🍃خداوندا اگر من اهلیت رسیدن به رحمت تو را ندارم اما در مقابل رحمت تو، آن اهلیت را دارد تا به من برسد.
این اولین جمله وصیتنامه ای است که تو در سال 86 نوشتی، آن وقت که نه خبری از فتنه #شام بود و نه خبری از #داعش و مسلحین.
🍃اما انگار تو این جمله را که تکه ای از دعاهای معصومین بود سرلوحه زندگی خودت قرار داده بودی و از همان زمان حتی از خودت قطع امید کرده بودی و هر چه #امید داشتی همه را به #خدا بسته بودی. انگار فارغ از همه چیز و همه کس، خودت را فقط و فقط به دست اراده الهی سپرده بودی تا تو را هر طور که میخواهد و هرکجا که میل اوست بکشاند تا او خودش بهترین ملاقاتش را برای تو رقم بزند.
🍃و مگر غیر از این هم راهی به سوی او هست؟ مگر کسی را در کل این عالم وجود میشود یافت که با پای خود به سوی خدا رفته باشد؟مگر میشود در محضر شریف #ملاقات او قرار گرفت و ذره ای خود را دید؟
تو خودت را به او سپردی و او هم چقدر خوب پذیرفتت.
🍃اصلا انگار از همان آغاز خلقتت او هم همین را برایت مقدر نموده بود و از همبن رو بود که نامت را سعید «مسافر»تقدیر کرد.
تو مسافر بودیی و تقدیرت سفر!سفری هم از خود به او و هم از #وطن و همه تعلقاتت به معرکه جهادی فی سبیل الله در سرزمین غربت.
🍃تو حتی نامت هم برای ما تذکر است که باید #مسافر باشیم و مقدمه این سفر ترک خودیت و قطع امید از خود است،قطع امیدی که هدفش سپردن تمام امیدها به خداوند تبارک و تعالی است.
✍نویسنده : #محمد_مهدی_سماوات
🍃به مناسبت سالروز شهادت #شهید_سعید_مسافر
📅تاریخ تولد: ۱ دی ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۱۴ فروردین ۱۳۹۵.حلب
🥀مزار شهید : گلزار شهدای رشت
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
به روایت از مادر#شهید:
چهار دختر و سه پسر داشتم...
اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشتم.
دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم بیرون خانه هم همه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!!
در را باز کردم ، دیدم #آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد.
نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت:
این بچه را قبول می کنی؟
گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!!
آن آقای نورانی فرمود:
حتی اگر #علی اصغرامام حسین (ع)🌷 باشد!
بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخواند و رفت...
گفتم: اقا شما کی هستید؟
گفت: #علی ابن الحسین امام سجاد (ع)🌷!
هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است!
صبح رفتم خدمت #شهیدآیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم.
آقا فرمودند: شما صاحب #پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📸❄
🤍🥺
میگفت:↓
انسانیکتذکردرهر۴ساعتبہخودش
بدهدبدنیست...!🕰
بهترینموقعبعدازپایاننمازاست...🌱
وقتےسربہسجدهمیگذارد،♥
مرورۍبࢪاعمالصبحتاشبخودبیندازد⛅
آیاکاراوبراۍرضاۍخدابودهیاخیࢪ؟🖐🏾
#حاجمحمدابراهیمهمت :)🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🌹وصيت شهيد:
پيام به خواهران و برادرانم، حافظ خون شهدا و دائماً پايبند فريضه ديني الهي و گوش به فرمان رهبر عاليقدر گرامي انقلاب شكوهمند اسلامي ايران باشيد.
🍃🌹از زبان پدر شهيد:
به ياري حق افتخار پدر شهيد بودن را به خود ديده ام چه بسا در برهه اي از زمان مايه فخر و مباهات است كه بتوانم فرمان رهبر عالي مقام انقلاب شكوهمند اسلامي ايران را اجرا نمايم و از حكومت مقدس الله و اسلام دين ناب محمدي (ص) عزيز و ايران پاك دفاع نمايم.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹🕊 #زیارتنامهیشهدا 🕊🌹
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🌷
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ🌷
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ🌷
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ 🌷
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ🌷
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ🌷
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ🌷
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَےا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم. فَاَفُوزَمَعَڪُم🌷
🗓امروز ۱۴ فروردین ۱۴۰۱ مصادفبا سالروز:
🌹شهادت شهید #سعید_مسافر
🌹شهادت شهید #هادی_شریفی
🌹شهادت شهید #جمال_رضی
🌹شهادت شهید #جوادعلی_حسناوی
🌹شهادت شهید #حیدر_ابراهیم_خانی
🌹شهادت شهید #علی_روح_اللهی
✨شادی اروح مطهرشهدا صلوات✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️قسمت شصت و چهار❤️
.
برای هر نماز با پنبه و استون می افتاد به جان ناخن هایش، بعد از وضو دوباره لاک می زد و صبر می کرد تا نماز بعدی.
وقتی هم که توی کوچه می رفت، ایوب منتظرش می ماند تا خوب لاک هایش را پاک کند.
بالاخره خودش خسته شد و لاک را گذاشت کنار بقیه #یادگاری ها...
توی خیابان، ایوب خانم ها را به هدی نشان می داد: "از کدام بیشتر خوشت می آید؟"
هدی به دختر های #چادری اشاره می کرد و ایوب محکم هدی را می بوسید.
😘
#ادامہ_دارد
.
❤️قسمت شصت و پنج❤️
.
برای هدی #جشن_عبادت مفصلی گرفتیم، با شصت هفتاد تا #مهمان.
مولودی خوان هم دعوت کردیم، ایوب به بهانه جشن تکلیف هدی تلویزیون نو خرید. میخواست این جشن همیشه در ذهن هدی بماند.
کم تر پیش می آمد ایوب سر مسائل دینی عصبی شود، مگر وقتی که کسی از روی عمد اعتقادات دانشجوها را زیر سوال می برد.
مثل آن استادی که سر کلاس، محبت داشتن مردم به #امام_حسین و ایام #محرم را محبت بی ریشه ای معرفی کرد.
ایوب داد و بیداد راه انداخت و کار را تا کمیته انضباطی هم کشاند. 😡
#ادامہ_دارد
❤️رمان های عاشقانه مذهبی❤️
✨ ✨ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️قسمت شصت و شش❤️
.
از استاد تا باغبان دانشگاه ایوب را می شناختند. با همه احوال پرسی می کرد،
پی گیر مشکلات مالی آنها می شد. بیشتر از این دلش می تپید برای سر و سامان دادن به زندگی دانشجوها.
واسطه آشنایی چند نفر از دختر پسرهای دانشکده با هم شده بود.
خانه ما یا محل #خواستگاری های اولیه بود یا محل آشتی دادن زن و شوهرها.😍
کفش های پشت در برای صاحب خانه بهانه شده بود. می گفت:
"من خانه را به شما اجاره دادم، نه این همه آدم"
بالاخره جوابمان کرد.
با وضعیتی که ایوب داشت نمی توانست راه بیفتد و دنبال خانه بگردد.
کار خودم بود.
چیزی هم به #کنکور_کارشناسی نمانده بود.
شهیده و زهرا کتاب های درسی را که یازده سال از آنها دور بودم، بخش بخش کرده بودند.
جزوه های کوچکم را دستم می گرفتم و در فاصله ی این بنگاه تا آن بنگاه درس می خواندم.
☺
#ادامہ_دارد
.
❤️قسمت شصت و هفت❤️
.
نتایج دانشگاه که اعلام شد، ایوب بستری بود.
#روزنامه خریدم و رفتم بیمارستان.
زهرا بچه ها را آورده بود ملاقات. دست همه #کاکائو بود حتی ایوب.
خودش گفته بود دیگر برایش کمپوت نبرند. کاکائو بیشتر دوست داشت.
روزنامه را از دستم گرفت و دنبال اسمم گشت چند بار اسمم را بلند خواند.
انگار باورش نمی شد، هر دکتر و پرستاری که بالای سرش می آمد، روزنامه را به او نشان می داد.
با ایوب هم دانشگاهی شدم.
او ترم آخر مدیریت دولتی بود و من مدیریت بازرگانی را شروع کردم.
روز ثبت نام مسئول امور دانشجویی تا من را دید شناخت: "خانم غیاثوند؟درست است؟"
چشم هایم گرد شد: "مگر روی پیشانیم نوشته اند؟"
-نه خانم، بس که آقای بلندی همه جا از شما حرف می زنند.
می نشیند می گوید شهلا، بلند می شود می گوید شهلا😍
من هم کنجکاو شدم.
اسمتان را که توی لیست دیدم، با عکس پرونده تطبیق دادم.
خیلی دوست داشتم ببینم این خانم شهلا غیاثوند کیست که آقای بلندی این طور از او تعریف می کند. 😍
بامــــاهمـــراه باشــید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh