🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
🌻🌴🌹🌴
🌹🌴🌻
🌴
🌻
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :۳۰
گمنام گمنام🕊
🍃سالگرد ازدواجشان بود . چيزی كه مرد روحش هم از آن خبر نداشت . خسته چشم هايش را باز كرد و همسر خوش حالش را ديد كه توی خانه مخصوصاً سر وصدا راه انداخته كه او بيدار شود . مرد دوباره چشم هايش را هم گذاشت . با زندگی معمولی آشتی كرده بود .
🍃حداقل تنش در خانه راحت بود . گلوله و جنگی در كار نبود . ولی پشت پلك هايش را هر بار روشنی انفجاری پر ميكرد . خوابيدن آرزويی قديمی شده بود . جنگ امان همه را ميبريد .
🍃 " زن توی حمام داشت بچه را
ميشست . گرمای تن بچه اش را حس می كرد . زندگی همه ی لطفش را با دادن آن بچه به او نشان داده بود . او نقش خود را در دنيای زنده ها بازی كرده بود . بچه گريه اش بلند شد . حواسش نبود ، شامپو زياد زده بود . تا دو ساعت بعد ليلا همين جور يك ريز گريه ميكرد .
🍃 مجيد كه آمد به شوخی گفت " مجيد ما اصلاً اين بچه را نميخواهيم . باشه مال تو ." مجيد بغلش كرد و بردش بيرون . برگشتنی ساكت شده بود . حالا كه حرفی از مجيد زدم بايد از اين برادر بيش تر بگويم.
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔
چرا که بی تو👤 ندارم
#مجال گفت و شنید
بهای #وصل تو💞
گر #جان بود خریدارم
که جنس خوب
#مُبصّر به هر چه دید خرید✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#یادبود | #دفاع_مقدس
کاش می دانستم
به چه می اندیشی
كه چنین گاه به گاه
میسرانی بر چشم
غزل داغ نگاه
می سرایی از لب
شعر مستانه آه
كاش میدانستی
به چه می اندیشم
كه چنین مبهوتم
من فقط جرعه ای از مهر شما نوشیدم
با شما ترجمه عشق خدا را دیدم...
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📸 #عکس_روز | #شهید_وزوایی
🔻 خیره شدهام
به أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ
چشمهایش ....
#فاتح_بازی_دراز
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بی مقدمه مینویسم، از تویی که در آغوش #اردیبهشت متولد شدی در هیاهوی سال شصت و دو. شدی مخزنالاسرار مادر تا دلِ نگرانش از دوری فرزندش آرام بگیرد.
🍃او هم همه آن نگرانی ها را لالایی کرد و در گوشت گفت، از رزم #برادر رزمنده اتگفت وَ تو به خواب رفتی. خلاصه اش کنم اینکه با همین لالایی ها قد کشیدی و شدی #فرمانده تخریب، سجاد دهقان.
🍃حال و هوای صاف و آبی آن روز های اردیبهشت با روحت عجین شده بود و نیتت را زلال و صاف ساخته بود، به قول همسرت همین اخلاص و نیت پاکات تو را تا میان "ای کاش" هایت برد...
🍃آخر خواندم که گفته بودی ای کاش به تشت حامل سر مبارک میرسیدیم، ای کاش به سه ساله دلتنگ پدر میرسیدیم ای کاش...*
🍃و درست زمانی که اینها قرار بود دوباره تکرار شود و دنیا #عاشورا را باز به خود ببیند تو رسیدی! به جایی که میشد یک نفس تا عرش اعلا رفت، قطعه ای از #بهشت را به غنیمت گرفت و پناهنده #خدا شد.
🍃و اکنون تو شش سال است که به خدا پناه بردی و در آسمان سکنی گزیدی وَ فرزندانت سی و هشتمین سالگرد میلادت را در زمین کنار مزارت جشن میگیرند. #تولدت_مبارک_فرمانده💐
پ.ن* بخشی از وصیت نامه شهید
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_سجاد_دهقان
📅تاریخ تولد : ۱۱ اردیبهشت ۱٣۶٢
📅تاریخ شهادت : ۱۶ بهمن ۱٣٩۵
🕊محل شهادت : حلب
🥀مزار شهید : کازرون
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید علی حیدر حیدری🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃میگفتند شهادت شوخی نیست. ما که لیاقت #قصه شهادت نداریم. پس آرزویش را هم نکنیم اما، مگر همه قصه ها از یک #آرزو شروع نمی شوند؟
🍃آری شهادت شوخی نیست، #رحمت خاصِ خداست. قلبت را بو میکنند ، بوی دنیا که بدهد بوی ماند و حرص و طمع که داشته باشد رهایت میکنند.
🍃انگار او هم آرزوی شهادت داشت
و آرزوهایش اورا به سوی معبود کشاند. تنها قطعه عکسی از او، نه خاطره ایی که بماند و نه سر سوزن حرفی فقط این نام اوست ک بر #قلب تاریخ حک شده
است♥️
🍃علی حیدر حیدری، #مدافع_امنیت، نهم مرداد سال ۴۸ چشم ب جهان گشود و یازدهم اردیبهشت سال ۶۷ چشم از جهان فرو بست. تا ابتدایی بیشتر نخواند و بعد از آن به عنوان #پاسدار وظیفه کمیته #انقلاب_اسلامی در جبهه حضور پیدا کرد و در نهایت بر اثر برخورد گلوله هنگام آموزش نظامی باران رحمت الهی شامل حالش شد و به شهادت رسید🕊
✍️نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_علی_حیدر_حیدری
📅تاریخ تولد : ٩ مرداد ۱٣۴٨
📅تاریخ شهادت : ۱۱ اردیبهشت ۱٣۶٧
🕊محل شهادت : سنندج
🥀مزار شهید : فیروز آباد
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💔
#تلنگرانه
رفیقشمیگفت:
یهشبتوخوابدیدمش
بهمگفت:
بهبچههابگوحتےسمتگناههم
نرن🚫~
اینجاخیلےگیرمیدن... 🍃
•|شهیدحجتاللهاسد
سلام دوستان
مهمون امروزمون حاج حمید هست🥰✋
*خلاصهاے از زندگے شهیدے ڪه ۳۱ سال روزه بود*🌙
*شهید حاج حمید تقوی فر*🌹
تاریخ تولد: ۶ / ۱ / ۱۳۳۸
تاریخ شهادت: ۶ / ۱۰ / ۱۳۹۳
محل تولد: اهواز ، ابودبس
محل شهادت: سامرا
*🌹همسرش← حاج حمید در زمان جنگ از نیروهای اطلاعات و عملیات بود و با شهید حسن باقری همرزم بودند.🌙پس از اینکه جنگ به پایان رسید در سال 72 حاج حمید در پذیرایی منزلمان در اهواز خوابیده بود🍁که نیروهای نفوذی نارنجکی را به روی پتویی که او خوابیده بود انداختند.💥 آن زمان من و دخترانم در اتاقی بودیم چرا که فصل امتحانات ثلث اول بچهها بود.⚡ناگهان صدای مهیبی در خانه پیچید.💥 شکر خدا با اینکه نارنجک بر روی پتوی حاج حمید افتاده بود و منفجر شده بود💥به او آسیب نرسید چرا که ترکشهای نارنجک با زاویه از سطح زمین پراکنده شده بودند⚡و بیشترشان به دیوار و سقف اصابت کرده بودند.💥دلیل سوء قصد به جان حاج حمید این بود که او نقشه ترور صدام را طراحی و اجرا کرده بود💫 و در این ترور «عُدی» پسر صدام ۱۳ تیر خورده بود💥صدام برای سر حاج حمید جایزه تعیین کرده بود که به هدفش نرسید⭐...سالها بعد که داعشیان به وجود آمدند⚡حاج حمید باز هم داوطلبانه به جبهه جنگ در سوریه رفت🕊️حاج حمید ۳۱ سال به تمام روزه گرفت.🌙تمامی روزها را در این ۳۱ سال به جز روزهای حرام روزه بود،📿 عاقبت او در نبرد با داعش🥀در سامرا شربت شهادت را نوشید💫 و به دوستان شهیدش پیوست*🕊️🕋
*شهید حاج سید حمید تقوی فر*
*شادی روحش صلوات*
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
🌻🌴🌹🌴
🌹🌴🌻
🌴
🌻
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :۳۱
گمنام گمنام🕊
🍃مجيد پسر دوست داشتنی فاميل زين الدين بود . كوچك ترين بچه ی خانواده بود . قيافه نورانی داشت . مهدی پای مجيد را به منطقه باز كرده بود ، گردان تخريب . هر جا ميرفت مجيد را هم با خودش ميبرد . همديگر را خوب ميفهميدند . بعضی وقت ها
ميشد مهدی هنوز حرفی را نگفته مجيد ميگفت " ميدونم چی ميخوای بگی ." و ميرفت تا كار را انجام دهد .
🍃در يكی از عملياتها مجيد مجبور شده بود دو سه روز در نيزارها قايم شود . وقتی آقا مهدی او را به خانه آورد . از شدت مسمويمت همه ی بدنش تاول زده بود . يك هفته ازش پرستاری كردم آن قدر سردی بهش بستم كه حالش خوب شد . همان جا او را خوب شناختم . با مهدی هم كه ديگر حسابی صميمی شده بودم ، ولی باز هم به روش خودمان . وسط اتاقمان رخت خوابها را چيده بودم و اتاق را دو قسمت كرده بودم . پشت رختخوابها اتاق مهدی بود . بعضی
شب ها كه از منطقه بر ميگشت ،
ميرفت می نشست توی قسمت خودش و بيدار ميماند .
🍃من هم سعی ميكردم وقتی او آن جا است زياد مزاحمش نشوم ، راحت باشد . زن خانه بودم و بايد به كارهايم
ميرسيدم ، ولی گوشم پيش صدای دعا خواندن او بود . يك بار هم سعی كردم وقتی دعا ميخواند صدايش را ضبط كنم . فهميد گفت " اين كارها چيه
ميكنی ؟" بعد از چند روز آقا مهدی تلفن زد گفت " آماده شويد ميخواهيم برويم مشهد . " گفتم " چه طور ؟ مگر شما كار نداريد ؟ " گفت " فعلاً عمليات نيست . دارند بچه ها را آموزش ميدهند . " برايم خيلي عجيب بود . هميشه فكر ميكردم اين ها آن قدر كار دارند كه سفر كردن خوش گذارنی ِ زيادی برايشان حساب ميشود.
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
🌻🌴🌹🌴
🌹🌴🌻
🌴
🌻
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :۳۲
گمنام گمنام🕊
🍃" بعد از دو سال دوره كردن شب های تنهايی در گرما و غربت اهواز ، دوباره به قم برگشتم . دقيقاً روز عاشورا بود كه آمديم قم . مهدی فردای همان روز برگشت .آدم میگوید به دلم آمده بود كه آخرين باری است كه می بينمش . ولی من نمی دانستم . نمی دانستم كه ديگر نمی بينمش . آن روز خانه ی پدرشان يك مهمانی خانوادگی بود . من هم آن جا بودم . مهمان ها كه رفتند ، من آن جا ماندم .
🍃يك ساعت بعد مهدی آمد . من رفتم و در را برايش باز كردم . محرّم بودو لباس مشكی پوشيده بودم . آمدم داخل و تا مهدی با خواهر و مادر و پدرش از هر دری حرف ميزد ، از پيروزی ها ؛ از شكست ها . من تند تند انار دانه كردم . ظرف انار را بردمو توی اتاق و كنارش نشتم و ليلا را گذاشتم بينمان . دم غروب بود . چند دقيقه همه ساكت شدند . حرف نزدن او هم مرا اذيت كننده نبود . لبخند هميشگی اش را بر لب داشت .
🍃دوتايی ليلا را نگاه ميكرديم . بلاخره مادرش سكوت بينمان را شكست . به مهدی گفت " باز هم بگو ! تعريف كن ." مهدی با لحنی بغض آلود گفت " مادر ديگه خسته شده ام . ميخواهم شهيد شوم ." بعد رو كرد به من و لبخند زد . يعنی که اين هم ميداند . همه فكر كرديم خوب دلش گرفته خوب ميشود .
🍃فردا صبح دوتايی قبل از اذان بيدار شديم و رفتيم زيارت . خنكی هوای دم سحر و رفتن او هوای حرم را برايم غمگين كرده بود . وقتی داشتيم بر
ميگشتيم ، توی يكی ازايوان های حرم دو تا
بچه ی پنج شش ساله ی عبا به دوش ديدم كه با پدرشان نشسته بودند. مهدی رفت وبا پدر بچه ها صحبت كرد . بچه ها هم برايش از حفظ دو سه خط قرآن خواندند . بچه های جالبی بودند . مهدی آمد و مرا رساند دم خانه و رفت . اين آخرين باری بود كه دیدمش .
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
○•🌹
💚سلام امام زمانم💚
هر صبح،
به شوق عهد دوباره با شما
چشمم را باز میکنم🌿
#عهدمیکنمباشما،
هر روز که میگذرد،
عاشقانه تر از قبل
چشم به راهتان باشم...🧡
✨السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ✨
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهدایے زندگے ڪردن به؛↓
←پروفایل شهدایے
نیست...‼️
اینڪه همون شهیدے ڪه من
عڪسشو پروفایلم📲 گذاشتم↓
🌹 چے میگه مهمه..!
🍃چے از من خواسته مهمه..!
🌹راهش چے بوده مهمه..! 🤞🏻
🍃چطورزندگےمیڪرده مهمه..!
🌹باڪے رفیق بوده مهمه..!
🍃دلش ڪجاگیربوده مهمه..!
🌹چطورحرف میزده مهمه..!
🍃چطورعبادت میڪرده مهمه..!
صبح وعاقبتتون شهدایی✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
گمنامـےراانتخابکردهای
کـھقیدزمانومکانـےدرکارنباشد..
تادلھاراهرکجاڪھباشندگردخود
جمعکنـے :))♥️
#ابراهیمجانِمـٰا🌻
•
.
ابراهیم خیلـے در اعمالش دقت میڪرد!
شنیده بود ڪھ نفوذ شیطان در اعمال انسان بسیاࢪ مخفـے است ، شیطان هر ڪسۍ را بـھ طریقۍ گمراه مۍڪند حتـے ڪارهاۍ خوبۍ ڪھ انجام مـےداد مراقب بود ڪھ آلوده بـھ نیت هاۍ دنیوۍ نشود!♥️🌱
مرتب با علماۍ ربانـے در ارتباط بود و تلاش مـےڪرد تا شیطان را ناڪام ڪند ابراهیم مـےدانست ڪھ شیطان سـھ بار قسم خورده تا انساس را گمراھ ڪند!🚶🏿♂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💌#شھیدانہ
✍تقویت نقاط مثبت
🍃همیشه خوبیهای افراد را در جمع میگفت؛
مثلا اگر کسی چندین ایراد داشت اما یک کار خوب نصفنیمہ انجام میداد، همان مورد را درجمع اشاره میکرد. همیشہ مشغول تقویت نقاط مثبت شخصیت بچهها بود.
🌹#شھید_نیّرے
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☆به نام ستار لغزش هایمان☆
🍃"فرزند عزیزی را که پاره ی تنم و حاصل عمرم بود، از دست دادم."
امام که این گونه سخن می گوید، دل آدمی به لرزه در می افتد که "او" چه کرده بود.
🍃پلک بر هم نه و آن شب را #اندیشه کن. شبی تاریک و کوچه ی باغی کهن، اردیبهشتی که نسیم خرمش را ارزانی داشته و مردی که تبسم دل نشینش، همیشگی ست. و ناگه، ناوکی که رها می شود و برق ستاره ای را در سپهر سیاه، خاموش می سازد.
🍃آن مرد که بود؟ مردی که گویی با نبودش، #ستاره ای منور، رنگ باخت اما هیچ گاه، ستاره ی ایمان و باورش، در یاد این دیار، رنگ نخواهد باخت. مردی که زیبا اندیشید و #آموخت، دفاع از اندیشه را.
🍃مردی که تورق نگاه عمیقش به هستی، تو را آگه می سازد از آن چه که در کیش و آئینت، بیگانه مانده است. مردی که ردای #نبی(ص) بر تن آویخته و دریافته بود که اسلام، تنها ثبت سیاهی مدوری بر جبین نیست.که اسلام دم از "تفکر" می زند. از آن چه که جهان محتاجش است.
🍃پ.ن: تا حالا کدوممون نشستیم، دقیق و با تفکر کتابای شهید مطهری رو خوندیم؟
تا حالا چقدر از استدلال هاش برای دفاع از عقایدمون استفاده کردیم؟ و اونی که خونده چقدر سعی کرده، خوندن کتاب های شهید رو ترویج کنه؟
🍃نوشته های بی بدیلی مثل #مسئله_حجاب و #حماسه_ی_حسینی. نگاه عمیقی که توی خدمات متقابل اسلام و ایران موج میزنه یا فطرت و انسان در قرآن.
🍃پس اگه دوست داری حقی که #شهید_مطهری به عنوان یه #معلم بزرگ به گردنت داره رو جبران کنی، شروع کن به غنی کردن افکار جامعه ی اطرافت و این کار رو اول روی خودت پیاده کن.
✍نویسنده: #زهرا_مهدیار
🍂به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_مرتضی_مطهری
📅تاریخ تولد : ۱۳ بهمن ۱۲۹۸ در فریمان
📅تاریخ شهادت : ۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۸ تهران
🥀مزار شهید : قم
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh