4_5947195559268843893.pdf
1.79M
⬆️ خلاصه اے از حماسه آفرینے شهداے هویزه و زندگے نامه شهید علم الهدے🌷
🔰رهبر معظم انقلاب ،شهداےهویزه را شهدای ڪربلا خوانده اند ...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬👆 #روایت_آســـمانے 3⃣
مجموعہ نماهنگ زیبا و دیدنے یادمانهای #راهیان_نور
این قسمت: ڪربلاے #هویزه
#بسیار_دیدنی👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣5⃣8⃣ #خاطرات_شهدا🌷 💠لبخندی که نشان از یک دیدار مبارک داشت😍 #شهید_مصطفی_عارفی 🌹پنج نفری سر سفره ن
#همسرشهید:
یک شب #خواب دیدم، حضرت آقا💫 به خانه مان آمدند. من و طاها در منزل بودیم 😊و آقا مصطفی سر کار بودند. حضرت آقا بسیار #خوشحال و خندان بودند و یک #هدیه 🎁به طاها و چهار هدیه به من دادند و فرمودند شما از طرف من این هدایا را به #همسرتان بدهید و با همان لبخند از خانه ما رفتند.
همان شب با آقا مصطفی از عراق تماس📞 گرفتند که به چند نفر نیرو جهت #آموزش به سربازان نیاز داریم و شما نیز جزو یکی از این نیروها هستید.
ایشان در #تخریب، ساخت نارنجک دستی و استفاده بهینه از #ادواتِ عمل نکرده جنگی بسیار #ماهر و دوره دیده و کتاب های بسیاری مطالعه کرده بود.
#شهید_مصطفی_عارفی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔺 نامهای عجیب از شهید "سیدمجتبی میرغفاری" که ۳۰ سال پس از شهادت به خانوادهاش رسید.
در بخشهایی از این نامه آمده است:
🔹وقتی در #شلمچه با دشمن نبرد میکردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی #کربلا میآید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای #ملکوتی را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکهای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن اباعبدالله الحسین در کنار سرور شهیدان یافتم، آری مادر، آری #مادر_شهید_مجتبی و ای مادران و همسران شهدا، این است مقام شهیدان.
🔹 مادر ماها پشت سر سرور شهیدان #نماز میخوانیم، هنوز باور ندارم چه میبینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچههای فلاح به من خوشآمد میگویند، همه بچهها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچهها جویای حال خانوادهشان بودند... مادر حال میفهمم من اینجا #زنده هستم، در آنجا بیجانی بیش نبودهام...
#کرامات_شهدا
#شهید_سیدمجتبی_میرغفاری🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همیشہ از خدا مےخواست تا #گمنــام بماند خدا هم دعایش را مستجاب ڪرد \ ابراهیـم\ سالهاست کہ گمنام و
راوی: خواهر شهید
💢زمانی که #ابراهیم مجروح بود و به خانه آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال....
💢خوب به یاد دارم که #دوستانش به دیدنش آمدند و ابراهیم شروع کرد به خواندن #اشعاری که فکر کنم #خودش سروده بود:
اگر عالم همه با ما ستیزند
اگر با تیغ خونم را بریزند
اگر شویند با خون پیکرم را
اگر گیرند از پیکر سرم را
اگر با آتش و خون خو بگیرم
ز خطِّ سرخ #رهبر برنگردم.....
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
#علمدار_کمیل
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
راوی: خواهر شهید 💢زمانی که #ابراهیم مجروح بود و به خانه آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشح
8⃣3⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 یل بازی دراز
🔊 ابراهیم و دوستانش در محوطه قرارگاه #تیپ در زیر درختی نشستند تا سرهنگ به آنها خبر دهد. من همبه سراغ آنها رفتم و کمی صحبت کردیم.
حدس میزدم افرادی که همراه او آمدهاند از #فرماندهان_سپاه باشند، چون اطلاعات خوبی از منطقه داشتند. ابراهیم آنها را به من معرفی کرد.
🚵 جوانی که همراه ابراهیم روی موتور بود، مهندس #محمود_شهبازی فرمانده سپاه همدان بود.
ساعتی بعد به سراغ سرهنگ رفتم تا خبر بگیرم.
⁉ سرهنگ علیاری پرسید: این جوان که گفت ما خودمان اقدام میکنیم را میشناسی؟
قبل از اینکه من حرفی بزنم سرگرد تخمهچی گفت: من کامل میشناسمش، او معروف شده به "یل بازی دراز"
🏆 بعد ادامه داد: سرهنگ، این جوان من و شما رو میذاره روی #کولش و میره بالای بازیدراز و برمیگرده!
از زمانیکه در گیلانغرب هستیم، برنامه #ورزش_باستانی راه انداخته است.
✅ من هم سعی میکنم توی برنامههای ورزشی این جوان شرکت کنم. خیلی کارش درسته.
سرهنگ سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت: مرخصی نیروها رو لغو کنید. امشب #عملیات داریم.
📚سلام بـر ابـراهیـم ۲
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
5bcc8e5c05db08d96de64acb_1444542617393389163.mp3
7.05M
🎵 مداحے در رثاے #شهدای_دانشجو
💫در سنگر دانشگاه هم درس شهیدانیم
🎤🎤 #حاج_میثم_مطیعـی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣1⃣ #در_محضر_شهید🌹 تا میتوانید برای ظهور حضرت حجت(عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست. امر به معروف را
✍یک روز قبل از اینکه بره #سوریه رفتیم گمرک برای خودش کوله پشتی و لباس نظامی #خرید.
گفتم حسین مگه اونجا بهتون نمیدن این چیزارو؟ گفت: اونجا میدن ولی من که #توانایی_مالی دارم خودم می خرم که وسایل اونجا رو استفاده نکنم.
حدود ۲۰۰ هزار تومن از پولش رو #دستکش خرید و همه رو با خودش برد تا بده به رزمنده ها
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
محمودرضا در کلاس دوم دبیرستان؛ یک روز دفترچهای را که برای ثبت #خاطرات_شهدا بود و از بنیاد شهید گرفت
✍همیشه چشمهایش سرخ و بدنش #خسته بود....تا آنجایی که میدانم آن شبی که فردایش #شهید شد، را هم تا صبح #نخوابیده بود
💢میگفت بارها شده پشت #فرمان مسیری را در تهران میروم و چند دقیقه بعد میبینم که دوباره همان مسیر را دارم میروم و بعد میفهمم پشت فرمان #خوابم برده بود.
💢بدون اغراق میگویم؛ بسیار #پرکار بود. آنجا هم تا جایی که شنیدم وضعیتش همینطور بود.
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 💠💠 #پیامبران و #مهدویت(30) #حضرت_موسی 7⃣ آغاز #اختلاف و #انحراف 💢بنی اسرائیل که بود؟ قوم برگ
❣﷽❣
💠💠 #پیامبران و #مهدویت(31)
♨️شاید بتوان بزرگترین انحراف قوم بنی اسرائیل را که در قرآن کریم ذکر شده در داستان گوساله سامری یافت.
♨️در این جریان دو موضوع قابل توجه می نماید.
1⃣ نخست نقش حضرت #هارون علیه السّلام است در مدیریت این جریان اختلاف برانگیز و گمراه کننده که نشان می دهد #ولایت_ناپذیری، به ویژه در #غیاب شخصیت اصلی، همواره شخصیت های ادامه دهنده راه را با مشکلات جدی مواجه ساخته است.
♨️ #فتنه قوم بنی اسرائیل-که ارتداد از توحید و تمرد از #مقام_ولایت بود-در پی رجعت موسی علیه السّلام در کمتر از ده روز حل و فصل شد، در نظر بگیرید تشابه این جریان و ماجراهای پس از پیامبر در صدر اسلام، که اختلاف این دو جریان در این بود که در امت اسلام برای پیامبر رجعتی نبود و فتنه این امت می بایست توسط خود هارون امت حل و فصل شود.
♨️ در اینجا نیز هارون علیه السّلام در پی بازخواست ظاهری موسی علیه السّلام، موضوع #صبر را پیش کشیده و منطق ورای آن را حفظ #وحدت و جلوگیری از اختلاف ذکر می کند.
2⃣ اما دومین نکته شایان توجه در داستان سامری استمرار روش و شخصیت این اسرائیلی گمراه است در تاریخ این قوم تا دوران معاصر.
♨️به طور کلی در قرآن کریم داستان دو نفر از امت موسی علیه السّلام که دچار انحراف جدی در دین شدند آمده است: #سامری و #قارون.
♨️ سامری با ساخت گوساله زرین و سحری که در آن به کار برد تا گوساله دارای صدا باشد، چشم و گوش قوم خود را فریفت و آنان را به بت پرستی کشاند.
♨️شاید بتوان استفاده ای را که در جهان معاصر از سوی این جریان کفر و نفاق از #رسانه های توده و به ویژه سینمای هالیوود و شبکه های ماهواره ای می شود در ادامه همین نقش دانست.
♨️ داستان #دنیازدگی و سرمایه پرستی قارون نیز در جهان معاصر و از سوی حزب شیطان به شکل جریان سرمایه داری کور حاکم بر روابط بنی آدم ادامه یافته است تا آن زمان که هر دو جریان بر اثر انحراف از راه خداوند به عکس العمل خود تبدیل شده و سبب سقوط تمدن شیطانی غرب شوند، که البته نشانه های آن دیرزمانی است که آغاز و هویدا شده است.
🔻🔻🔻 #ادامه_دارد. . .
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_6003561705039201114.mp3
7.37M
#سفر_پرماجرا ۱۰
💠تحولات روحی انسان
در لحظه ی انتقال به برزخ، بقدری شدید و مست کننده است که؛
✔️می تواند تمام اعتقادات نامحکم انسان را نابود کند!
ریشه هایت را محکم کن،
نکند بلرزی...👆👆
🎤🎤 #استاد_شجاعی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
↙سردار اباذری: شهید عباس دانشگر جوانی کاملا #امروزی بود و علاوه بر آشنایی با #تکنولوژی های مختلف د
🔰یک روز به من گفت که احساس میکنم از لحاظ #فکری_واعتقادی باید ارتقا پیدا کنم. آنجا بود که پیشنهاد ثبتنام در #حوزه علمیه را داد و ما در حوزه علمیه ثبتنام📝 کردیم و به حوزه میرفتیم.
🔰او همزمان که در #دانشگاه فعالیت داشت و برای اولین بار تدریس📚 در دانشگاه را شروع کرد. #عباس یک مربی تمامعیار بود و یک هفته قبل از اعزام #فرمانده یکی از گروهانهای دانشگاه شد.
به نقل از: مهرداد پاکار همکارشهید
#شهید_عباس_دانشگر🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بـه چـه سـرگرم ڪــنم دیده و دل را دل تو را میطلبد دیده تو را میجوید #شهید_نظر_میکند_به_وجهالله...
برادرم #سجادجان
در به رويم بگشا
با تو آنقدر #حرف_دارم
که با گفتن تمام نمی شود🚫
سال های #نبودنت را
با چشم انتظاری ات زيستمـ😔
سجادجان در به رويم بگشا
دلتنگمـ💔 #برادر
↵خانه🏡
↵کوچه
↵خیابان
↵ #شهر
دیگر کفایت حرف های #برادرانه مان را
نمیکند❌
#شهید_سیدسجاد_خلیلی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#جوانــــے منحصر به فرد بود،.. چرا که او به معنی واقعی کلمه #بسیجی بود، ⇦ 🔸بر این اساس #عاشق_ولایتــ
#کلام_شهید:
💢ما در مواجهه با مرگ، رسیدن به #شهادت و بزرگی را انتخاب کرده ایم✅
🔰ما فرزندان کسانی هستیم که #مرگ راه آنها را نمیشناسد❌ چرا که آنها بهوسیله مرگ در مسیر خدا صعود👆 کردهاند و به زندگی و نشاط و بشارت دست یافتند؛ زندگی که جز کسی که ابرها از #دیدگانش کنار رفتند آن را احساس نمیکند🚫 از این رو آنچه را که کسی ندیده میبیند و آنچه که به قلبـ❤️ کسی خطور #نکرده به قلب وی خطور میکند.
🔰ما فرزندان کسانی هستیم که در راه دفاع👊 از مرزهای وطن #جز_زیبایی چیزی ندیدند❌ وطنی که ما شرم داریم آنرا رها کنیم هر چقدر تهدید هم باشد؛ ما #سربلند میایستیم و افتخار میکنیم که میوههای سالها جهاد با چشمانی باز👀 هستیم، با اختیار و #اخلاص، چشمانی که با عشق و اراده #باشهادت🌷 بسته شدند.
#شهید_جهاد_مغنیه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_مرتضی_حسین_پور 🌷 فرمانده ای که اگر #تدابیرش در منطقه نبود یک شهید حججی که نه، 170شهید حججی مظ
💠 پارتی بازی به سبک شهدا
🌷بعد از #دانشکده هنگام تقسیم نیرو، مرتضی را به قسمت #اداری، مأمور کرده بودند.
🌷مرتضی خیلی #ناراحت بود.دوست داشت کارهای سخت تر و عملیاتی انجام دهد؛ به #آشنایان سپرده بود برایش سفارش کنند که در جای سخت و #عملیاتی بکارگیری شود!
🌷اسم یک منطقه ای رو میآورد و دنبال این بود که به آنجا #مأمور شود.
🌷من به #شوخی گفتم:«حتما میخوای بری اونجا برعکس از یک طنابی آویزان بشی، یا از جایی بری بالا و یا یک بلایی سر خودت بیاری »
🌷با خنده جواب داد:«پس چی؟!بشینم پشت میز؟» آخر هم با اصرار و #پارتی بازی کارش را درست کرد و رفت برای کارهای #عملیاتی!
#شهید_مرتضی_حسین_پور❣
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق به روایت همسر(فرشته ملکی) 7⃣1⃣ #قسمت_هفدهم 💞رﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﺧﺎﻧﻪ
﴾﷽﴿
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
8⃣1⃣ #قسمت_هجدهم
💞ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻫﺮ ﺑﺎر ﻣﯽ آﻣﺪ و ﻣﯽ رﻓﺖ، ﻋﻠﯽ ﺷﺒﺶ ﺗﺐ ﻣﯽ ﮐﺮد. ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ راﻫﺶ ﻣﯽ ﺑﺮدﯾﻢ ﺗﺎ آرام ﺷﻮد.
ﮔﻔﺘﻢ:"ﻣﯽ داﻧﻢ. ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﯽ واﺑﺴﺘﻪ ﺷﻮي وﻟﯽ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ، ﺑﮕﺬار ﻟﺬت ﺑﺒﺮﯾﻢ. ﻣﺎ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ داﻧﯿﻢ ﭼﻪ ﻗﺪر ﻗﺮار اﺳﺖ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ .اﯾﻦ راﻫﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ روي، راﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺮﮔﺮدي. ﺑﮕﺬار ﻓﺮدا ﺗﺎﺳﻒ ﻧﺨﻮرﯾﻢ. اﮔﺮ ﻃﻮرﯾﺖ ﺑﺸﻮد، ﻋﻠﯽ ﺻﺪﻣﻪ ﻣﯽ ﺧﻮرد. ﺑﮕﺬار ﺧﺎﻃﺮه ﺧﻮش ﺑﻤﺎﻧﺪ:"
ﺑﻌﺪ از آن ﻣﺜﻞ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺷﺪ. ﺷﻮﺧﯽ ﻣﯽ ﮐﺮد، ﻣﯽ رﻓﺘ ﯿﻢ ﮔﺮدش، ﺑﺎ ﻋﻠﯽ ﺑﺎز ي ﻣ ﯽ ﮐﺮد. دوﺳﺖ داﺷﺖ ﻋﻠﯽ را ﺑﻨﺸﺎﻧﺪ ﺗﻮ ي ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ و ﺑﺒﺮد ﺑﯿﺮون. ﻧﻤﯽ ﮔﺬاﺷﺖ ﺣﺘﯽ دﺳﺖ ﻣﻦ ﺑﻪ ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ ﺑﺨﻮرد.
💞{ ﻧﺎن ﺳﻨﮕﮏ و ﮐﻠﻪ ﭘﺎﭼﻪ را ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪه ﺑﻮد، ﮔﺬاﺷﺖ روي ﻣﯿﺰ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ آﻣﺪه ﺑﻮد. دوﺳﺖ داﺷﺖ ﻫﺮ ﭼﻪ دوﺳﺖ دارد ﺑﺮاﯾﺶ آﻣﺎده ﮐﻨﺪ. ﺻﺪاي ﺧﻨﺪه ﻋﻠﯽ از ﺗﻮي اﺗﺎق ﻣﯽ آﻣﺪ. ﻻ ي در را ﺑﺎز ﮐﺮد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ دراز ﮐﺸﯿﺪ ﺑﻮد و ﻋﻠﯽ را ﺑﺎ دو دﺳﺘﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮده ﺑﻮد و ﺑﺎ او ﺑﺎز ي ﻣﯽ ﮐﺮد. دو اﻧﮕﺸﺘﺶ را در ﮔﻮدي ﮐﻤﺮ
ﻋﻠﯽ ﻣﯽ ﮔﺬاﺷﺖ و ﻋﻠﯽ ﻏﺶ ﻏﺶ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ. ﺑﺎز ﻫﻢ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻫﻤﺎﻧﯽ ﺷﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ. }
💞 ﺑﺪﻧﺶ ﭘﺮ از ﺗﺮﮐﺶ ﺷﺪه ﺑﻮد، اﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﮐﺎر ي ﮐﺮد. ﺟﺎﻫﺎ ي ﺣﺴﺎس ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺪارا ﻣﯽ ﮐﺮد. ﻋﮑﺲ ﻫﺎي ﺳﯿﻨﻪ اش را ﮐﻪ ﻧﮕﺎه ﻣﯽ ﮐﺮدي ﺳﻮراخ ﺳﻮراخ ﺑﻮد. ﺑﻪ ﺗﺮﮐﺶ ﻫﺎي ﻧﺰدﯾﮏ ﻗﻠﺒﺶ ﻏﺒﻄﻪ ﻣﯽ ﺧﻮردم.
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ"ﺧﺎﻧﻮم ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﺗﻮ ي ﻗﻠﺐ ﻣﺎﯾﯿﺪ."
دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻢ ازش دور ﺑﺎﺷﻢ، ﺑﻪ ﺧﺼﻮص ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪم ﺧﯿﻠﯽ از ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎي ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ، ﺟﻨﻮب زﻧﺪﮔﯽ ﻣ ﯽ ﮐﻨﻨﺪ.ﺗﻮي ﺑﺎزدﯾﺪي ﮐﻪ از ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺟﻨﮕﯽ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ و ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ را ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎ دﻋﻮت ﮐﺮده ﺑﻮدﻧﺪ، ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﮐﺮﯾﻤﯽ،ﺧﺎﻧﻢ رﺑﺎﻧﯽ و ﺧﺎﻧﻢ ﻋﺒﺎدﯾﺎن ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺷﺪم. آﻧﻬﺎ ﺟﻨﻮب زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ.
💞 دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﺗﻬﺮان. ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮدم از اﯾﻦ ﻫﻤﻪ دوري. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ دو ﺳﻪ روز آﻣﺪه ﺑﻮد ﻣﺎﻣﻮرﯾﺖ. ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ"ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺎ را ﺑﺎ ﺧﻮدت ﺑﺒﺮي.
#ادامه_دارد...✒️
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
9⃣1⃣ #قسمت_نوزدهم
💞ﻗﺮار ﺷﺪ ﺑﺮود ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺪا ﮐﻨﺪ و ﺑﯿﺎﯾﺪ ﻣﺎ را ﺑﺒﺮد. ﺷﺮوع ﮐﺮدم اﺛﺎث ﻫﺎ را ﺟﻤﻊ و ﺟﻮر ﮐﺮدن. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ زﻧﮓ زد ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺪا ﮐﺮده، ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪي دو ﻃﺒﻘﻪ در دزﻓﻮل. ﯾﮑﯽ از ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻗﺮار ﺑﻮد ﺑﺎ ﻣﺎ زﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻫﻤﻪ ي وﺳﺎﯾﻞ را ﺟﻤﻊ ﮐﺮدم. ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﭼﯿﺰ ي ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺗﺎ دم رﻓﺘﻦ. ﻧﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ي ﻣﻦ،ﻧﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ راﺿﯽ ﻧﺒﻮد ﺑﻪ رﻓﺘﻦ ﻣﺎ.
ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ"ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ي دﻧﯿﺎ ﺟﻨﮓ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮد، زن و ﺑﭽﻪ را ﺑﺮ ﻣﯽ دارن و ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ي اﻣﻦ. ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﯿﺪ ﺑﺮوﯾﺪ زﯾﺮ آﺗﺶ؟"
ﻓﻘﻂ ﮔﻮش ﻣﯽ دادم. آﺧﺮ ﮔﻔﺘﻢ"ﻫﻤﻪ ﺣﺮف ﻫﺎﺗﺎن را زدﯾﺪ،وﻟﯽ ﻫﺮ ﮐﺲ راﻫﯽ را دارد. ﻣﻦ ﻣ ﯽ ﺧﻮاﻫﻢ ﺑﺮوم ﭘﯿﺶ ﺷﻮﻫﺮم."
ﭘﺪر و ﻣﺎدرم ﺧﯿﻠ ﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ، ﺑﻪ ﺧﺼﻮص ﭘﺪرم.
ﻣﻨﻮچهر ﮔﻔﺖ"ﻣﻦ اﯾﻦ ﻃﻮري ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﻢ ﺷﻤﺎ را ﺑﺒﺮم. اﮔﺮ اﺗﻔﺎﻗﯽ ﺑﯿﻔﺘﺪ، ﭼﻪ ﻃﻮر ي ﺗﻮ روي ﺑﺎﺑﺎ ﻧﮕﺎه ﮐﻨﻢ؟ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮدت راﺿﯿﺸﺎن ﮐﻨﯽ."
ﺑﺎ ﭘﺪرم ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮدم. ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ اﯾﻦ ﻃﻮري ﻣ ﯽ ﮔﻮﯾﺪ.
ﮔﻔﺘﻢ" اﮔﺮ ﻣﺎ را ﻧﺒﺮد ﺑﻌﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﻮد، ﺷﻤﺎ ﺗﺎﺳﻒ ﻧﻤﯽ ﺧﻮرﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺎش ﻣﯽ ﮔﺬاﺷﺘﻢ زن و ﺑﭽﻪ اش ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﻨﺎرش ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ؟"
ﭘﺪر ﻋﻠ ﯽ را ﺑﻐﻞ ﮐﺮد و ﭘﺮﺳ ﯿﺪ "ﻋﻠﯽ ﺟﺎن دوﺳﺖ داري ﭘﯿﺶ ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ ﺑﺎﺷﯽ؟"
ﻋﻠﯽ ﮔﻔﺖ"آره،ﻣﻦ دﻟﻢ ﺑﺮاي ﺑﺎﺑﺎﺟﻮﻧﻢ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻪ."
ﻋﻠﯽ را ﺑﻮﺳﯿﺪ.
ﮔﻔﺖ"ﺗﻮ ﮐﻪ اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﭘﺪر ﻣﺎ را در آورده اي، اﯾﻦ ﻫﻢ روش. ﺧﺪا ﺑﻪ ﻫﻤﺮاﻫﺘﺎن. ﺑﺮوﯾﺪ."
💞ﺻﺒﺢ زود راه اﻓﺘﺎدﯾﻢ...
{ ﻫﻨﻮز ﻧرسیده، ﻗﺎﻟﺸﺎن ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮد. ﺑﻪ ﻫﻮا ي دو ﺳﻪ روز ﻣﺎﻣﻮرﯾﺖ رﻓﺘﻪ ﺑﻮد و ﻫﻨﻮز ﺑﺮ ﻧﮕﺸﺘﻪ ﺑﻮد.
آﻗﺎ ي ﻣﻮﺳﻮي و ﺧﺎﻧﻤﺶ دو ﺳﻪ روز ﺑﻌﺪ از رﻓﺘﻦ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رﻓﺘﻨﺪ ﺗﻬﺮان. ﺑﺎ ﻋﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪه ﺑﻮد ﺗﻮي ﺷﻬﺮ ﻏﺮﯾﺐ. ﮐﺴﯽ را آﻧﺠﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ. ﺧﯿﺎل ﮐﺮده ﺑﻮد دوري ﺗﻤﺎم ﺷﺪ. اﮔﺮ ﻫﺮروز ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﻧﺒﯿﻨﺪ، دو ﺳﻪ روز ﯾﮏ ﺑﺎر ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ. }
💞ﺷﻬﺮ ﺧﻠﻮت ﺑﻮد . ﺧﻮد دزﻓﻮﻟﯽ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ رﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ. ﯾﮏ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻧﯿﺎﻣﺪه ﺑﻮد. ﺑﺎ ﻋﻠﯽ ﺗﻮ ي اﺗﺎق ﭘﺬﯾﺮاﯾﯽ ﺑﻮدﯾﻢ ﮐﻪ از ﺣﯿﺎط ﺻﺪاﯾﯽ آﻣﺪ. از ﭘﺸﺖ ﭘﺮده دﯾﺪم ﺳﻪ ﭼﻬﺎر ﺗﺎ ﻣﺮد ﺗﻮ ي ﺣﯿﺎط اﻧﺪ. از ﺑﺎﻻ ﻫﻢ ﺻﺪاي ﭘﺎ ﻣﯽ آﻣﺪ. ﻋﻠﯽ را ﺑﺮدم ﺗﻮي اﺗﺎﻗﺶ، در را روﯾﺶ ﻗﻔﻞ ﮐﺮدم. ﺗﻠﻔﻦ زدم ﺑﻪ ﯾﮑﯽ از دوﺳﺘﺎن ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ و ﺟﺮﯾﺎن را ﮔﻔﺘﻢ. ﯾﮏ اﺳﻠﺤﻪ ﺗﻮي ﺧﺎﻧﻪ ﻧﮕﻪ ﻣﯽ داﺷﺘﻢ. ﺑﺮش داﺷﺘﻢ. آﻣﺪم ﺑﺮوم اﺗﺎق ﭘﺬﯾﺮاﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ را دﯾﺪﻧﺪ.
ﮔﻔﺘﻨﺪ" اِ ﺣﺎج ﺧﺎﻧﻢ ﺷﻤﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﺪ؟در را ﺑﺎز ﮐﻨﯿﺪ."
ﮔﻔﺘﻢ"ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ، ﺷﻤﺎ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ؟"
ﯾﮑﯿﺸﺎن ﮔﻔﺖ"ﻣﻦ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺎﻧﻪ ام."
ﮔﻔﺘﻢ"ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎش. ﺑﻪ ﭼﻪ ﺣﻘﯽ آﻣﺪه اي اﯾﻨﺠﺎ؟"
ﮔﻔﺖ"دﯾﺪم ﮐﺴﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ، آﻣﺪم ﺳﺮ ي ﺑﺰﻧﻢ."
ﻣ ﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺗﻮ. داﺷﺖ ﺷﯿﺸﻪ را ﻣﯽ ﺷﮑﺴﺖ. اﺳﻠﺤﻪ را ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻃﺮﻓﺶ.
ﮔﻔﺘﻢ"اﮔﻪ ﯾﮑﯽ ﭘﺎ ﺑﮕﺬارد ﺗﻮ ﻣ ﯽ زﻧﻢ....
#ادامه_دارد...✒️
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
Haftegi901016[02].mp3
10.59M
🎵 #صوت_شهدایی
★دل گرفته ای حسین جان
❣رنگ #خون_شهدا رو
★به #شهیدان_هویزه
❣برسون سلام ما رو😔
⁉️یادمان هست که مدیون #شهیدان هستیم😔
🎤🎤 #میثم #مطیعی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
♨️ کربلای هویزه
🔸 #هویزه یعنی
⇜روز واقعه در #کربلای_زمان ماندن
🔸هویزه یعنی
⇜نفرات کم است، اسلحه نداری
💥اما #می_مانی...
🔸هویزه یعنی
⇜ #غیرت که نگذاشت دشمن👹 طعم پیش روی بدون مقاومت رو بچشه...
🔸هویزه یعنی
⇜شکست ظاهري و پیروزی واقعی و همیشگی✌️
#کربلای_هویزه
#زینب می خواهد که جز جمال نبیند🚫
کربلای هویزه پیام رسان می خواهد...
💢سید حسین علم الهدی و یارانش توی کربلای #هویزه، مصداق "الذین بذلوا مهجهم دون الحسین(ع)" بودن. مصداق بی دریغ جان دادن در #راه_حسین (ع)...
💢 ۱۶ دیماه، روز گرامیداشت #شهدای_دانشجو و شهادت شهدای هویزه به فرماندهی دانشجوی بسیجی #شهید_سیدحسین_علم_الهدی، گرامی باد.
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_721038705925555247.mp3
3.19M
🎵 #منبر_مجازی
🎧 بخشش بدون منّت
🎤🎤 حجت الاسلام #محرابیان
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh