eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهــــادت_میخوای؟؟؟🌷 زندگـــی را به #خدا بســـپار... وقتی زندگیت برای خــــــدا باشد #ســـریع بهش
🔹 به مسلمان ... اینکه مواظب خود باشید (که این مهم ترین چیز است) 🔸در اجتماع ما کسی به فکر حجاب و اخلاق نیست، ولی شما به فکر باشید و برخورد کنید 🕊 🔹سه چهارم دختران حال حاضر حجابشان حجاب و چیزهایی که می پوشند واقعا حجاب نیست 🔸ممکن است بپوشند اما دارای مد و زرق و برق است که من برای اولین بار است که همچین را می بینم اما این حجاب ها حجاب نیست❗️ 🔹چرا ما داریم به سمت ها می رویم ... برخی حجاب دارند ولی ... و یا حجاب دارند ولی به نگاه می کنند 🔸عده ای هم حجاب دارند ولی همراه با مدل های جدید، یا صورت ها را می کنند❗️ 🕊 🔹 باید خود را به زمین بدوزند و احترام را که برسر دارند نگه دارند. 🔸 ما باید از (سلام الله علیها) الگو بگیریم. حضرت به گونه ای بود که غیر از حضرت علی کسی او را نمی دید 🔹 حجاب شما مهم تر از شهداست و بی اهمیتی به مسئله حجاب در عصر حاضر به اسلام و خون پاک شهیدان است 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✨"یا امام رضا (ع)"✨ ذیقعده نَه یک دهه کرامت دارد یک عمر کرامت و زعامت دارد در سیصد و شصت و پنج روز از هر سال هر روز رضـــ❣ــا به ما امامت دارد،،، #میلاد_امام_رئوف_علیه_السلام 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
خاطره ای از👇 #خلبان_شهید #محمد_حسین_روزی_طلب❤️🕊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh ⬇️⬇️
⬆️⬆️ 0⃣4⃣2⃣ 🌷 ... 🌷تازه شهید شده بود. رفته بودم که شدیدی شروع به باریدن کرد. چتر با خودم نبرده بودم. خواستم برگردم خونه که دیدم جوانی به دست اومد. فرزند شهیدم بود! 🌷گفت: « مادر! بیا زیر چتر » رفتم زیر چتر. هر چه می خواستم با حرف بزنم نمى شد. زبانم گرفته بود. نتونستم. تا اینکه محمد حسین من رو به رساند و رفت.... روای: خانم کشاورز، مادر سردار شهید محمد حسين روزى طلب 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
گلــــــــــــــي گمـــ ڪرده امـــ میجویمــ او را به هـــــــــــر گــــــل میرســـــــمــ میبویمـــ او را 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#فوری #سپاه_پاسداران_انقلاب_اسلامی_ایران #خبری مبنی بر درگیری سنگین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در مریوان با تروریست های پژاک مخابره شد #طی این درگیری سنگین ۱۱ پاسدار وطن به درجه رفیع شهادت رسیدند 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
علاقه محمد به #حضرت_مادر_سلام_الله_علیها 🌹 روی انگشترش نام حضرت فاطمة الزهرا(س) نقش بسته بود. محمد علاقه ی زیادی به حضرت زهرا(س) داشت. مادرش میگفت سحرگاه سیزده شهریور، همان موقع #شهادت محمدم خواب دیدم سرش را برروی زانوهام گذاشته بعد گفت: یازهرا(س) و سرش از زانوهام افتاد...🕊 راوی:مادر بزرگوار شهید غفاری🌹 #شهید_محمد_غفاری #شهید_مظلوم_نیروی_صابرین #یادش_باصلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣4⃣2⃣ 🌷 (٣ / ١) 👇👇👇 🌷یک روز رفتم واحد لشکر و به مسئولش آقای «محمد‌اسماعیل کاخ» گفتم: «يه راننده می خوام شجاع، نترس، نماز شب خون و خلاصه؛ عاشق شهادت کپی بچه های تخریب». «اسماعیل کاخ» گفت: «اتفاقاً يه دونه راننده دارم که همه ویژگيها رو داره». خیلی خوشحال شدم. گفتم: «زود بگو بیاد». رفت از داخل اسکان یک بلندگوی دستی آورد و صدا زد: «آقای فلانی به دفتر موتوری» داشتم لحظه‌ شماری می کردم برای دیدن راننده ‌ای که به قول «اسماعیل کاخ» تمام ویژگی‌ های را داشت. 🌷خیلی طول نکشید. جوانی آمد با موهای بلند و فری. یک یزدی دور گردنش بسته بود، یکی هم دور دستش. دگمه ‌های یقه‌ اش باز بود و آستینهایش کوتاه. یک جفت دمپایی هم زیر پایش. لخ‌ لخ کنان آمد جلو، رفت پیش «اسماعیل کاخ». من اعتنایی نکردم. چون منتظر راننده‌ ای با آن ویژگیهای مذکور بودم. «اسماعیل کاخ» داشت با جوان تازه وارد پچ‌ پچ می‌ کرد. مرا نشان می‌ داد و آهسته در گوشش چیزهایی می‌ گفت. یک لحظه کردم. نکند راننده ‌ی مورد نظرش همین باشد؟! 🌷صدایم کرد: «آقا مرتضی!» _بله. _بفرما. این هم راننده ‌ای که می خواستى. _چی؟! به یک‌ باره جا خوردم. خیال کردم می‌ کند. چون آن بنده ‌ی خدا به همه چیز می‌ خورد، الا آن کسی که من گفته بودم. «اسماعیل کاخ» را کشیدم کنار، در گوشش گفتم: «مرد مؤمن! شوخیت گرفته؟» گفت: «نه والا. این همونه که تو می‌ خوای. تازه یه چیزی هم بالاتر. اصلاً نگران نباش. با خیال راحت برش دار، برو تا از دست ندادیش». گفتم: «آخه سر و وضعش ...» گفت: «اتفاقاً برای اینه که نشه. عمداً سر و تیپش رو اینطوری کرده». گفتم: «عجب!». خیلی تحت تأثیر حرف «اسماعیل کاخ» قرار گرفتم. اگر اینطور بود که او می‌ گفت، پس عجب نیروی گیرم آمده بود. 🌷یک ، تازه به ما داده بودند. سوئیچش را دادم به او و گفتم: «بفرما برادر. روشنش کن بریم گردان تخریب». نشست پشت فرمان. من هم نشستم کنار دستش. رفتیم . علاوه بر رفتار سؤال برانگیزش، مانده بودم سر و تیپش را چگونه برای بچه ‌های تخریب توجیه کنم. توکل بر خدا کرده، با اعتماد به حرف های «اسماعیل کاخ» تصمیم گرفتم نشان ندهم. سه ماهی از این ماجرا گذشت. یک روز به اتفاق همین راننده داشتیم از «کوشک» می‌ رفتیم «اهواز». در جاده «خرمشهر» بودیم که رو به من کرد و گفت: «برادر مرتضی!» گفتم: «بله». گفت: «اگر يه چیزی به شما بگم، از تخریب بیرونم نمی کنی؟!» 🌷تعجب کردم. یعنی چه می خواست بگوید؟! با این حال گفتم: «نه برادر. برای چی بیرونت کنم؟» گفت: «مردونه؟» گفتم: «مردونه». یکهو برگشت، گفت:.... 🎙راوی: سردار آزاده و جانباز مرتضی حاج باقری .... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
خون خود را بر زمین میريزم تا شاید کسےبہ هوش بیاید تا مگر وجدانے بیدار شود، ولےافسوس کہ منافع مادی و حب حیات همہ را بہ زنجیر ڪشیده است. ❤️🕊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💐بگسستہ‌ام از قید جهان بند علایق  تا دور ز هر دانہ و هر دام بمیرم 🌷بگذار ببارد بہ تنم تیر  ز هر سو بر دجلہ خون در ره اسلام بمیرم #شهید_روح_الله_قربانی🕊❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدام درتلوزیون گفت: به هر #خلبان ایرانی که به 50مایلی نیروگاه #بصره برسد، حقوق1سال نیروی هوایی عراق را #جایزه میدهم! 150دقیقه بعد،شهید دوران،حیدریان ویاسینی نیروگاه بصره را بمباران کردند! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣7⃣ به یاد #شهید_عباس_دوران🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣7⃣ به یاد #شهید_عباس_دوران🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣4⃣2⃣ 🌷 🌷🌷((( ي است كه در ما به علقمه زد)))🌷🌷 🌷 ((٣٠ تير؛ سالروز شهادت)) 🔹بغداد ميزبان اجلاس سران عدم تعهد بود و اجراي آن، خدشه ناپذير اين شهر را نشان ميداد و به شدت روي آن تبليغ مي كرد 🔸ايران هرچه كرد تا با ها، محل اجلاس تغيير كند نتيجه اي نگرفت.تصميم براين شد كه بغداد ناامن شود. ارتش مامور اين كارشد 🔹صدام مي گفت: هیچ ایرانی جرات نزدیک شدن به آسمان بغداد را ندارد. هوايي بغداد با مسكو مقايسه ميشد. 🔸ساعت ٥:٣٠ صبح ۳۰ تیر ۱۳۶۱ شش خلبان با ٣ فروند فانتوم براي این عملیات آماده شدند. فرمانده آنها سرهنگ خلبان بود. 🔹طرح اين بود: ٣ فروند فانتوم مسلح به پرواز درآیند. هرسه تا مرز بروند. ٢فروند از مرز گذشته و به هدف شوند. فانتوم سوم بايد رزرو ميماند هدف فانتوم ها، «الدوره»، اتمی و ساختمان الرشید یا محل اجلاس در بغداد بود. 🔸هواپیماها در۳۰کیلومتری بغداد با ۳دیوار آتش مواجه می‌شوند. چند گلوله به هواپیماي 🕊 برخورد می‌کند و موتور سمت راست از کار می‌افتد، خلبان حاضر به لغو عمليات نيست. 🔹هواپیماها به‌سمت جنوب شرقی بغداد (پالایشگاه الدوره) ادامه مسیر داده و تمام را روی آن ميريزند. 🔸 بعداز تخلیه بمب‌ها، به مسیری ادامه می‌دهند كه به سالن محل اجلاس ختم می‌شد. درهمین زمان،عقب هواپیمای نیز مورد اصابت قرارمی‌گیرد. 🔹علائم و نشانگرهاي كابين از كار مي افتد و منصور کاظمیان (خلبان عقب) مي كند.عباس دوران بيرون نمي پرد و هواپيماي نيمه سوخته را به مكاني در نزديكي هتل محل اجلاس مي كوبد 🔸عمليات به نتيجه رسيد. با ناامن شدن بغداد، اجلاس سران عدم تعهد نيز به دهلي نو منتقل شد. 🔹بقاياي پيكر ٢٠ سال بعد در ٣٠تيرماه ٨١ به ميهن بازگشت و در زادگاهش به خاك سپرده شد. شادی روح این قهرمان وطن 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#کلام_شهید #دشمنان👊نمی‌دانند و نمی‌فهمند ما برای #شهادت💔مسابقه‌میدهیم✌️ 🌺اعتقاد ما این است✊ که ازسوی #خدا💚آمده‌ایم وبه سوی او بازمیگردیم🕊 #سردارشهیدحیدر_سهرابی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭐️🐚⭐️🐚⭐️🐚 در پی یڪ #معجزهـ بود تا زندگےاش را دگرگون سازد به #جبهہ رفت حالا سال هاستــ ڪه مردم ڪنار
❁﷽❁ چه زیبا گفت شهید آوینی: اگر در جست و جوی #امام_زمان(عج) هستی او را در میان یارانش بجوی... شهدای ما، در امتداد شهدای کربلا هستند... ❤️شهید محمدرضا تورجی زاده 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
... این روزها زیاد یاد آن می‌افتم که رفت پیش (علیه السلام) گفت: پسرم خیلی وقت است از مسافرت برنگشته، خیلی نگرانم 😢 حضرت فرمود :صبر کن پسرت برمی‌گردد رفت و چند روز دیگر برگشت و گفت پس چرا پسرم برنگشت....😥 حضرت فرمود: مگر نگفتم صبر کن؟خب پسرت برمی‌گردد دیگر رفت اما از پسرش خبری نشد برگشت آقا فرمود: مگر نگفتم صبر کن؟دیگر طاقت نیاورد گفت: آقا خب چه قدر صبر کنم؟نمی‌توانم صبر کنم به خدا طاقتم تمام شده😞😔 حضرت فرمود :برو خانه پسرت برگشته رفت خانه🏡 دید واقعاً پسرش برگشته😃 آمد پیش امام صادق گفت: آقا جریان چیست؟ نکند مثل به شما هم وحی نازل می‌شود؟ آقا فرمود: به من وحی نازل نشده اما "عند فناءالصبر یأتی الفرج......" ....." این روزها ی هفته که می آید ویک به یک میرود یک بار هم به بگو هی فلانی چه طاقتی داری تو...😔😔😔 و دعا کن برای دل آن مادری که ... 😭   🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#او با سـپاهی از #شهیــدان خواهـد آمـد🌸🍃 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌿 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_16819872.mp3
3.44M
⭕️با سوسول بازی به امام زمان نمیشه رسید ! ✔️ منت سرت گذاشتن،که واسه امام زمان داری کار میکنی ...! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3⃣4⃣2⃣ 🌷 سال 64 بود که از جبهه مرخصی اومد . بهم گفت: بابا! خیلی وقته حرم (علیه السلام) نرفتم دلم خیلی برای آقا تنگ شده. گفتم: حالا که اومدی مرخصی برو. گفت:نه، حضرت امام که (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.گفته جوان ها جبهه ها را پر کنند.زیارت امام رضا(علیه السلام) برام مستحبه💥  اما امر نایب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) لازم و واجبه.♨️ من باید برگردم ؛ نمی توانم؛ ولو یک نفر، ولو یک روز و دو روز!امر امام زمین می مونه. گفتم: خوب برو جبهه؛ و او رفت.عملیات والفجر هشت با رمز  (سلام الله علیها) شروع شدو محمد حسن توی عملیات به رسید.🕊🌷 به ما خبر دادندکه پیکر ⚰پسرتون اومده اهوازولی قابل شناسایی نیست. خودتون بیایید و شناسایی کنید. رفتیم معراج شهدا و دو روز تمام گشتیم اما پیکر پیدا نشد.😔نشستم و شروع به گریه کردن😭 کردم که یکی زد روی شونه ام و گفت: حاج آقای عذرخواهی می کنم،ببخشید؛ پیکر محمد حسن اشتباهی رفته امام رضا(علیه السلام)دور آقا طواف کرده😍 و داره برمی گرده. گفتم: اشتباهی نرفته او (علیه السلام) بود.😊  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5769336071573733937.mp3
2.06M
🔻کی گفته امام رضا(ع) دلشکسته‌ها رو بیشتر تحویل می‌گیره؟! 🌿رفتی حرم لبخند بزن 😊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾دوست داری شهید بشی؟؟؟ دلــ❤️ــت باید بشه👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣4⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷 #قسمت_اول (٣ / ١) #رزمنده_ای_که_عکس_یک_زن_بر_بدنش_خالکوبی_شده_بود👇👇👇 🌷یک روز
1⃣4⃣2⃣ 🌷 (٣ / ٢) 👇👇👇 🌷....تعجب کردم. یعنی چه می خواست بگوید؟!😦 با این حال گفتم: «نه برادر. برای چی بیرونت کنم؟» گفت: «مردونه؟» گفتم: « ». یکهو برگشت، گفت: «برادر مرتضی! من بلد نیستم بخونم!» مرا می گویی؟ شوکه شدم😳. سه ماه از سابقه ‌اش در تخریب می‌ گذشت، «اسماعیل کاخ» آن همه از او حرف زده بود، حالا خودش داشت اعتراف می کرد: «من بلد نیستم نماز بخونم!» باورم نشد. گفتم: «شما که همیشه میای نماز‌خونه، تو صف نماز می‌ ایستی! خودم دیدمت»😕. گفت: «بله، میام. ولی اینقدر خودمو مشغول می‌ کنم تا صف ها پر بشه و من صف آخر بایستم. اونوقت هر کاری دیگران می‌ کنن، منم می‌ کنم. الکی لبهامو می‌ جنبونم. هر وقت دولا می‌ شن، منم می‌ شم. دستاشون رو می‌ گیرن جلو صورت، منم می‌ گیرم. ولی راستش بلد نیستم.» 🌷متحیر ماندم😯. هم از خبری که می‌ داد، هم از زرنگی‌ اش. خیلی زرنگ و بود. رانندگی‌ اش حرف نداشت. رد گم‌ کنی‌ اش از آن بهتر. من در این سه ماه متوجه بی‌ نمازی‌ اش نشده بودم. یک پیش نماز داشتیم به نام « ». بچه ‌ی «زابل» بود. طلبه ‌ای وارسته که شهید شد. رفتم پیش‌ اش و گفتم: «آقای دهباشتی! بین خودمون باشه. این بنده ‌ی خدا نماز بلد نیست. یادش بده. هم نفهمه». شروع کرد. راننده هم حسابی دل داد به آموزش. ول کن حاج آقا نبود. هر وقت کمترین فرصتی گیرش می‌ آمد، می‌ رفت سراغ حاج آقا. بین مأموریتها اگر ده دقیقه وقت خالی بود، همان ده دقیقه را غنیمت می‌ شمرد. را بر می‌ داشت. می‌گفت: «حاج آقا کجاست؟» 🌷یک روز حاج آقا دهباشتی آمد سراغم. گفت: «برادر مرتضی! این کیه فرستادی پیش من؟ پدر منو در آورده!» گفتم: «چرا؟ مگه چی شده؟» گفت: «دیر اومده، زود هم می‌ خواد بره! می گم تو یه دونه صلوات بفرست، همین برای شروع کافیه. می‌گه . شما یه چیزی می‌ گین که خیلی . همون رو یادم بده. یه شبه می‌ خواد نماز یاد بگیره، قرآن یاد بگیره، دعا یاد بگیره. بابا خیلی تنده.» گفتم: «حوصله کن حاج آقا. اون باهوشه👌. زود یاد می‌ گیره». خلاصه به هر سختی بود، حاج آقا را یادش داد. 🌷تازه خيال من راحت شده بود كه يك بار دیگر با همان حالت آمد سراغم. گفت: «برادر مرتضی!» گفتم: «بله عزیزم.» یه چیزی بگم از تخریب بیرونم نمی ‌کنی؟ گُر گرفت. گفتم این دفعه دیگر چه اعتراف تکان ‌دهنده ‌ای دارد؟! خودم را کنترل کردم و گفتم: «بفرما برادر. ناراحت نمی‌ شم.» گفت: «راستیاتش، من _ام!» عجب! سیگار ؟! دیگر لجم در آمده بود. باورم نمی‌ شد. چون.... 🌷چون نه دهانش بوی سیگار مى ‌داد، نه کسی تا حالا گزارشی داده بود. گفت: «شرمنده. من روزی سیگار می کشم». گفتم: «آخه چه جوری؟ پس چرا من اصلاً ندیدم؟» گفت: «شرمنده، می‌ رم تو توالت می‌ کشم. بعد آدامس می‌ جوم تا بوش بره.» همان جا پاکت سیگارش را در‌آورد، داد به من و گفت: «بفرما! این خبر رو به شما دادم که بگم از امروز گذاشتم کنار. وقتی تصمیم خودم برای ترک سیگار قطعی شد، تصمیم گرفتم به شما هم بگم.» پاکت سیگار را از او گرفتم، مچاله کردم و انداختم دور. فکر او بدجوری درگیرم کرده بود. برای خودش پدیده‌ ای بود این ‌ی_استثنایی. خصلتهایش، تصمیماتش ... هر روز در حال رشد و شکوفایی بود 🌷تابستان بود و هوا گرم. روزها می‌ رفتیم « »؛ آبتنی. آقای راننده به قدری در شنا حرفه ‌ای بود که لباسهایش را در یک دستش می‌ گرفت و با دست دیگر شنا می‌ کرد. لباسها را بیرون از آب نگه می‌ داشت؛ بدون این که خیس شود، با سرعت می‌ رفت آن ور «کارون» و برمی‌ گشت. از این بود که هیچ‌ وقت زیر پوشش را درنمی‌ آورد. همیشه موقع آبتنی یک زیرپوش به تن داشت. یک روز گفتم: «مرد حسابی! چرا دهاتی بازی در میاری؟ خوب، زیر‌پوشت رو دربیار. چرا با لباس آبتنی می کنی؟» وقتی خیلی گیر دادم.... 🎙راوی: سردار آزاده و جانباز مرتضی حاج باقری .... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh