🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه4⃣6⃣ 💠پسرخاله زن عموی باجناق 🔸یک روز سید حسن حسینی از بچههای #گردان رفته بود ته درهای
🌷 #طنز_جبهه 5⃣6⃣
💠اخوی عطر بزن
🔸 #شب_جمعه بود؛ بچه ها جمع شده بودند تو #سنگر برای دعای کمیل
🔹چراغارو خاموش کردند، #مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود، هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و #اشک میریخت.
🔸یه دفعه اومد گفت #اخوی بفرما، #عطر بزن ...ثواب داره
- اخه الان وقتشه؟
بزن اخوی ..بو بد میدی ... #امام_زمان نمیاد تو مجلسمونا😇
🔹بزن به صورتت کلی هم #ثواب داره، بعدِ دعا که #چراغا رو روشن کردند، صورت همه #سیاه بود، تو عطر #جوهر ریخته بود...😝😝
🔸بچه ها م یه #جشن_پتوی حسابی براش گرفتند...😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه6⃣6⃣ 💠صلوات 🔸رسم بر این بود که مربی و معلم سر کلاس آموزش، اول خودش را معرفی میکرد. یک
🌷 #طنز_جبهه 7⃣6⃣
😊 #شوخی_حاج_همت
🔸 بچـــههـــا #كسل شده بــودن و حوصله نداشتن .🙁
حـــاجي درِ #گــوش يكي داشت پچ پــچ میکرد و #زيــر_چشمی بــقيه رو مـــيپـــايـيد.
🔹انگار #شيطنــــتش گـل كـرده بـود.😄
حـاجـی رفت بـیرون
با یـــه #عراقیه بـــرگشـت تــو ...
🔸بـــچه ها #دويـــدن دور حاجـــی و عراقیه.
حاجي عراقیه رو ســپرد بــه بچه ها و خـــودش رفــت كنـــار .😉
🔹اونام انـــگار دلشــون مــــي خواست #عقده هاشون رو سر يكی دیگه خالي كنن
ريختــن ســـر عراقيو شــروع كردن بـــه #مــشت و #لــگد زدن بــه اون.
🔸تا خورد #زدنـــش.
حاجـــيم هيــچي نـــمي گــفت.
فـــقــط #نگاه مي كرد.😐
🔹يكــي رفت #تــفنگش رو آوُرد گـــذاشت كنـــار ســَر عـــراقي.
#عراقـــیه رنــگش پـــريد
زبون بـــاز كرد كــه « بـــابـــا، نکنید، #نــكشيدم! مــن از خـــودتونم.»😂😂
🔸و شروع كرد تنــدتند، لــباسايــي رو كه #كـِش رفته بــود كــندن
و #غر_زدن كــه
🔹« حــاجي جــون، تــو هـم بـا ايــن #نقشه هات. نــزديك بــود ما رو بــه كشتـــن بــدي .
حـــالا قیافم شبيه #عراقياس دلــيل نمــيشه كه … »😂😂
بچه ها همه زدن زیـــر #خنده.😁
حاجيــم مي خنديد.😊
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 7⃣6⃣ 😊 #شوخی_حاج_همت 🔸 بچـــههـــا #كسل شده بــودن و حوصله نداشتن .🙁 حـــاجي درِ #گـ
🌷 #طنز_جبهه 8⃣6⃣
💠رسم خاص
🔸وقتی #شهید پیدا نمیشد یه رسم خاص داشتیم. یکی از بچه ها رو می گرفتیم و #بزور می خوابوندیم تا با #بیل_مکانیکی رویش خاک بریزن اونم #التماس کنه تا شهدا خودشون رو نشون بدهند تا ولش کنیم ...
🔹اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد، #کلافه شده بودیم،😟 دویدیم و #عباس_صابری رو گرفتیم. خوابوندیمش رو زمین و یکی از بچه ها دوید و بیل مکانیکی رو روشن کرد، تا ناخن های بیل رو به زمین زد که روی عباس #خاک بریزه ، #استخوانی پیدا شد.😳 دقیقا همونجایی که می خواستیم خاکش رو روی عباس بریزیم ...
🔸بچه ها در حالیکه از #شادی می خندیدند ، به عباس گفتند: بیچاره شهید! تا دید می خوایم تو رو کنارش خاک کنیم ، خودش رو نشون داد، گفت: دیگه #فکه جای من نیست، برم یه جا دیگه برا خودم پیدا کنم.😂😂
🔹چون تو می خواستی کنارش #خاک بشی خودش رو نشون داده ها!!!😂😂
و کلی #خندیدیم ...😁
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
👈شادی روح #شهید_عباس_صابری از شهدای تفحص #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه4⃣8⃣ 💠دیگ تدارکات 🔸در ایامی که در #چزابه بودیم، معمولا حواسمان به دو جانور بود. یکی #گ
🌷 #طنز_جبهه 5⃣8⃣
💠ابرقو آزاد باید گردد
🔸در #عملیات نصر 7 با برادری که یزدی بود، تعدادی از #اسیران را به ما سپردند که آنها را به عقب منتقل کنیم. در بین راه برنامه ای داشتیم. چه به روز اسیران مادر مرده آوردیم خدا می داند.
🔹از #ترس اگر می گفتیم معلق بزنید معلق می زدند. اما چه کیفی داشت. به آنها گفتیم بگویید: #ابرقو_ابرقو_آزاد_باید_گردد و آن بدبختها تکرار می کردند. 😂😂
🔸تصورش را کنید با زبان عربی غلیظ یک عبارت #فارسی را گفتن، چه #مضحکه ای درست می شود ! آنهم ابرقو ابرقو کردن 😂
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 5⃣8⃣ 💠ابرقو آزاد باید گردد 🔸در #عملیات نصر 7 با برادری که یزدی بود، تعدادی از #اسیران
🌷 #طنز_جبهه 6⃣8⃣
🔸چیزی به #عید_غدیر نمانده بود. همه بچه های گردان در تکاپوی آماده کردن محل و دعوت از #روحانی و کنجکاوی برای مستحبات این روز و شیرینی و.... بودند.
🔹از قضا روحانی👳 #شوخ_طبعی هم آمد و....
🔸تو #نمازخونه که چادری پشت پادگان کرخه بود نشست و هر بار چند 👬👬نفر میومدن و براشون #صیغه_برادری می خوند🙏 و🚶 میرفتن.
🔹شب🌚 بعد از نماز مغرب بالای #منبر رفت و گفت: شنیده بودم شما رزمندگان انسان های #باحالی هستید و....
🔸بعد تن صدایش را #تندتر کرد و گفت: بابا از صبح نشستم هر کی دست یه 👬 نفر رو گرفته میاد پیشم می گه حاج آقا 👳 اینو برام #صیغه کن 😢😂.....
🔹و شلیک😂😂😂 #خنده بچه ها که تا دقایقی همانطور ادامه داشت و یادگاری از آن روز برایمان ماند.
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه8⃣8⃣ 💠 انفع المعارف #قال امام علی (ع) : من عرف نفسه ؛ فقد عرف ربه 🔸در پادگان #کرخه
🌷 #طنز_جبهه 9⃣8⃣
💠 صیغه برادری
🔸در روزهای پیش از فتح فاو بودیم در #عید_غدیر. به رسم استحباب، ابراهیم و حمید را صدا زدم و پیمان #برادری بین خود 👥👤جاری کردیم.
🔹دست ها را در هم گره کرده و قرار گذاشتیم تا در #عملیات آینده در هر شرایطی یاور هم باشیم و #حامل جسم مجروح و یا شهید هم.
🔸به شب عملیات رسیدیم و #آتش 💥شدید دشمن امانمان را بریده بود. در ابتدای ورودی شهر با #ترکشی زخم عمیقی برداشتم و زمین گیرم شدم.
🔹خبر به برادران #صیغه_ایم رسید و طبق پیمان برادری که داشتیم، در آنی بالای جسم نیمه جانم آمدند و هن هن کنان و در آن شیارهای پر پیچ و خم، عزم انتقال جسم سنگینم را به عقب کردند.
🔸با حال زاری که داشتم صدای حمید را می شنیدم که #غمگینانه زیر لب زمزمه می کرد و از #ناراحتی می نالید. از آن همه #علاقه ای که در او نسبت به خودم می دیدم از برادری خود با او #لذت😍 می بردم.
🔹برای #تسلای او تمام انرژی خود را جمع کرده و گفتم: "نگران نباش، بخدا خوب خواهم شد و بین شما باز می گردم"
🔸حمید هم با لهجه #شیرین و عامیانه اش گفت:"بابا کی نگران توهه😳 به خاطر تو داشتم به خودم بد می گفتم که این چه صیغه #اشتباهی بود که با تو بستم. حواسم به #هیکل سنگینت نبود."😳😰
🔹و سالهاست جمله اش نقل هر #مجلسمان شده و بهانه ای برای #خندیدنمان.😊😂
راوی : "محمد رضا سقالرزاده"
گردان کربلا
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه0⃣9⃣ 🔸روزی در #عملیات کربلای یک در مناطق اطراف #مهران چند اَفسر #عراقی به اسارت در آمد
🌷 #طنز_جبهه 1⃣9⃣
💠 نماز شب خوان ناشی
🔸نماز شب از مستحباتی بود که خیلی به آن اهمیت می دادیم اما با بعضی #نماز_شب_خوان ها ، شب ها مشکل داشتیم و روزها، کل کل 🗣
🔹در روزهای سخت آموزش آبی🏊 بودیم و #سردی ☃❄️بی سابقه هوا طاقت مان را کم کرده بود . به ما شش نفر یک #چادر🎪 داده بودند که باید بدون هیچ #تحرکی شب را به صبح می رسانیدم.
🔸ولی او دست بردار نبود. نیمه شب 🌑در تاریکی چادر بلند می شد و چند دست و پا را له می کرد تا به #آفتابه آبی 💦که از قبل در گوشهای گذاشته بود، برسد.
🔹تازه این اول کار بود، وقتی #وضو✨ می گرفت با تمام دقتی که داشت همه را #خیس می کرد و به اصطلاح وضو را به جماعت مي گرفت.
🔸به او می گفتیم بیا و بزرگی کن و قید نماز شب را بزن. این که نمی شود هر شب چند #تلفات برای نماز مستحبی شما بدهیم. او هم کوتاه نمی آمد و #منبری می رفت و از فواید #نافله شب می گفت.
🔹تا اینجای کار، خیلی تحملش سخت نبود و می شد با او کنار آمد، ولی فاجعه از زمانی شروع شد که #روحانی گردان در سخنرانیش گفت که هر نمازی با #مسواک کردن، هفتاد0⃣7⃣ برابر ثوابش بیشتر است.
🔸به کارهای قبلی اش #مسواک زدن هم اضافه شده بود. سر را از لای چادر🎪 بیرون می برد و مسواک می کرد. عمق فاجعه را زمانی متوجه شدیم که برای #صبحگاه می خواستیم پوتین ها را با کف های پر از #خمیر_دندان به پا کنیم.😖😵 آه از نهاد ما درآمده بود.
🔹آن روز، هر کس که حال ما را می دید می گفت چرا اول صبح، این پنج 🏃🏃🏃🏃🏃نفر #دنبال یک نفر🚶 کرده اند.😂😂
غلامرضا رضایی
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 1⃣9⃣ 💠 نماز شب خوان ناشی 🔸نماز شب از مستحباتی بود که خیلی به آن اهمیت می دادیم اما با
🌷 #طنز_جبهه 2⃣9⃣
💠 شمر و شلمچه!!
🔸 از آن #بادمجان درشت های بمی بود که گلوله های #توپ فرانسوی صد بمب هم به او کار نمی کرد.😂 مثل برق بلا
🔹شنیدن و دیدن این که #مجروح شده، مثل این بود که بگویند، آتش، آتش گرفته یا تیر، تیر خورده. مگر کسی #باور می کرد که او از پا درآمده باشد.
🔸هرکس می دید، می گفت: «شما دیگر چرا؟»، «آدم قحطی بود؟»، «حیف تیر، حیف ترکش» کنایه از این که تیر و ترکش نصیب کسانی می شود که حسابشان #پاک پاک باشد.
🔹واقعاً #ایمان داشتند که افراد خلاف، چیزیشان نمی شود. یکی از بچه ها که همراهش آمده بود، گفت: « #شلمچه این حرف ها نیست، #شمر هم که بیاید، تیر می خورد، چه برسد به این!؟» بلند شد که با #عصا دنبالش کند، که بچه ها جلویش را گرفتند.😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 2⃣9⃣ 💠 شمر و شلمچه!! 🔸 از آن #بادمجان درشت های بمی بود که گلوله های #توپ فرانسوی صد بم
🌷 #طنز_جبهه 3⃣9⃣
💠سوپرطلا😄😄
🔸اکبر کاراته از تو خرابههای آبادان یه #الاغ پیدا کرده بود؛ اسمش رو هم گذاشته بود: «سوپرطلا»! الاغ همیشهی خدا #مریض بود و آب بینیش چند سانت آویزون.
🔹یه روز که اکبر کاراته برای بچهها سطلسطل #شربت میبرد، الاغه سرشو کرده بود توی سطل شربت و نصف شربتا رو خورده بود. حالا اکبر کاراته هی شربتا رو #لیوان میکرد و میداد بچهها و میگفت: بخورید که #شفاست.
🔸کمکم بچهها به اکبر کاراته #شک کردند و فهمیدند که الاغِ اکبر کاراته سرشو کرده داخل سطل شربت و #نصفشو خورده. همه به آب آویزون شدهی بینی الاغ نگاه کردند و #عق زدند.
🔹دست و پای اکبر کاراته رو گرفتند و انداختندش توی #رودخونهی بهمنشیر. اکبر کاراته که داشت #خفه میشد، داد میزد و میگفت: ای الاغ خر! اگه مُردم، اگه خفه شدم توی اون دنیا جلوتو میگیرم؛ حالا میبینی! او جیغوداد میکرد و بچهها از #خنده ریسه رفته بودند.😂😂
📚 مجموعه کتب اکبرکاراته، موسسه مصاف عشق
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 3⃣9⃣ 💠سوپرطلا😄😄 🔸اکبر کاراته از تو خرابههای آبادان یه #الاغ پیدا کرده بود؛ اسمش رو هم
🌷 #طنز_جبهه 4⃣9⃣
💠 یه دور تسبيحی📿😅
🔹نشسته بوديم دور هم كنار آتش🔥 و درددل میكرديم. هر كی #تسبيح داشت درآورده بود و ذكر میگفت.
🔸تسبيحهای دانه درشت و سنگين وقتی روی هم می افتادند صدای #چريقچريقشان دل آدم را آب میكرد.
🔹من هم دست كردم داخل جيبم كه ديدم تسبيحی نيست🙁. از روی عادت دستم را بردم طرف تسبيح بغل دستيم تا تسبيح📿 او را بگيرم😁 كه دستش را كشيد به سمت ديگر😕.
🔸گفتم: «تو تسبيحت را بده #يك_دور بزنيم». كه برگشت گفت: « #بنزين نداره، اخوی!» گفتم شايد شوخی میكند 😅
🔹به ديگری گفتم: «او هم گفت #پنچره».
به ديگری گفتم:«گفت موتور پياده كردم😐»
و بالاخره آخرين نفر گفت: «نه داداش✋، يكوقت میبری چپ ميكنی، حال و حوصله #دعوا و مرافه ندارم؛ تازه من حاجت دستم را به #ديار_البشری نمیدهم».
🔸همه خنديدند😂. چون عين عبارتی بود كه #خودم يادشان داده بودم. هر وقت میگفتند: تسبيح📿 يا انگشتر💍 و مهر و جانمازت را بده، اين #شعارم بود.
فهميدم خانهخرابها دارند #تلافی میكنند.😅😅
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 4⃣9⃣ 💠 یه دور تسبيحی📿😅 🔹نشسته بوديم دور هم كنار آتش🔥 و درددل میكرديم. هر كی #تسبيح د
🌷 #طنز_جبهه 5⃣9⃣
💠صبحانه خطری
🔸با حسین تازه آشنا شده بودم و از خصوصیات او اطلاعی نداشتم. بعد از مدتی دوستی ما گل کرد و برای #صبحانه_ای با کلاس مرا به #سنگر خود در پدافند فاو دعوت کرد.
🔹لباسم را مرتب کرده و با یااللهی وارد #سنگر شدم. چشمم که به سنگر درهم و برهم او افتاد، #حسابی جا خوردم؛ گونی های سنگر سوراخ سوراخ بودند و خاکی از آن ها به داخل ریخته شده بود و تراورزهای سقف پر از #مرمی تیرهای کلاش.
🔸به روی خود نیاوردم و جایی برای نشستنم پیدا کردم. در گوشه ای دیگر، #همسنگر او که تازه از #پست شبانه آمده بود هم به #خوابی خوش فرو رفته بود. بین ماندن و در رفتن مردد شده بودم. خدایا این چه سنگر ویرانی است که اینها برای خود درست کرده اند.
🔹حسین در حالی که با سروصدا به دنبال چیزی در #صندوق ظروف می گشت، خوش آمدی به من گفت و عصبانی به سراغ همسنگر خود که ظاهراً آنروز نوبت #شهرداریش بود رفت تا برای آماده کردن صبحانه او را بیدار کند.
🔸بعد از چند بار تکان دادن، صدای خواب آلودی بلند شد و گفت:" من تا صبح بیدار بودم و اصلاً نخوابیدم. بعداً #صبحانه می خورم".
🔹حسین هم که نمی خواست تنهایی از مهمانش #پذیرایی کند به سراغ کلاش خود رفت و در جلو چشمان #متعجب و نگران من چند تیر به گونی های بالای سر او زد و با صدای بلندتری گفت:"می گم بلند شو کتری رو برا صبونه آب کن. مگه تو امروز شهردار نیستی؟"
🔸از ترس در حال #سکته بودم که دیدم همسنگریش هم کم نیاورد و در همان حال دراز کش، با چشمان نیمه باز کلاش خود را رو به سقف گرفت و خشاب را #خالی کرد. بوی #باروت فضای سنگر را پر کرد و .....
🔹در حالی که در گوشه ای #پناه گرفته بودم، با صدای لرزان و نگران رو به هر دو آنها کردم و گفتم :" بخدا من صبحانه نمی خوام، عجب #جنگ تن به تنی راه انداخته اید!!". با عجله خود را به بیرون سنگر انداختم و در حال #فرار بودم که حسین بسیار آرام و #خونسرد صدایم کرد و گفت:" ببین، این جریان بین خودمان بماند" و برای اطمینان دستش را به سمت من دراز کرد تا قولش را محکم کرده باشد.
در حال فرار بودم که گفت، باز هم تشریف بیاورید، #خوشحال میشم 😂👋
رضا بهزادی،گردان کربلا
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 5⃣9⃣ 💠صبحانه خطری 🔸با حسین تازه آشنا شده بودم و از خصوصیات او اطلاعی نداشتم. بعد از م
🌷 #طنز_جبهه 6⃣9⃣
💠موشک جواب موشک😂
🔸مثل این که اولین بارش بود پا به منطقه #عملیاتی می گذاشت.
از آن آدم هایی بود که فکر می کرد #مأمور شده است که انسان های گناهکار، به خصوص عراقی های فریب خورده را به #راه_راست هدایت کرده، کلید #بهشت را دستشان بدهد.
🔹شده بود مسؤول تبلیغات #گردان. دیگر از دستش #ذله شده بودیم. وقت و بی وقت بلندگوهای خط اول را به کار می انداخت و صدای #نوحه و مارش عملیات تو آسمان پخش می شد و عراقی ها #مگسی می شدند و هر چی مهمات داشتند سر مای #بدبخت خالی می کردند.
🔸از رو هم نمی رفت.تا این که انگار طرف مقابل، یعنی عراقی ها هم دست به #مقابله_به_مثل زدند و آنها هم بلندگو آوردند و نمایش #تکمیل شد. مسؤول #تبلیغات برای اینکه روی آنها را کم کند، نوار «کربلا، کربلا، ما داریم می آییم» را گذاشت.
🔹لحظه ای بعد صدای #نعره_خری از بلندگوی عراقی ها پخش شد که: «آمدی، آمدی، خوش آمدی جانم به قربان شما. قدمت روی چشام. صفا آوردی تو برام!»
تمام بچه ها از #خنده ریسه رفتند و مسؤول تبلیغات رویش کم شد و کاسه کوزه اش را جمع کرد و رفت.😂😂
منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh