🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه3⃣7⃣ 💠 دعوای جنگی 🔸نمی دانم چه شد که کشکی کشکی، آر پی جی زن و تیر بارچی دسته مان #حرفشا
🌷 #طنز_جبهه4⃣7⃣
💠 جناب سرهنگ
🔸اسمش #یوسف بود. اما بخاطر انضباط و لفظ قلم حرف زدنش ما بهش می گفتیم #جناب_سرهنگ. دو سالی می شد که #اسیر شده بود و با ما تو یک #اردوگاه بود.
🔹بنده ی خدا چند بار افتاده بود به #التماس که جان مادرتان این قدر به من نگویید جناب سرهنگ. کار دستم می دهید ها. اما تا می آمدیم #تمرین کنیم که دیگر به او جناب سرهنگ نگوییم، باز از دهان یکی در می رفت و او دوباره می شد جناب سرهنگ.😂😂
🔸تا اینکه یک روز در #آسایشگاه باز شد و یک گله #عراقی مسلح ریختند تو آسایشگاه و #فرماندشان نعره زد: « سرهنگ یوسف، بیا بیرون!» یوسف انگار #برق سه فاز ازش پریده باشد، پا شد و جلو رفت. فرمانده که درجه اش #سرگرد بود، گفت: «چشمم روشن. تو سرهنگ بودی و ما نمی دانستیم.» یوسف با خنده ای که نوعی گریه بود گفت: «اشتباه شده. من...»😧😧
🔹حرف زیادی نباشه! ببرید این #قشمار(مسخره) را!
🔸تا آمدیم به خود بجنبیم یوسف را #کت_بسته بردند و دست ما بجایی نرسید. چند مدتی گذشت و ما از یوسف خبری نداشتیم و #دل_نگران او بودیم و به خودمان بد می گفتیم که شوخی شوخی کار دست آن بنده خدا دادیم.😔😔
🔹چند ماه بعد یکی از بچه ها که به سختی #بیمار شده بود و پس از هزار #التماس و زاری کردن به عراقیها به بیمارستان برده بودند، پس از #بهبودی برگشت اردوگاه. تا دیدیمش و خواستیم حالش را بپرسیم زد زیر #خنده. چهار شاخ ماندیم که خدایا مریض رفت و #دیوانه برگشت!😂😂 که خنده خنده گفت: «بچه ها یوسف را دیدم!» همه از جا پریدیم:یوسف!😳😳
ــ دست و پایش را شکسته بودند؟
ــ فَکَش را هم پایین آورده بودند؟
_ جای سالم در بدنش بود؟
ــ اصلاً زنده بود؟!
🔸خندید و گفت: «صبر کنید. به همه سلام رساند و گفت که از همه #تشکر کنم.» فکر کنم چشمان همه اندازه ی یک نعلبکی #گرد شد!😉
--آره. چون نانش تو روغنه. بردنش اردوگاه #افسران_ارشد. جاش خوب و راحته.😄😄
🔹می خوره و می خوابه و #زبان انگلیسی و آلمانی و فرانسه کار می کنه. می گفت بالاخره به ضرب و کتک عراقیها قبول کرده که #سرهنگ است. و بعد از آن، کلی #تحویلش گرفته اند و بهش می رسند.😁😁
یکی از بچه ها گفت: «بچه ها راستش من تیمسارم!»😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
نوبتــِ #خون، ڪہ مےرسد دنیا و روزگار، #پاپَس مےڪشند بہ سخن گفتن از #دلدادگے نیازے نیستـــ #سڪوت س
8⃣3⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔸یازدهم مرداد ماه بود که بعد از خوردن #سحری، نزدیکهای صبح به او خبر دادند تعدادی از نیروها در کمین #دشمن،گرفتار شده و تعدادی مجروح و یک نفر هم شهید🌷 شده است...
🔹برای کمک و برگردوندن مجروحین و #شهید، به همراه فرمانده به منطقه رفتند و در آنجا بعد از درگیری ، از ناحیه سینه و پهلو با #سه_گلوله قناسه مجروح💥 می شود.
🔸رضا از شدت #خونریزی داخلی که بخاطر از بین رفتن جگر، کبد و شکستن استخوان سینهاش بود، آسمونی🕊 می شود...
🔹به خانوادهاش گفته بود «من #اسیر نمیشم⛔️، پیکرم برمیگرده و #سالم به نزد شما میام»
🔸اری! #شهیدرضاکارگربزری در یازده مرداد سال ۹۲ همزمان با #روزقدس با زبون روزه به آرزوی همیشگےاش🕊 رسید...
مزارش در #گلزارشهدای_نظراباد است.
#شهید_رضا_کارگر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠شهیدی که وصیت کرد؛ با غل و زنجیر دفن شود #شهید_غلامحسین_خزاعی 🌷 #بخوانید👇👇 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣4⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شهیدی که با غل و زنجیر دفن شد
#شهید_غلامحسین_خزاعی 🌷
شهادت: عملیات والفجر 8
🔰نیمه شب رفتیم که #جنازه اش را بیاوریم. تیر خورده بود وسط پیشانی اش😢؛روی پیشانی بند، همان جایی که نوشته بود: #اعرالله_جمجمتک.
🔰 #بابای حسین می گفت یکی دو روز قبل از اعزام به جبهه ،حسین مقداری زنجیر ⛓خرید و به خانه آورد . از حسین سوال کردیم که #زنجیرها برای چیست و او گفت بعدا" براتون می گم. حالا که #وصیتنامه حسین باز شده دیدیم وصیت کرده زنجیرها را به دست و پایش ببندیم و بعد اورا دفن کنیم😟 تا در قیامت حسین گواه محکمی برای ابراز #بندگی داشته باشه.
💢«بسمه تعالی»
قسمتی از #وصیتنامه بسیار زیبا و عارفانه شهید
⚜ ((یَأَ یُّهَا الَّذِینِ ءَامَنُوا استَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَادَعَا کُم لِمَا یُحیِیکُم وَ اعلَمُم ا أَنَّ اللّه یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَ قَلبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیهِ تُحشَرُونَ))
«سوره انفال23الی24»
🔰تقدیم به هر قطره اشکی😢 در سحر گاهی پر طپش در #شهادت فرزندی از اسلام بر سینه سجاده منتظران حقیقت می چکد👌،تقدیم به هر قطره خونی که #صبحگاه پر طپش پیروزی حق برای اعتلای اسلام بر خاک سیاه سنگر می چکد.
🔰ای دوست،دنیا مخلوطی از شهدها🌷 و #عذابهاست ♨️اگر دوست بداری باخته ای واگر دشمن به خویش تاخته ای ،اگر سازگار باشی دمساز نباشد واگر رها کنی #همدمت گردد،اگر به او بیندیشی خردت کند واگر در اندیشه اش نباشی تباهت سازد ،نه به سروری دلگرم است ونه به خنده ای😊 آرام گیرد،اگر بخندی به خنده ات گیرد واگر بگریی به مسخره ات😏.
🔰آری،امید دنیا #منشاء همه ناامیدی هاست، اگر به امیدش خو گیری رهایت نکند🚫 واز خود بازت دارد وبخود پردازد ، خوشی دنیا همچون قطره ای 💧است که با یکبار نوشیدن تمام می شود واگر برزمین افتد #هرگز بدست نخواهد آمد.
🔰بیچاره آنان که در این دار فانی خود را #اسیر قطره های آنی کنند ومفتون نغمه ها🎼 وشادیهای دنیا، و خوش بر آنکس که در این چند روزه دنیا خود را #بیابد و بزرگترین سرمایه خود « #عمر»را به تباهی نکشاند❌.
🔰مادروپدرم،کوه باشید وچون کوه استقامت کنید💪 ،لحظه ای از نام ویاد #خدا غافل نباشید📛.وتو ای خواهرم ، #زینب وار باناملایمات دست وپنجه نرم کنید.وسایلی که دارم در هر راهی که خود بهتر دانستید خرج کنید.برایم یک ماه #روزه بگیرید، نمی دانم نمازهایم مورد قبول پروردگار واقع شده اند یا خیر،برایم تا می توانید #نماز بخوانید.
🔰دیگر صحبتی ندارم به امید روزی که نامه عملمان✉️ رابه دست #راستمان بدهند.
🔰در ضمن #وصیت می کنم که زنجیرهایی⛓ را که خریده ام بدست وپایم #ببندید ودر قبر قرار دهید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#طنز_جبهه7⃣7⃣ 💠 دندان مصنوعی 🔸شلمچه بودیم.از بس که #آتش🔥 سنگین شد، دیگه نمی تونستیم خاکریز بزنیم.
#طنز_جبهه8⃣7⃣
💠 #پستانک 😂😂😂
🔸عملیات والفجر چهار، در #گردان میثم به فرماندهی برادر کساییان، تک تیرانداز🔫 بودم.
🔹آقای ژولیده _ که احتمالاً شهید شده باشد _ مسؤول دسته بود برای این که بچها توی اون شرایط سخت #روحیه بگیرن و به شوخی، #پستانکی🍼 به گردنش انداخته بود.
🔸همین طور که به سوی #منطقه پیش میرفتیم، گاهی با صدای شبیه بچه #شیرخواره گریه 😭میکرد و یکی از برادران، پستانک را در دهانش میگذاشت و او ساکت میشد.😂😂
🔹بعد از #عملیات در قله 1904 کله قندی و کانی مانگا چند نفر از برادران مجروح شدند. زخمیها را روی #برانکارد گذاشتیم و دادیم دست #اسرایی که در اختیار داشتیم تا آنها را پایین بیاورند... یکی از اسرا حاضر به کمک نبود.
🔸دوستی داشتیم که او را با #اسلحه🔫 تهدید کرد. #عراقی فکر کرد میخواهیم او را بکشیم، زد زیر گریه😭.
🔹ژولیده پستانکش🍼 را از جیبش درآورد و در دهان #اسیر گذاشت. با دیدن این صحنه همه خندیدند😂😂 حتی خود اسیر. بعد آمد و زیر برانکارد را گرفت.
راوی: آقای مسعودی
📚کوله بار
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
محسن روی #حجاب خیلی تأکید داشت، به حدی که خیلی ناراحت میشد اگر جایی در بین دوستان میدید که حجاب رع
8⃣5⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠"محسن" یک آتش بهاختیار تام بود
🔰همسر شهید حججی درباره #تصویری که از اسارت او منتشر شد، گفت: این عکس نشاندهنده حق و باطل بود↔️، من بعد از نگاه کردن با دقت به عکس یک لحظه حس نکردم 🚫 که محسن #اسیر است، #صلابت را در وجود او دیدم حس کردم که #داعشی ملعون اسیر دست آقامحسن است. قطعاً از بغض و کینه است که چاقو🔪 کنار او گذاشتهاند.
🔰 من همه چیز در چهره او دیدم جز #ترس اما خستگی😪 را حس کردم، مشخص بود ایشان تا لحظهای که به اسارت درآمده از خودش دفاع میکرده است👊 چون #لبهای او خشک بود، اما استوار بودن هم در نگاه او بود، #محسن کم نیاورده بود.
🔰محسن یک آتش بهاختیار تام بود👌، این آتش بهاختیار را سالها قبل در مؤسسه #شهید_کاظمی نشان داد، اگر همه اینگونه باشیم همه چیز خیلی قشنگ پیش میرود و همه #محسنها، یکی یکی ساخته میشوند✅.
🔰«همسرم رفت که بگه #امام_خامنهای تنها نیست❌؛ رفت که بگه هنوزم مردان خدایی هستند؛ اگه کسی خواست اشکی😢 واسه همسرم بریزه به اشکش #هدف بده؛ واسه ✓حضرت زینب (س) و ✓امام حسین (ع) گریه کنه... همه زیر لب فقط بگید امان از #دل_زینب(س) راهشو ادامه بدید؛ دعا کنید خدا به منم صبر بده؛ التماس دعا🙏
#شهید_محسن_حججی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#تلنـگــــــــــــر🔔🔔
🌷من پی ردِّ نگاه #شهدا میگردم...
💢میان زرق و برق های این شهر رنگین با #جذبه_های دروغین📛 محاصره گشتیم. بی دلیمان به دادمان رسید:
ماسکـ😷ـهای #پرهیزتان را بزنید که هوای زمانه گناه آلوده🔞 است.
💢عده ای #غفلت کردیم و بیمار🤒شدیم . عده ای ماندیم و بی تاب شدیم!
دل ندا داد:ظلمتی🌚 بیش نیست، به #آسمان خیره شوید!
💢افسوس که عده ای محو نوری کاذب شدیم😔 و #اندکی محو آسمان!
سرهامان رو به آسمان بود #وسوسه های غرور و تکبر😈 به ستایش مان نشستند که #عطر خاک های بی آلایش #فکه را از یاد ببریم
💢و باز هشدار دل:رو به خاک کنید...
دریغا که سنگفرش های مرمرین تجمل چشم های #ظاهر_بین مان را خیره کرد. سنگفرش ها آیینه ای شدند . عده ای به خود نگریستیم👀 و اندکی به #خاک!
رفتیم و هوایی شدیم...
برگشتیم و دریغا😔!
دریغا که #اندکی هوایی ماندیم !
💢و سکوت، هم صحبت مان شد...
و خاک، همدم نگاهمان
اشک😭، محرم رازمان
#انتظار، مرهم زخم هایمان...
دیوانگی ، گناه مان🔞...
عاشقی جرممان...
و بی دلیـ💕، مشاهدمان...
و عزلت پناهمان...
و این شد سرآغاز: #داستان_تنهایمان
💢آری... رفقای #عزلت_نشین هوایی! بگذارید زنجیرهای⛓ سنگین نگاه ها #اسیر انزوای تان کند. بگذارید فلسفه نواندیشی ها آهن و دود پوسیده تان بپندارد.
💢بگذارید #اقلیت شوید و در کثرت غفلت ها نادیده گردید😊. بگذارید جدا از #تن_ها شوید و #تنها بمانید، ⚡️اما #هرگز تن به عقلانیت دوران تردید ها و فراموشی ها نسپارید📛.
💢آری...اندک همراهان #هوایی ! اینجا ماندن را گریزی نیست، بگذارید #جسم ها پایبند زمینـ🌎 بمانند ، اما روحمان را قفسی نیست🚫 جز #چشم هایمان!
💢چشم هایتان را #ببندید تا روح بال بگشاید🕊... رفقای هوایی! این پایان دلتنگیـ💔 هاست
بگذارید داستان تنهایی تان #افسانه ی آدمیان شود!هرچند پایانش را خوش نپندارند⭕️!
اینجا #ماندن را گریزی نیست...
و رفتن را نیز!و اگر در جستجوی #مقصود عروجی، راه یکی است:
چشم هایت را به روی زمین 🌎ببند...
تا #عازم_آسمان_شوی...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
میپرسم: «هنوز #منتظرید؟ » بغض راه گلویش را میبندد و در چند ثانیه چشمهایش قرمز میشوند و قطره اشک
0⃣7⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰فریده متوسلیان(خواهر حاج احمد) از یک خاطره جالب شب🌙 #قبل از اسارت برادر میگوید و تأکید میکند. #مادر این تصاویر را به خوبی در ذهن💬 دارد. از خودش بپرسید و مادر هم همراه #روایت او سر تکان میأهد و لبخند میزند😊.
🔰او میگوید: «شب اسارت #حاج_احمد. 12 پرستوی🕊 خیلی قشنگ آمدند روی سیم برق نزدیک خانه ما 🏡نشستند. دو تا دو تا میآمدند داخل سالن دور #عکس احمد میچرخیدند و بعد روی #-سیم برق مینشستند.
🔰یکی رفت توی اتاقی که #مادر نماز📿 میخواند رفت پشت پشتی و گیر افتاد. مادر گفت: « #اسیر شده؛ فریده بگیر و ببر #آزادش کن🕊.»
🔰من آن را گرفتم تا کنار ایوان بگذارم و آزادش کنم. آن #پرستو به من نگاه خاص👌 و مظلومانهای میکرد☺️. آزادش کردم. رفت پیش #دوستانش و پرواز کردند و رفتند.
🔰فردای همان روز اعلام کردند📢 که #حاج_احمد متوسلیان و #سه_دیپلمات همراهش به اسارت ♨️فالانژهای لبنانی درآمدند.
🔰من مطمئنم #یوسف_گمشده مادرم میان آنها بود.»
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مدافعان حرم🏴، #سپاهیان آخر الزمانی حسین(ع) هستند✊ که جای خالیشان را در صحرای #کربلا، با جهاد 14 قرن
#حریم_حرم
«هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه»
💠اگر مدافعان حرم #روز_عاشورا در کربلا بودند ...
🏴رو سپیدی #فرزندان روح الله در مقابل کوفیان 14 قرن پیش دیدنیست! رو سپیدی سربازانی که رخت عمل بر پیکر تمام شعارهای شیعیان✊، از ابتدا تا انتهای تاریخ پوشاندند.
🏴 14 قرن پیش #واقعه_کربلا رقم خورد و ندای مظلومیت مولایمان حسین ابن علی(ع) در تاریخ جاودانه شد🚩. خون بر شمشیر پیروز شد و سپاهیان ارباب همه به #شهادت رسیدند اما فتح الفتوح عاشورا رقم خورد. حضرت عقیلة العرب #زینب_کبری (س) رسالت پیام آوری کربلا را به عهده گرفت و اینچنین قیام سید الشهدا(ع) ماندگار شد👌.
🏴حکایت پیروزی اسلام اما در #کربلا پایان نیافت🚫؛ قرنها گذشت و جایی در گوشهای از جهان، سودای برپایی #حکومت_مهدوی به سر شیعیان حسین (ع) افتاد و مبارزات را شروع کردند. در دورانی که خورشید معصومیت، اسیر ابرهای غیبت بود🌥، به امر #ولی_فقیه قیام کردند و از آن پس، فصل جدیدی در تاریخ اسلام گشوده شد.
🏴پیروان #خمینی_کبیر عهد کردند تا نگذارند بار دیگر عاشورایی اتفاق بیفتد❌! با جان و مال خویش جهاد کردند تا از ناموس و اعتقادشان دفاع کنند👊 و مقابل اهل طاغوت بایستند! به گواه تاریخ، هر کجا که عطر خوش #اسلام ناب به شامه طاغوتیان زمان رسیده باشد، ظلمشان طغیان کرده و این طغیان گریبان پیروان اسلام حقیقی را میگیرد.
🏴1400 سال بعد از واقعه #عاشورا باز هم یزیدیان جاهلانه مقابل لشگر حق ایستادند. شیعیان را به جرم عقیده به مسلخ بردند و حجت زمان، #عاشورایی_دیگر را به نظاره ایستاد.
🏴اینبار اما انسانهایی بارها استوارتر از کوه نگذاشتند📛 تا ماجرای غربت عزیزان خدا تکرار شود. وقتی #علی_اصغری در آیینهی تاریخ تکثیر میشد، بودند مردانی از جنس آزادمردان کربلا تا هلهله ی #حرملهها را با حملهای انتقام جویانه پاسخ دهند👊. اگر گریبان غنچهای از هم دریده شد، #سپاهیان عاشورا لحظهای درنگ نمیکردند❌ تا حق جانیان زمان را کف دستشان بگذارند و هق هق « #رباب» های زمان را مرهمی باشند.
🏴این بار #علی_اکبرهایی بودند که حسین ابن علی(ع) را عزیزتر از پدر و مادر خویش عاشقانه دوست داشتند❤️ و به گرد #حرم دختر گرامی غیرت الله، هوشیارانه طواف میکردند تا مبادا بار دیگر خاندان حسین (ع) #اسیر دست نامحرمان شوند!
🏴این بار #عباس_ها به وسعت جوانان غیور شیعه در دنیا🌍 تکثیر شدند و شعار
« #کلنا_عباسک_یازینب» جهانی شد تا دیگر غم نداشتن #علمدار، بر قلب مقدس #امام_زمان، سنگینی نکند💔.
#شهدای_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
حاج احمد آمد طرف بچهها.
از دور پرسيد:چي شده؟يک نفر آمد جلو و گفت«هرچي بهش گفتيم #مرگ_برصدام بگه،نگفت.
به امام توهين کرد😧،من هم زدم توی صورتش.»
حاجي يک #سيلی خواباند زير گوشش.
ـ کجاي اسلام داريم که ميتونيد #اسير رو بزنيد؟ اگه به امام توهين کرد،يه بحث ديگه س.تو #حق نداشتی بزنيش.
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آقای خلیلی به مناسبت هفته دفاع مقدس،حاج حسین #یکتا رادعوت کردموسسه حاج حسین درباره⇜(انقطاع الی الله)
5⃣2⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از کتاب #سربلند
شرح زندگی #شهید_محسن_حججی
📝شبی که #محسن میخواست برود از چهره اش فهمیدم که دیگر برگشتنی نیست🚫. من این چهره ها را توی جبهه #شبهای_عملیات زیاد دیده بودم.
📝قیافه هایی که می دانستی #آخرین بار است نگاهشان میکنی. خداحافظی👋 آخر محسن هم آب پاکی را روی دست ما ریخت. زیاد بغلش نکردم. وقتی #پایم را بوسید سریع جدایش کردم.
فاصله را حفظ کردم.
📝همه برای بدرقه اش رفتند ترمینال🚎؛ ولی من نرفتم❌. وقتی زنگ میزد📞 باهاش حرف نمیزدم. وقتی هم #اسیر شد دعانکردم که برگردد.
📝توی باجه #بانک بودم که پدرخانمش زنگ زد گفتم توی بانکم. طاقت نیاورد. آمد پیشم👥 و گفت:این بچه رو گرفتن
از #سپاه آمدند خانهمان. گفتند:چون عکسش📸 رو پخش کردهن احتمال #مبادله هست. گفتم:خودتون رو خرج نکنید. ما راضی نیستیم🚫.
📝می دانستم محسن آمدنی نیست. #سرباز نبود که بالاجبار ببرندش. کسی که دنیـ🌍ـا را دوست ندارد نمیتوانی به زور نگهش داری. دعاکردم #شهید شود.
📝مادر و خواهرهایش بیقراری میکردند. همان شب🌖 خبر #شهادتش آمد. وقتی گفتند پیکرش قرار است بیاید رفتیم #تهران. من و خانم و پدرخانمش. #پنجشنبه بود.
📝منتظر بودیم. گفتند که امروز نمی آید. امشب توی #سوریه برایش مراسم میگیرند. گفتم:اگه میشه #ما رو ببرید سوریه حتی اگه شده با هواپیمای باربری✈️.قبول کردند.وقتی رفتیم خبری ازش نبود🚫. فهمیدیم برای اینکه دل ما نشکند💔 اینطور گفتهاند.
📝گفتند باید آزمایش #دیانای انجام بدهیم. شاید تکههایی که به ما تحویل دادهاند مال یک بدن نباشد و #دروغ گفته باشند.بعد از آن هم چندبار شایعه شد که آورندش؛ ولی حاج قاسم #سلیمانی گفته بود به کسی اعتماد نکنید 📛تا خودم زنگ بزنم📞.
📝حاجقاسم زنگ زد و گفت:وقت آمدنه. چی صلاح میدونید❓گفتم:اگه میشه ببریمش #مشهد برای طواف. چون اذن شهادتش🌷 رو از #امامرضا گرفته.
📝مشهد که رفتیم قضیه لو رفت و مراسم باشکوهی🌸 برایش گرفتند. روز بعد در حسینیه امام خمینی #آقا به تابوتش #بوسه_زد و بعد هم آن تشییعهای باشکوه⚰.میدانستم محسن #شهید میشود؛ اما این اتفاقات را پیش بینی نمیکردم.
📝فیلم اسارتش📹 را که دیدم توقع نداشتم #محسن آنطوری ظاهر بشود. اگرچه محسن خودش نبود. داشت از جایی هدایت میشد. هدفی داشت🎯 و داشت میرفت #سمتش. حتی به اطرافش نگاه نمیکرد. هیچوقت برای شهادتش حسرت نخوردم فقط حسرت این را خوردم که چرا نشناختمش😔 و خوبی هایش را بعد از #شهادتش از این و آن شنیدم.
(به روایت پدر)
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh