eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
در تمام طول مسیر از #مولایش اذن خواست و دعای حضور و افتخار سربازی✌️ #قنوت هایش در گوش هفت آسمان می
🌷بانـگِ " #انا_الغریبِ_حرم"را شنیـد و رفت 🌷از داغ #هتڪِ_حُرمت زینب خمیـد و رفت 🌷جان را به‌قیمتِ حرمش داشت می‌فروخت 🌷 #اربـاب آمد و همه اش را خرید و #رفت #شهید_سعید_علیزاده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⚡️دانشجو بودی، #جوان بودی و بسيجي... اما چرا فقط تو #آسماني شدي و ما اسير زمينيم😔؟؟؟؟ ما هم مثل تو
🔻 روایت یک 🔹شبی در خواب زیبا و خوشرویی را دیدم😍 که لحظات گرمیِ نگاهش و طراوت و شادابیِ سیمایش من را خودش کرد. من به او گفتم شما چه کسی هستی⁉️ گفت: اسمم است 🔸و در فاصله ی چند متری دیدم که فرشی با گلهای رنگارنگ💐 پهن است و آکنده از شمیم عطری دل انگیز💖 است. و تعدادی از روی فرش ایستاده اند👥 🔹عباس به من گفت: به بگویید زیاد نگران من نباشد❌ جای من بسیار خوب است؛ من پروانه وار و پر کشیده ام. به نیت من به مدت دو سال🗓 قضای احتیاطی بخوانید؛ من نیاز به نماز دارم. 🔸از خاله ام که معلم روخوانی و روانخوانی قرآن📖 شماست تشکر کنید که به زیاد قرآن می خواند. صبح از بیدار شدم وقتی به کلاس قرآن رفتم برای خانم عبدوس تعریف کردم 🔹اشک در چشمانش حلقه زد و گریست😭 گفت عباس را مثل دوست می داشتم. وقتی خبر شهادتش🌷 را شنیدم در تمام مجالسی که شرکت میکنم به قرآن میخوانم و میفرستم 📚 اذان صبح به وقت حلب 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
16.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜وصیتنامه زیباے شهید مدافع حرم #شهید_عباس_دانشگر .... "کلنا فداک یا زینب" ✔️ارزش بارها دیدن را دارد👌 #خیلی_زیبا😍😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5785005233256006271.pdf
11.4M
ویژه نامه 💠 زندگی نامه، خاطرات، دستنوشته ها و تصاویر...... ⚜جوان مومن انقلابی ⚜شهید دهه ی هفتادی ⚜مجاهد فکری و فرهنگی 🌷 👌👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ ⚠️ #هیچ_کس_به_من_نگفت😔 7⃣1⃣ #قسمت_هفدهم 😔هیچ کس به من نگفت: که شما بعد از نماز، عاشقانه می‌نش
❣﷽❣ ⚠️ 😔 8⃣1⃣ 😔هیچ کس به من نگفت:که از کینه و حسد در دوران ظهورت خبری نیست کینه می‌میرد و حسد تبعید می‌شود به ناکجا آباد وجود، همه با هم متحد و صمیمی خواهیم بود، اصلاً بهانه‌ای برای کینه توزی نیست.⚖ آن عدل و عدالتی که شما حاکم کرده‌ای و همه را به حقشان رسانده‌ای دیگر جایی برای کینه نمی‌گذارد. 😊عقلها رشد می‌کند. میدان، میدان رقابت در علم و معنویت می‌شود نه در شهوت و شکم بارگی و بی خدایی. 👌حتی شنیده ام 🦁حیوانات هم با هم به مسالمت زندگی می‌کنند. آنقدر مهر و الفت در فضا پخش می‌شود که میش و گرگ در کنار هم تعریف می‌کنند و می‌خندند که ما چه نادان بودیم که بر سر هم می‌پریدیم. 🤒بیماری‌ها ریشه کن می‌شود و شفا درِ هر خانه‌ای را می‌زند تا آن خانه را از غم و اندوه بیماری نجات دهد😍. 😊‌تازه وقتی شفا وارد می‌شود با کمال تعجب می‌بیند که عدالت قبل از او وارد شده است که نه در جهان که در تک تک خانه ها، عدالت مهمان، نه، بلکه عضو همیشگی آن خانه شده است. 🔹دنیای با حضور تو دنیای دیگریست 🔹روز طلوع سبز تو فردای دیگری‌ست 🔹بوی بهشت می‌وزد از کوچه باغ‌ها 🔹خاک زمین بهاری گل‌های دیگری‌ست 📘کتاب "هیچکس به من نگفت" ✍نویسنده: حسن محمودی ================== 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_310226054725763719.mp3
4.79M
11 🎧آنچه خواهید شنید؛👆 ✍همین امروز فرصت پیوستن به امام زنده ای است؛ که چون حسین هرروز فریاد هل من ناصر سرمیدهد! "یالیتناکنامعکم"رارهاکنید؛ امروز؛فرصت معیت است! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
با ناله های کودک آلاچیق نشین😔 #بغض شرجی💔 آسمان شکُفت! و #سیل تنها سر پناهش را هم بلعید. آری همدردی آسمان⛈ #بی_خانمانش کرد باسلام🌼 درصورت تمایل برای #کمک به جبران خسارت سیل زدگان🌊 در #مناطق_شمالی کشور میتوانید از راه های زیر اقدام نمائید👇👇 --------------------------------- نقدی: 💳شماره حساب 3810361150262620 بنام #سپاه_امام_رضا(علیه السلام) --------------------------------- 💰غیرنقدی: (اقلامی مانندخشکبار؛ پتو؛ کنسرو آب معدنی و....) 🚪 #مکان_تحویل_اقلام: مشهد؛ بلوار حجاب؛ حجاب7 حوزه مقاومت بسیج #یک_یاسر 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣در #روز_پدر به کعبه سر باید زد ✨بـر بام #نجـف دوباره پر🕊 باید زد ❣در #حسرت بوسه بر ضریـح مولا ✨صد
تشریح شرایط #سوریه از روی نقشه🗺 پس از بازگشت از #اولین_اعزام برای همرزمان در منزل شهید سالخورده🌷 #شهید_محمدتقی_سالخورده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تشریح شرایط #سوریه از روی نقشه🗺 پس از بازگشت از #اولین_اعزام برای همرزمان در منزل شهید سالخورده🌷 #
0⃣3⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰روز 🗓هشتم بود ، پادگان بودم دیدم آمد پیشم گفت: فردا قرار است یک عده طلبه بیایند🚌 پادگان برای آموزش، میتوانی بمانی کمکمان کنی⁉️ 🔰من با اینکه می خواستم بروم ولی نمیتوانستم به تقی نه بگویم🚫 چون او را خیلی دوست داشتم❤️ کردم. فردای آن روز محمدتقی و و یکی دیگر از بچه ها با هم ماندیم👥 و از شروع کردیم به آموزش دادن تا غروب🌘 🔰از آنجایی که وقت نداشتیم کلاسها خیلی برگزار شده بود و مجبور بودیم با کمترین استراحت😪 کار را پیش ببریم. برای این موضوع مهم بود که اگر آموزش سلاح🔫 داشتیم خیلی و مفید باشد طوری که بسیجیها خسته نشوند❌ 🔰موقع اذان🔊 بود دیدم تقی با موتور دارد می آید، گفت: وقت شده آب آوردیم بچه ها در همین میدان موانع بگیرند و نماز📿 بخوانند. تقی همیشه به نماز اول وقت اهمیت می داد👌 🔰نماز که تمام شد گفت: بسیجیان را آزاد بذارید تا نیمه شب🌓 که کار داریم. محمدتقی آرام و قرار نداشت🚫 کارش بود؛ خیلی به بسیجیها علاقه داشت💞 و با زیاد به آنها آموزش میداد. 🔰می گفت: ما که همیشه ، باید نیروهایی را آموزش بدهیم که اگر خدای نکرده برای انقلاب✌️ مشکل پیش آمد آنها را داشته باشند. 🔰من چون خیلی کار داشتم به تقی گفتم اگر کاری نداری و نمیشوی بروم⁉️ مرا در آغوش گرفت و گفت: دمت گرم زحمت کشیدی تو برو به کارت برس عابدینی هستیم. 🔰بعد از محمدتقی یکی از بچه ها که آن شب در پادگان کشیک بود گفت: محمدتقی آن شب تا بیدار بود، وقتی که آمد از خستگی😓 روی کف زمین دراز کشید و خوابش برد😴 دلمان نیامد صدایش کنیم. 🔰یکی از آن بعد از شهادتش🌷 به من میگفت: تمام افتخار من این است که زیر نظر آموزش دیدم. تقی با خوبش همه را شیفته خود کرده بود😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 2⃣4⃣ #قسمت_چهل_ودوم دختر خشگل👼 عاطفه تو بغلم بود، دستای کوچیکش رو تو دست
📚 ❣🌸 🌸❣ 3⃣4⃣ هوای عالی ای بود، یه هوای خنک بهاری،😇 شونه به شونه ی عباس قدم میزدم و نفس عمیق می کشیدم، دلم میخواست حس کنم این یاس رو از نزدیک،😌🌸 حجم این همه خوشبختی کنار من غیر قابل باور بود ... دلم می خواست چیزی ازش بپرسم تا حرف بزنه، دلم نمی خواست این لحظه های باهم بودن و که نمی دونستم تا کی هست رو به آسونی از دست بدم .. بی هوا صداش زدم: _عباس!😍 نگاهش رو بهم دوخت که سریع گفتم: _آقای عباس🙈 لبخندی رو لبش نشست☺️ بعد کمی مکث گفتم: _یه چیزی بپرسم؟؟😊☝️ +بفرمایین😍 کمی مِن مِن کنان گفتم: _یه سوالی خیلی وقته ذهنمو درگیر کرده - خب کمی فکر کردم و بعد مکثی طولانی گفتم: _هیچی!!😐 با تعجب نگاهم کرد و گفت: _پشیمون شدین؟😉 هیچی نگفتم، دو دل بودم از پرسیدنش .. سکوتم رو که دید اشاره کرد رو نیمکتی بشینیم.. بعد نشستن گفت: _بپرسین سوالتونو؟😊 بالاخره دلمو زدم به دریا و پرسیدم: _چیشد که قبول کردین همه چیز رو، چرا با خونوادتون مخالفتی نکردین بدون هیچ فکری خیره👀 به روبروش گفت: _نمیدونم😒 نگاهش کردم نور ماه کمی صورتشو روشن کرده بود پرسیدم: _چیو نمیدونید؟!!😕 در حالی که نگاهش هنوز هم به روبرو بود گفت: _میشه از این بحث خارج شیم، امشب حالم زیاد خوب نیست😔😣 دیگه چیزی نپرسیدم، حالت خوب نبود پس چرا منو کشوندی اینجا آخه!!😒 کمی به سکوت گذشت که گفت: _ دلم خیلی تنگ شده😣❣ بازم چیزی نگفتم و به نیم رخ نیمه روشنش خیره شدم - نمی پرسین برای کی؟!😒 شونه هامو بالا انداختم و با دلخوری گفتم: _من دیگه سوال نمی پرسم🙁 نگاهم کرد، باهمون چشمای سیاهش، اینبار من نگاهمو ازش گرفتم که گفت: _ناراحتتون کردم؟!😒 سرم همچنان پایین بود، من ناراحت شده بودم، از دست عباس؟؟؟ مگه میشد!!!! ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh