار هم اورا ندیده چگونه اینجا آمده است⁉️
🍂اما خدا #رباب ها را خود برای حسین هایش انتخاب میکند، فاطمه رباب میشود برای #هادی؛ و هادی همان وهب نصرانی که عشق به حرم🕌خیال داماد بودن را از سرش پرانده و راهی معرکه کرده بود.
🍂فاطمه، عروس چهار روزه هادی بود، این را زمانی فهمیدم که با افتخار و سربلند اما با بغض😢 در گلویش میگفت: «ما فقط چهار روز زندگی کردیم»
🍂حال او با کمری خم شده بر روی ویرانه ی آرزوهایش ایستاده! همچنان عاشق♥️ و مجنونِ #هادی؛ چشم دوخته به گنبد طلایی #حضرت_زینب(س) و سربلند است که خدا فدایی اش را پذیرفته است.
🍂مبادا از یاد ببریم دلیل استواری الآن ما #عشقی است که هادی ها و فاطمه ها زیر پا گذاشته اند💔
✍نویسنده: #اسما_همت
#شهید_هادی_شجاع
📅تاریخ تولد: ۲۳ آبان ۱۳۶۸
📅تاریخ شهادت: ۲۸ مهر ۱۳۹۴
🥀مزار شهید: امامزاده عباس
🕊محل شهادت: سوریه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهید مدافع حرم
تازه دامادشهید،#هادی شجاع 💔
🍃⚘🍃
در ۲۳ آبان ماه سال ۱۳۶۸ درتهران،چهاردانگه اسلام شهر متولدشد.
متاهل بود و تازه داماد
۱۰#روز پس از #ازدواج به #سوریه اعزام شد و#چندروزبعدهم به #شهادت رسید.
🍃⚘🍃
سه خواهروبرادربودند،ایشان فرزند اول خانواده بود.
خانواده اش بسیارمذهبی و متدین بودند، از کودکی در مساجد و حسینیه ها #فعالیت می کرداز ابتدا #با#خدا و بانماز بود از اول #راه #خدا را شناخت،مادرش همیشه از #خدا می خواستند فرزندانشون، کنیزان و نوکران
#اهل بیت⚘ باشند. از بچه 7 ساله تا پیر 80 ساله همه #شهید را به #نیکی می شناختند. پدرش وعمویش،#رزمنده دفاع مقدس بودندو در #جبهه حضور داشتند و این باعث شده بود ایشان از #کودکی با #دفاع از #دین و #ناموس خو بگیرد.
🍃⚘🍃
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh