eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🤚🌸 🤚❤️ 🤚💐 با چه رویی بنویسم که بیا آقا جان شرم دارم خجلم من زِ شما آقا جان چه کریمانه به یاد همه‌ی ما هستی آه از غفلت روز و شب ما آقا جان 🤲🏻 💐 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهـادت ... اجر کسانی است که در زندگی خود مدام در حال درگیری با و زمانی ڪه نفس سرڪش خود را رام نمودند، خداوند به مزد این جهاد_اڪبر، را روزی آنان خواهد کرد امیر مبارزه با نفس: شهیدابراهیم‌هادی سلام بر پهلوان بی مزار❤️ به شما 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد احمدی جوان🌾 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃چندبار دیگر تقویم را چک می‌کنم، درست بود! انگار ذهنم درست می‌گفت او فرزند بود! سندش جمعه پنجم اسفند بود. مصادف با شب رسول اکرم خانواده احمدی جوان، صاحب طفلی شدند. پدر خانواده بنا بر حدیث و اینکه عید مبعث بود نامش را محمد گذاشت. و از اینجا روزگارِ آغاز می‌شود. 🍃سال‌ها با عجله جلو می‌روند و را با خود می‌برند. بزرگ می‌شود، مرد می‌شود و خودش را وقف کار می‌کند. از تکریم خانواده تا شب‌های که برنامه مفصلی داشتند. محمد همه جوره ایستاده بود، بی‌هیچ گله و شکایتی، فقط برای ! و خدا چه زیبا آنها که از مال‌ها و جان‌ها و می‌گذرند را مژده داده... 🍃محمد هم در این محفل راه داشت. زمانی پرونده‌اش تکمیل شد که هوای در سرش افتاد. نمی‌شد کنترلش کرد. مدام از شرایط آنجا می‌گفت، را می‌خواست! مادر که راضی شد از پی آن برآمد که حلالیت بگیرد. همه می‌دانستند که قرار نیست هر رفتی برگشتی داشته باشد ولی که این قاعده و قانون‌ها سرش نمی‌شد... 🍃حلال کردند و فهمیدند بار دیگر او را به اسم محمد احمدی جوان نمی‌بینند بلکه پیکری خوابیده در را با نام می‌بینند. و قصه در سوریه همین‌گونه رقم خورد. شب جمعه همزمان با تاسوعای حسینی وقت بود. باز هم ! 🍃رزق‌هایی که از این شب‌ها به دستش می‌رسید تمامی نداشت! حالا رزق در این شب و مناسبتی که همیشه برایش از جان مایه می‌گذاشت نصیبش شده بود. چند روز در بستر خوابید و درد کشید، دقیق نمی‌دانم. ولی خوب می‌دانم شب جمعه بود که جام را به کامش ریختند و سند پرواز را به نامش زدند. و امروز سالی است که از پروازش می‌گذرد و امشب نیز شب جمعه‌ است. در شب زیارتی یادمان باش برادر... ♡ ♡ ✍نویسنده : 🥀به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۵ اسفند ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۱۳ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : شهرستان تنگستان 🕊محل شهادت : سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊 • مالڪیت آسمان را به نام کسانۍ نوشته اند که دل به زمین نبسته اند ... درست همانند " شھدا " ! 🌱 💯 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
50139-128.mp3
3.1M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۶۱ 🎤 دکتر سید محمد 🔸«مظلومیت صاحب الزمان»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🔻هیچ منیتی در نفس‌اش نداشت.رشید قبل از ازدواج، به عضویت سپاه در آمده بود و در رشته های مختلف غواصی، چتر بازی، دریانوردی، دوره‌های تخصصی ویژه‌ای گذراند و همزمان تا مرحله کارشناسی ادامه تحصیل داد، ادامه خدمت در سپاه پاسداران باعث ارتقاء درجه ایشان تا سرهنگی گردید. ما هیچگونه اطلاعی از فعالیت ها و درجه او در سپاه نداشتیم و هر موقع از او سوال میکردیم که در سپاه چه کار میکنی میگفت: به کار نظافت جارو و تمیز کردن پادگان مشغولم. شهید عبدالرشید رشوند🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پیامی از شهدا... 🌷شهید هادی ذوالفقاری 💯 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🔻عبدالکریم اعتقاد داشت، «کار فقط باید برای خدا باشد. کاری که برای خدا باشد، انتظار پاسخش را نداریم. همین که خدا ببیند، کفایت می‌کند. نه دوست داریم کسی جبران نماید و نه به کسی بگوییم تا از آن آگاه شود.» عبدالکریم در منطقه، حتی به جزییات نیز توجه می‌کرد. 📍وقتی برای انجام عملیاتی مجبور می‌شدیم در منزل مردم سکونت یابیم، عبدالکریم روی فرش آن‌ها نمی‌خوابید و نماز نمی‌خواند. پس از عملیات نیز پیگیری می‌کرد تا صاحب آن خانه را پیدا کند و حلالیت بگیرد.» در سوریه وارد منزلی شدیم که حیواناتش از تشنگی در حال تلف شدن بودند. عبدالکریم مسیر بسیار طولانی را از آن منزل تا یافتن آب طی کرد تا برای حیوانات آب تهیه کند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
وقتی نهضت حسینی باشد، قاسم‌ها سبقت می ‌گیرند از هم.... اللهم ارزقنا توفیق الشهاده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش مهدی هست🥰✋ *زیباترین گُل خانه‌ام چه زود پَر پَر شدی..*🥀 *شهید مهدی محسن رعد*🌹 تاریخ تولد: ۲۳ / ۷ / ۱۳۷۸ تاریخ شهادت: ۳۰ / ۴ / ۱۳۹۶ محل تولد: بعلبک، لبنان محل شهادت: بلندی های عرسال،لبنان *🌹مادرش← در یک دستش مدرک دیپلم و در دست دیگرش لباس‌های نظامی‌اش را گرفته بود🍃مهدی لبخند زد، پدر خندید و من تبسمی کردم🍂اشکهایم ناخواسته جاری می‌شد🥀مهدی گفت: «دوستانم می‌خواهند تک تیرانداز شوند و من هم می‌خواهم بروم.»🕊️ پدرش که به خاطر عمل جراحی نمی‌توانست بنشیند به او گفت: «نمی‌توانم تو رو از این راهی که در پیش گرفتی متوقف کنم🥀خدا خودش ازت محافظت کنه.✨ساکش را که جمع میکردم گفتم دیگه برات چی بزارم؟ گفت: «زیارت عاشورا و قرآن رو فراموش نکن📿پنج جزء رو حفظ کردم می‌ترسم فراموشش کنم»🍃 در اتاقم رفتم و گریه میکردم🥀مهدی وارد شد و گفت: میخواهم در آغوشت باشم🌙آن شب من و پدرش را محکم بغل کرد💞اما زیباترین گل خانه ام چه زود پر پر شدی🥀همرزم← هوا گرم بود و همه تشنه بودند🥀مهدی برای پانسمان زخم یکی از همرزمان رفت که او را عقب بکشد🍂آتش مثل باران میبارید💥به همرزمش گفت صبر کن تو را به عقب میبرم🍃اما در همین حین مهدی به شهادت رسید🕊️همرزمش گریه کنان او را صدا میزد🥀اما او چشمهایش را بست🥀و تشنه همچون شهید کربلا پرواز کرد*🕊️🕋 *شهید مهدی محسن رعد* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh