🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسرانه 🔺برای باتوبودن وقت کم بود😣 به یاد #شهید_حمیدسیاهکالی_مرادی🌷 عکس باز شود👆 🍃🌹🍃🌹 @shahidNa
7⃣7⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی❤️🕊
🔹دانشجوی #ممتاز دانشگاه بود...خود و همسرش #دانشجو بودند و برای پرداختن زکات دانش خود به هر شکل ممکن در جلسات #مذهبی به #آموزش احکام، فقه، پاسخ به شبهات و شیعه شناسی و نظایر آن میپرداختند...
همچنین مربی حلقههای صالحین بود...
🔸در روزهای نزدیک به عید که زمان شستوشوی #موکتهای #حسینیه سپاه بود، به #سربازان کمک میکرد تا خسته نشوند و بتوانند از دوران سربازی خود #لذت ببرند..
🔹همیشه #نماز_اول_وقت و #نماز_شب میخواند، از #غیبت بیزار بود، اینکه میگویند، کسی پای خود را مقابل پدر و مادرش دراز نمیکند، در مورد ایشان صدق میکرد،(( شکم، چشم و زبان ))را همیشه و بهویژه در میهمانیها حفظ میکرد...
🔸خواندن #دعای_عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار #قرآن تلاوت میکرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار، در محل کارش میماند تا تمام حقوقی که دریافت میکند #حلال باشد.
🌷وصیت شهید🌷
🌷اگر در حال حاضر تعدادی از برادران در #جبهه های سخت در حال #جهادند دلخوش هستند که جبهه #فرهنگی تداوم جبهه سخت است که توسط شما #جوانان رعایت میشود
🌷و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ #حجابشان پیشگام این جبهه باشند.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شادی_روحش_صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜 #فرازی ازوصیت_نامه شهیدمدافع_حرم #جوادمحمدی 🌷بنده از اون شهدایی هستم که اون دنیاحتما یقه ی #بی_حج
3⃣8⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔸اهمیت بسیاری به #حجاب می داد و حتی در فیلمی که بعد از شهادتشـ🕊 منتشر شد گفته بود « اگر خدا لطف کرد و #شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی حجابی ها و آنها که ترویج بی حجابی می کنند را در آن دنیا #خواهم گرفت»📣
🔹حتی نحوه تزئین ماشین عروسی مان 🚗به گونه ای بود که قسمت شیشه جلو سمت عروس را دسته گل🌸 چسبانده بود و به این شکل گل ها مانع دیده شدن من در ماشین بودند.
🔸برای #آقا_جواد مهم بود که به مجالس شادی #حلال برود و مراسم عروسی خودمان با مولودی خوانی🔊 طی شد و خاطرم است که برخی میگفتند، عروسی جواد به مجلس ختم #صلوات شبیه است ولی برای جواد مهم کاری بود که برای خداپسند باشد👌 و برایش صحبت های مردم اهمیت نداشت🚫.
🔹 #تربیت_فاطمه را به من سپرده بود و می گفت از تربیت دخترمان شانه خالی نمی کنم ولی #مادر بهتر می تواند دختر را تربیت کند و از همان دو سالگی به #فاطمه یاد داده بود که با روسری و چادر بیرون برود✅.
#مدافع_حرم_شهید_جواد_محمدی
راوی_همسر_شهید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃 🌷چقدر #پَر می کشد دلم به هوای "تو" انگار تمام #پرنده های جهان در قلبم #آشیانه کرده اند ...❤
8⃣8⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰عباس بعد از یک ماه #نامزدی آمد پیش من؛ گفت: «میخواهم به #سوریه بروم»، قبلا هم چند بار به من گفته بود، بهش گفتم #عباس سوریه رفتن تو با منه، من نمیخوام جوانی پیش من باشه که جنگ و خون و آتش را ندیده باشه؛ مطمئن باش بالاخره تو را میفرستم.
🔰 اما چرا آنقدر #اصرار میکنی که الان بروی⁉️ عباس گفت «حاجی؛ من دارم #زمینگیر میشم میترسم وابستگی من را زمینگیر کنه😔!». اصرار عباس آنقدر زیاد شد که گفتم عباس برو، وقتی گفتم برو، گل از گلش شکفت😍😃.
🔰عباس یک #جوان بیست و سه ساله، در سختترین مکان قرار میگیرد که بیشترین رفت و آمدها و مراجعات و هماهنگیها آنجاست یک لحظه هم به کسی اخم نکرد🚫 #اخلاق عباس همهمان را کشته بود.
🔰 عباس از بیست سالگی شروع کرد به #آموزش دادن بچههای هم سن و بلکه بزرگتر از خودش.عباس همان کارهایی که ما به آن عمل نمیکنیم🙁 را انجام میداد و همین سبب شد به این #مقام برسد.
🔰عباس به چیزهایی که ما به آن آلوده بودیم آلوده نبود📛. مراقب چشمش بود👌، مراقب نفسش بود اینطوری نبود که هر شب نماز شب بخواند ولی #نماز_شب میخواند.
🔰خلوت داشت, سجدههای طولانی داشت اگر اینها نباشه، اگر #عاشق_خدا نباشی خدا عاشقت نمیشه 😔. عباس #دنیا را رها کرده بود و عاشق خدا شده بود. از آن طرف جوانی هم میکرد. جوانی او #حلال بود ولی حواسش بود دچار غفلت ♨️نشود.
راوی:ســردار حمید اباذری
#شهید_عباس_دانشگـــر🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
راوی: #همسر_شهید_احمدی_روشن آقا مصطفی فردی بود که به هیچ وجه نمیتوانستند از پا درش بیاورند و یا ای
3⃣6⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰در مصطفی شدنِ مصطفی، مال #حلال خیلی مؤثر بود. یک روز با بابای مصطفی داشتیم با هم می رفتیم. بعد از #شهادتش🌷 بود.
🔰 حاج آقا رحیم به شوخی به من گفت☺️: مصطفی را تو شهید کردی😟. گفتم: چرا؟ گفت: دوره بلوغ مصطفی تحت تاثیر #تو شکل گرفت. گفتم: حاج آقا آن #نان_حلالی که شما در کیسه داشتید مصطفی را شهید🕊 کرد.
🔰خیلی حاج رحیم ناراحت شد😔، ناراحت که نه امّا رفت توی فکر💭، سکوتی کرد و بعد به حرف آمد. #خبرعجیبی از یک زاویه پنهان زندگی مصطفی به من داد.
🔰گفت: فلانی حالا که این موضوع را گفتی چیزی به تو بگویم که شاید #هیچ_کس نداند.
بعد گفت: توی مینی بوس🚌 دوتا دخل داشتم.
🔰 همدان یک شهر کوچک است، خیلی ها همدیگر را می شناسند👥. گفت: آن موقعی که من توی شهر کار می کردم یعنی مسافر جابجا می کردم، #کرایه ها را توی #دوتا دخل می ریختم.
🔰از آن آدمهایی که می شناختم آدم های چندان #مقیدی نیستند، کرایه که می گرفتم جداگانه می گذاشتم توی یک دخل😊. کرایه آدم های #متشرع را توی یک دخل دیگر می ریختم
🔰 دخل اولی را همیشه #صدقه می دادم، دخل دوم را برای رزق خانه🏡 خرج می کردم.
#به_نقل_از_دوست_شهید❤️
#شهید_مصطفی_احمدےروشن🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh