چگونه عبادت کنم_48.mp3
11.57M
#چگونه_عبادت_کنم ❓۴۸ 🤲
💢رعایت ادب
و نیز آدابِ عبادت، بشدّت در ایجاد تمرکز و حضور قلب💞 مؤثر است.
تمرینِ تمرکز را،
کم کم از رعایت آداب ظاهری شروع کنیم❗️
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هنوز مانده به تقویم برگ ریز🍂 ولی تو #نیستی و دلمـ♥️ چهار فصل #پاییز است.....🍁 #شهید_رسول_خلیل
🌾خدایا..❗️
میدانم که کمکاری از من است
خدایا..!
میدانم که من بیتوجهم
خدایا..❗️
میدانم که من بیهمتم
خدایا..!
🦋میدانم که من قلب 💞امامزمان(عج) را رنجاندهام
اما خود #میگویی که به سمت من بازایید
آمدهام خدا کمکم کن تا از این #جسم دنیوی
و فکرهایِ مادی نجات یابم..💥
#شهید_رسول_خلیلی💐
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 3⃣#قسمت_سوم 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
4⃣#قسمت_چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
💢اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
💢بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
💢وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
💢عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
💢به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
💢احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
💢زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
💢چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
💢حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
💢هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
💢#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌙*🌙*🌙*🌙*🌙
🌟خــدایـا
هـمه را
از سر #من باز کن ،
تا مــن به ذکر تـو #مشغـول باشـم . . .
#شهـید_محسن_حججی🌷
#شبـــتون_شهــدایی💞
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌸🍃جرم و تقصیر ...
🌸🍃 ز ما بوده و هست ...
🌸🍃آقـ💔ـا جان
🌸🍃که دعای فرج ...
🌸عاجل تأثير نشد...
🌸🍃خواهش میکنم با #خضوع و خشوع برای فرج دعا کنید💥
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔆💕🔆💕🔆💕
🍃چونڪہ صبح 🌤آمد و چشمم باز شد
قلب💖 من باچشم تو همراز شد
🍃غرق رحمت می شود آنروز ڪہ
صبحش با یاد ت✨و آغاز شد ...
#شهید_ابراهیـم_هادی🌾
#صبحتون_شهدایی🌾
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
مداحی_آنلاین_مصلحت_حجت_الاسلام_عالی.mp3
5.41M
♨️مصلحت
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣7⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌼🍃 یکی از #شرطهایش این بود که چون #رزمنده مدافع حرم هستم دوست دارم باز هم به
💥خدمتی که ذخیره آخرت شد؛
🔰در سفری که به #کربلا داشتیم شهید حسین هریری در حال قدم زدن در اطراف بین الحرمین بود ،که یکی از خدام حرم #حضرت عباس(ع) اشاره ای کرد به حسین و چند نفری که با هم بودیم برای کمک به ساخت برخی کفشداری های اطراف حرم که در حال حاضر ساخته و آماده شده است. ✨
🔰با شهید بزرگوار تا پاسی از شب در حال خدمت و ساخت بخشی از کفشداری حرم حضرت عباس (ع) بودیم، در همان حال به فکر گرفتن روزی از حضرت #علمدار کربلا و ارباب بی کفن بودیم که شهید هریری عنوان داشت:
"خدا همین کار ما را ان شالله ذخیره آخرت قرار بدهد و وسیله شفاعت باشد."
و این رفتار شهید هریری از علاقه شدید او به حضرت سیدالشهدا(ع) و ساقی العطاشا حضرت عباس(ع) برای من خاطره شد.✨
#شهید_حسین_هریری🌷
📎به روایت دوست شهید
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌾#گمــنامے ، راز عجیبےست ... .
گمنامی یعنی مثل #حاج_احمد_متوسلیان سی و دو سال نا معلوم باشی... .
گمنامی یعنی کمیل و حنظله.... .
💥گمنامی یعنی ۳تا داداش مثل #باکری ها که هیچ کدوم جنازه شون برنگشت ...
گمنامی یعنی روزنامه نویسی به شهدای مظلوم ما بگوید :
« #یاران_دیکتاتور‼️»
💫گمنامی یعنی بدن نیمه جان بچه های هویزه که زیر شنیِ تانکها له شوند و وحسرت یک #آخ را بر دل دشمن بگذارند ...
🦋گمنامی یعنی بدن های نازنینی که درکوه های کردستان منجمد شدند ...
گمنامی یعنی شبانه 🌙به فقرا نان و خرما بدهی و نفرین و ناسزا تحویلت دهند ...
🥀گمنامی یعنی نه تنها جان که نام و #هویتت را نیز فدای حضرت دوست نمایی...
#سلام_بر_گمنامان_خوشنام
#یادشهدا_باذکرصلوات
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
Page274.mp3
799.3K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه نحل✨
#قرائت_صفحه_دویست_هفتاد_وچهارم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃از اول نامزدیمون با خودم کنار اومده بودم که من تا ابد حمید کنارم نخواهم داشت. 🍃 یه روزی از دستش م
💠محبت به همسر و خرید گل🌺
💟شهید سیاهکالی سعی می کردند #محبت خود به همسرشان را به صورت عملی نشان بدهند، به گونه ای که رفتارشان خود یک منظومه و #سبک_زندگی خاص بود که حتی زوج های دیگر نزدیک به ایشان را #تحت_تاثیر قرار می داد
💟یکی از کارهایی که ایشان در آن مداومت داشتند خرید #گل بوده است، به گونه ای که بعد از هر ماموریت یا مسئول شب که در پادگان به عنوان شیفت شب می ماندند، هنگام بازگشت به منزل برای #همسرشان شاخه گل تهیه می کردند.
💢مثل #شهدا باشیم
👈 #شهید می شویم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠محبت به همسر و خرید گل🌺 💟شهید سیاهکالی سعی می کردند #محبت خود به همسرشان را به صورت عملی نشان بدهن
0⃣9⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 یانگوم سرآشپز😅
🔰فردای روز #عقدمان حمید را برای شام🍲 دعوت کرده بودیم، تازه شروع کرده بودم به سرخ کردن کوکوها🥙 که زنگ خانه به صدا درآمد، #حدس می زدم که امروز هم مثل روزهای قبل #حمید خیلی زود به خانه ما بیاید🏘
🔰از روزی که #محرم شده بودیم هر بار ناهار یا شام دعوت کرده بودیم، زودتر می آمد☺️ دوست داشت #خودش هم کاری بکند، این طور نبود که دقیقا وقت ناهار یا شام بیاید❌
🔰بعد از سلام و احوال پرسی با بقیه، همراه من به #آشپزخانه آمد و گفت: به به😋 ببین چه کرده سر آشپز! گفتم: نه بابا! زحمت کوکوهارو #مامان کشیده، من فقط می خوام سرخشون کنم🍳
🔰روغن که حسابی داغ♨️ شد، شروع کردم به سرخ کردن #کوکوها، حمید گفت: اگر کمکی از دست من بر میاد بگو، گفتم: مرغ🍗 پاک کردن بلدی⁉️ بابا چنتا #مرغ گرفته، می خوام پاک کنم، کمی روی صندلی جابه جا شد و گفت: دوست دارم #یاد_بگیرم و کمک حالت باشم.
🔰خندیدم و گفتم: معلومه تو خونه ای که کدبانویی مثل #عمه من باشه و دختر عمه ها همه ی کارهارو انجام بدن👌 شما #پسرها نباید هم از خونه داری سر رشته ای داشته باشین😄 گفت: این طورها هم نیست #فرزانه_خانوم.
🔰باز من پیش بقیه آقایون یه پا #سرآشپز حساب میشم😎 وقت هایی که میرم سنبل آباد، #من آشپزی🍜 می کنم، برادرهام به شوخی بهم میگن #یانگوم😅
📚کتاب یادت باشد
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
#عشق زیباست اگر
#یار_خدایی_باشد💖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خانطومان چهارمین سال فراقـ💕 ⇜از: خان طومانیهای #جامانده ⇜به:13کبوتر خونین بالِ گردان🕊️ 🔸رفته بودی
🌿با قلب 💞خود ورقى میسازم و با خون خود جوهری و با #استخوان خود قلمی میسازم و دستنوشتهای به📝 يادگار بر روی آن حك میكنم ...
🍃برشى #از وصيت نامه
#شهید_مرتضى_كريمى؛
#مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 26 📖 صدای انفجار از دور و نزدیک می آمد. با خودم گفتم: الان که وقت نماز نیست اگر
🕊 #افلاکیان_خاکی 27
📖 به شدت عصبانی شد. لب هم به غذا نزد. گفت:
دلیلی نداره برای ما که فرمانده ایم چلوکباب بیارند، برای نیرو ها غذای دیگر.
و بعد هم دستور داد...
#شهید_حسین_خرازی🌷
#مناسب_انتشار_در_اینستاگرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 2⃣2⃣ #قسمت_بیست_ودو ♻️خوشحال سوار موتور جواد شدم. رفتیم تا به یک تپه رسیدیم.
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
3⃣2⃣#قسمت_بیست_وسه
💥من و اسماعیل باهم دوست بودیم یکی از روزهای سال ۹۷ به دیدنم آمد،
یک ساعتی با هم صحبت کردیم گفت قرار است برای ماموریت به مناطق مرزی اعزام شود.
🌿 مسائل امنیتی در آن منطقه به گونهای است که دوستان پاسدار برای ماموریت به آنجا اعزام می شدند. فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم گفتند رفته سیستان.
🌴 یک باره با خودم گفتم نکند باب به شهادت از آنجا برای او باز شود .مدتی گذشت. با دوستان در ارتباط بودم.
در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد،خبر کوتاه بود!
🌺 یک انتحاری وهابی خودش را به اتوبوس سپاه میزند و ده ها رزمنده را که ماموریتشان به پایان رسیده بود را به شهادت میرساند...
بعد از اینکه لیست شهدا را اعلام کردند علی خادم و اسماعیل کرمی هم جزو آنها بودند...
☘ من هم بعد از شهادت دوستانم راهی مرزهای شرقی شدم. اما خبری از شهادت نشد
یک دوست و پاسدار را دیدم که به قلب ما آمده است،با دیدن آنها حالم تغییر کرد.. من هر دوی آنها را دیده بودم که بدون حساب و در زمره شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت بودند..
🍃 برای اینکه مطمئن شوم به آنها گفتم: اسم هر دوی شما محمد است درسته؟ آنها تایید کردند و منتظر بودند که من صحبت خود را ادامه دهم اما بحث رو عوض کردم و چیزی نگفتم.
باز به ذهن خود مراجعه کردم. چندنفر دیگر از نیروها برای من آشنا بودند.پنج نفر دیگر از بچه های اداره را مشاهده کردم که الان از هم جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند،اما عروج آن ها رو هم دیده بودم. آن پنج نفرم به شهادت می رسند.
🌳چند نفری را در خارج اداره دیدم که آن ها هم...
دیدن هر روزه این دوستان بر حسرت من می افزاید، خدایا نکند مرگ ما شهادت نباشد. به قول برادر علیرضا قزوه:
وقتی که غزل نیست شفای دل خسته
دیگر چه نشینیم به پشت در بسته؟
🦋رفتند چه دلگیر و گذشتند چه جانسوز
آن سینه زنان حرمش دسته به دسته
می گویم و می دانم از این کوچه تاریک
راهی است به سر منزل دل های شکسته
در روز جزا جرئت بر خواستنش نیست
پایی که به آن زخم عبوری ننشسته
قسمت نشود روی مزارم بگذارند
سنگی که گل لاله به آن نقش نبسته
🌾تا آخر عاقبت ما چه باشد...شهادت قسمت ما هم میشود یانه...
و اما یک نکته خیلی مهم اینکه ماها تو زندگی روزمره خیلی جاها بهمون تلنگر وارد میشه و کتاب سه دقیق در قیامت به قول نویسنده خودش اشاره داره به اینکه خدا میخواسته احتمالا به وسیله اون تلنگری به بعضی از افرادی بزنه که هیچ وقت این چیزا رو جدی
🍂 نمیگیرن...حتی یکی علمای دینی هم خواب دیده بود که حضرت معصومه علیها السلام در خواب فرمودن: بیشتر مشکل مردم این هست که قیامت را جدی نمیگیرن،در این مورد ان شالله بیشتر کار کنیم....
🌺اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک...
التماس دعا
پایان...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
چگونه عبادت کنم_49.mp3
9.53M
#چگونه_عبادت_کنم❓ ۴۹ 🤲
💢باید تمرین کنیم؛
کم کم سجادههامون بشن حجلهگاه عاشقیمون❗️
یه جوری عاشق،💞 که دنبالِ بهونه بگردیم برای رفتن به این حجلهگاه ....
#استاد_شجاعی👆
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌹خوبان روزگار #مسلمان زینبند
🍃دیوانه حسین و پریشان زینبند
🌼آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
🍃حتما کنیز و #پیرغلامان زینبند...
به یاد #مدافعان_حریم_ولایت🕊
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh