📌 راز شهید مدافع حرمی که به شهدای گمنام توسل میکرد
🔹️ حسین در حلقه صالحین برای نوجوانان خیلی کار میکرد و تمام سعی او جذب حداکثری بود.
◇ بچه هایی از خانواده های مختلف با همه سلیقه ها و عقیده های متفاوت رو جذب بسیج کرده بود.برایشان وقت میگذاشت و هزینه میکرد و با آنها هم تفریح داشت هم زیارت و هم تربیت.
◇ یک مورد نادری از یکی از بچه ها دیده بود خیلی ذهنش درگیر بود نمیتوانست راهی پیدا کند.
◇ با پدرش و با افراد مورد وثوقش ، رفقا و آشناها مشورت و دنبال راهکار بود، فایده نداشت و راهی براش پیدا نکرد.
◇ یک شب ساعت ۲ پیام داد بر سر مزار شهدای گمنام رفتیم یک زیرانداز انداخت و چند تا دو رکعت نماز خواند و زانو نشست و زل زد به مزار شهدا ، نماز صبح را هم خواند و باز همانطوری نشست با شهدا در دل نجوا میکرد
◇ آفتاب داشت طلوع می کرد گفت: پاشو بریم ومستقیم رفتیم در خانه همان پسره ، مادرش تا حسین را دید خوشحال شد و حسین اجازه گرفت تا فرزندش را به مدرسه برساند.
◇ من جدا شدم و آنها رفتند و نمیدونم چجوری و چی گفت که کلا موضوع اون پسربچه حل شد.
◇ بعدها از حسین پرسیدم که گفت:"ابن سینا هرموقع به بن بست میخورد دو رکعت نماز میخوند، منم فقط دورکعت نماز خوندم ولی یجایی خواندم که واسطه هم داشته باشم که نه نگویند"
🕊️#شهیدگمنام
🕊️#شهیدمدافعحرم
🕊️#شهیدحسینمعزغلامی
💫#سالگردشهید
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
📚 برگی از خاطرات سردار شهید محمدعلی علیپور #اَرَدی (الفقیه)
✍🏻نویسنده: علیرضا اسدنژاد
🔰خاطره اول: هزار و یک غسل
✨راوی: محمد غلامی
عملیات فتح المبین بود. سه روز بود در محاصره بودیم. لحظات سختی بود. با تلاش نیروهای پشتیبانی هرجوری بود محاصره شکسته شد و بچه ها رو برای استراحت به عقب بردند. رسیدیم شهرک خلخال. تقریبا همه ی رزمنده ها قبل از استراحت هوس حمام کردند. در حال دوش گرفتن بودیم و دلخوش به استراحت بعد از محاصره که ناگهان آژیر خطر به صدا در اومد. بعثی ها در منطقه رقابیه تک زده بودند. دستور رسید همه ی نیروها فورا برگردند خط.
به سرعت سوار ماشین ها و کامیون ها شدیم. نگاه کردم دیدم محمدعلی نیست. هر چه منتظر ماندیم نیامد. رفتم حمامخانه سراغش.
محمدعلی بدو! همه سوار شدند!
خیلی خونسرد و با آرامش اومد بیرون. گفتم داری چه کار میکنی این همه وقت؟! خندید و گفت هیچی نگو پسر، تو که نمیدونی من هزار و یک غسل کردم. گفتم هزارتاش رو ولش کن، بگو ببینم اون یه دونه دیگه چی بود؟ گفت اون یه دونه، غسل شهادت!
خیلی بهش توجه نکردم.
گفتم بدو بریم که همه معطل تو هستند. رفتیم سوار شدیم و برگشتیم خط.
رسیدیم خط. دشت رقابیه. بعثی ها بالای کوه های رقابیه بر ما مشرف شده بودند و آتش می ریختند. بچه ها مشغول ساخت سنگر شدند تا جانپناهی برای خودشان درست کنند. محمدعلی هم رفت کمکشون. آتشِ دشمن خیلی سنگین بود. حدود ساعت 3 عصر بود؛ خمپارهای آمد و دیگه هیچی نفهمیدم. بچه هایی که جان سالم به در برده بودند بلافاصله اومدند بالا سرم. من فقط یهریز می گفتم محمد! محمد! محمد چی شد؟! فقط من نبودم که فکر و ذکرم محمدعلی بود. از فرط علاقه ای که بچه ها به او داشتند این طبیعی بود که حتی در هنگام درد و مجروحیت خود، به فکر محمدعلی باشیم. با اصرار، منو بردند پیش محمدعلی. وقتی بالاسرش رسیدم خیلی آرام و لبخندزنان، روی زمین، آسمانی شده بود. چهره اش از نورانیت می درخشید. ترکش خمپاره پهلوی محمدعلی را شکافته بود. گرد و خاک به زمین نشست. بی تاب شدم و سرش را به دامن گرفتم. به ناگاه عطر عجیبی در منطقه پیچید. با شنیدن این عطر روحافزا، بچه ها بر و بر با چشمان گردشده به هم نگاه کردند. هیچ کس حرفی نمی زد. سکوت مطلق! چند لحظهای به همین شکل گذشت. همه فهمیده بودند چه اتفاقی افتاده است. به یک باره زانوان بچه ها سست شد و بالای سر محمدعلی به زمین افتادند. همه متفق القول گفتند امام زمان به استقبال محمدعلی آمد. گریه امان بچه ها را بریده بود. ناله بچه ها یا صاحب الزمان بود و به حال محمدعلی غبطه میخوردیم. بوی جانفزایی که نه قبل از آن و نه بعد از آن تا به امروز هرگز استشمام نکرده ام. تازه به یاد چند ساعت قبل محمدعلی افتادم که گفت هزار و یک غسل کردم که یکیش غسل شهادت بود. او میدانست تا ساعتی دیگر آسمانی خواهد شد. شاید به همین جهت بود که در آن لحظه اینقدر آرام و خونسرد بود.
🕊️#سالروز_شهادت
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠#نوروز در جبهه
🌺آداب تبريك سال نو و شیرینی دادن در جبهه
✨#شکوه_ایثار
🌙#ماه_خدا
🌙#ماه_بندگی
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰مجبور شدیم برای حل قضیه ای سراغ حاج احمد برویم تا بلکه ایشان مساعدتی کنند، وقتی به مقر فرماندهی رسیدیم، یکی از برادران مسئول گفت: چرا اومدین اینجا؟
حاجاحمد گرفتاره، وقت نداره شما رو ببینه، هرچه به او اصرار می کردیم، اجازه ملاقات نمیداد، ناگهان دیدیم حاجاحمد از سنگر بیرون آمد، هیچوقت فراموش نمیکنم، او یک عصا در دست داشت و پایش را گچ گرفته بودند، با دیدن حاجی، با آن رنگ و روی پریده، جا خورده و تعجب کردم، به همان برادر مسئول گفتم:
این هم حاجاحمد! پس چرا نمیذاشتی بریم پیش ایشون؟
گفت: شما که میدونین، ترکش بزرگی به پای حاجی اصابت کرده و تازه اونو بیرون آوردن، چندین آمپول آنتیبیوتیک بهش تزریق کردن و حالا هم که میبینین، پاشو گچ گرفتن، گفتم: خب، با این حال خراب، چرا اونو به عقب نفرستادین؟ گفت: کجای کاری برادر! قبول نمیکنه میگه امدادگرها اگه میتونن همین جا این پا رو مداوا کنن وگرنه من آدمی نیستم که بچه ها رو اینجا زیر آتیش دشمن ول کنم و برگردم عقب!
🕊️#جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
💌#پیامکی_از_بهشت
به شایعاتی که دشمنان اسلام در میان شما پخش می کنند گوش نکنید زیرا این شایعات است که موجب آن می شود تا خدایی ناکرده انقلاب اسلامی با شکست مواجه شود و عامل خیلی از وقایع مهم مثل ترورها بر اثر این شایعاتی بوده که عوامل بیگانه در بین مردم پخش کردند .
🕊️ #شهید_والامقام
🕊️ #محمدرضا_دانشمند
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
📚 برگی از خاطرات سردار شهید محمدعلی علیپور #اَرَدی (الفقیه)
✍نویسنده: علیرضا اسدنژاد
🔰خاطره دوم: ساخت مسجد
✨راوی: غلامعباس رنجبر
من و برادرم هر دو اوسا بنا بودیم. محمدعلی بیشتر با برادرم کار می کرد. گاهی نیز با من کار می کرد. فردی قوی و تنومند بود. هوش بسیاری داشت و حسابی کاربلد بود. در کارش فوق العاده منظم بود. به طوری که نمی توانستی به خاطر بی نظمی به او گیر بدهی. برعکس اکثر کارگرها که دائم و هر روز باید بهشون تذکر می دادی و داد و بی داد سرشان می زدی. اما محمد اینطور نبود.
یک روحیه عجیبی که داشت، بر خلاف اکثر کارگرها که غالبا هر چه می توانستند از زیر کار در می رفتند و موقع انتخاب کار، هر کاری که آسان تر بود را انتخاب می کردند، محمدعلی همیشه زودتر از همه بدون اینکه من ازش بخوام که چه کاری رو انجام بده، خودش سختترین کار رو انتخاب می کرد. کلا آدم عجیبی بود. هم بسیار متعهد؛ هم بسیار معتقد. دید اجتماعی فوق العادهای داشت و بسیار مردم دوست بود. تا جایی که می توانست سعی می کرد زحمت رو از دوش دیگران بردارد و کارشان را برایشان انجام دهد. ایثار کردن و خود را ندیدن، ویژگی جداناپذیر رفتار محمدعلی بود. روی همین حساب سر کار که بودیم اجازه نمی داد کارهای سخت به دیگر کارگرها بخورد. همیشه کارهای سخت رو خودش بر می داشت. البته این رفتار محمدعلی فقط ریشه در متعهد بودنش نداشت. او چون به لحاظ اعتقادی، فردی ریشه دار بود، اعتقاد داشت بهترین کارها و پرثواب ترین کارها، سخت ترین کارهاست.
چون خیلی زبر و زرنگ بود، یک تومن بیشتر از بقیه کارگرها بهش مزد می دادم. در ساخت مسجد صاحب الزمان (عج) کارگرم بود. مخصوصا در ساخت آب انبار مسجد نقش محمدعلی خیلی پررنگ بود. کارگرها سر وقت که می شد کار را رها می کردند و می رفتند. او خیلی دغدغه کار مسجد رو داشت. محمدعلی به لحاظ کلامی بسیار خوش بیان، جذاب و در عین حال قاطع بود. بر همین اساس به کارگرها می گفت درست است که پول می گیرید اما برای آخرتتان هم قدری کار کنید؛ مازاد بر وقت هم برای کار مسجد بمانید و کار کنید. چه خبرتونه اینقدر دقیق سر ساعت کار رو رها می کنید و می رید خونه! خونه خبری نیست. خبرها همین جاست.
کار آب انبار مسجد تمام نشده، مجددا اعزام شد.
با کارگرها مشغول کار مسجد بودم که #خبر_شهادت محمدعلی در روستا پیچید.
خیلی از شهادتش نگذشته بود که خوابش رو دیدم. ازم پرسید: کار ساخت مسجد چه شد؟
معلوم بود بعد از شهادت هم به فکر اتمام ساخت مسجد بود.
🕊️#سالروز_شهادت
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰پاسال بعد تحویل سال یک اقایی بهمون شکلات داد..
به شوخی به دانیال گفتم هرکی نخوره سالم نمیمونه ها بخور..
گفت پس نمیخورم..
بهش اصرار کردم!
اومد بخوره افتاد؛
خندید گفت قسمت نبود ..
بزور فوت کردم بهش دادم ..
اما انگار جدی قسمت نبود .
🕊️به نقل از همسر #شهید رضا زاده🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
✍ #شهیدی_که « #حاج_قاسم» #برایش_صدقه_کنار_میگذاشت
پس از شهادتش، حاج قاسم سلیمانی با کلماتی #مقتدرانه او را اینگونه توصیف کرد:
#رشادتها و #شجاعتهای شهید عمار مانند #همت بود، عمار مثل پسرم بود، همیشه برایش صدقه میگذاشتم و میگفتم مراقب خودتان باشید.
🕊️#شهید_محمد_حسین_محمد_خانی🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰در سخنرانی هایش می گفت: من با شهدا راه میروم غذا میخورم و میخوابم و این آسایشی که برای من شهیدان بوجود آورده اند هر گز نخواهم گذاشت پرچم یا مهدی ادرکنی ،آن ناله های رزمنده گان در نماز های شب و هنگام شب عملیات زمین بماند.
🌷حاج عباس عبدالهی همواره درسخنرانیهایش میگفت: “جسمم را به خاک و روحم را به خدا و راهم را به آیندگان می سپارم.او جزو بهترین تک تیراندازهای ایران بود و شاید هم بهترین آنها.او همواره سخت ترین راه را انتخاب میکرد چه آن زمان که فرمانده گردان صابرین تیپ امام زمان(عج) لشکر عاشورا بود و چه حالا که بعد از بازنشستگی نشستن را بر خود حرام کرد و راه سوریه در پیش گرفت.
🌷صفایی داشت وصف ناپذیر.پای ثابت اردوهای راهیان نور دانشجویی بود با دانشجویان انس میگرفت و با آنها از شهدا و مرامشان میگفت.حاج عباس هم به مرادش آقا مهدی باکری پیوست.وی بدست گروههای تکفیری و سلفی در سوریه بشهادت رسید.
✍راوی پسر شهید
🕊️#شهید_عباس_عبداللهی
🕊️#مدافع_حرم
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰.گفتہبود:
. اگر#درماهرمضانشهیدشوم
. زحمتتشییعپیڪرمرا
. بہمردمنمےدهم
. درماهرمضانشهیدشد
. اماطبققرارےڪہباخداداشت
. پیڪرشبعدازماهمبارڪ
. تفحصوتشییعشد...
🕊️#شهید_جواد_محمدی🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🌷شهیدستان🌷(بدون روتوش)
📌 همسر ومادر ۵ شهید در دیدار با رهبری: من حليمه و از غافله عشق جاماندم.
🔹️«حلیمه خاتون خانیان» اهل روستای جورد از توابع بخش رودهن شهرستان دماوند، همسر شهید سیدحمزه سجادیان و مادر شهیدان داود، ابوالقاسم، کاظم و کریم در خرداد ۹۸ به همسر و چهار فرزند شهیدش خود پیوست. شهید آوینی این روستا را به «روستای نزدیک آسمان» تشبیه میکرد.
◇ مقام معظم رهبری و دیگر مسؤولان بارها به دیدن وی رفتند، اما حلیمه خاتون هیچگاه از زندگی ساده خود گلهمند نبود.
◇ مادر شهید سجادیان در یکی از دیدارها به مقام معظم رهبری گفت: « نام من حلیمه است، از خانواده من همسرم سید حمزه و چهار فرزندم سید کاظم، سید داوود، سید کریم و سید قاسم سجادیان به شهادت رسیدهاند؛ هر بار که خبر شهادت فرزندانم را میآوردند در حالی که اشک شوق بر چهرهام بود و رو میپوشاندم تا مبادا دشمن شاد شود، دلم آرام بود و خوشحال بودم از اینکه خداوند متعال شهادت را نصیب خانوادهام نمود و هرگز فراموش نمیکنم آن روزی که خبر شهادت همسرم را به من دادند، وجودم پر از حسرت و اندوه شد، چراکه از غافله عشق جاماندم.
◇ نخستین شهدای این خانواده سید داود و سید کاظم بودند که در عملیات بیت المقدس به شهادت رسیدند؛ سید ابوالقاسم در عملیات خیبر، سید کریم در جریان اجرای عملیات والفجر مقدماتی و در نهایت پدر این چهار شهید با این که از بیماری زانو به دلیل کار زیاد در مزرعه رنج میکشید طاقت نیاورد و به جبهه اعزام شد و در نهایت در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.
🌸#مادر_شهید🌸
🕊️#شهیدان_سجادیان🕊️
•┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈•
🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷
⏳در این روزگار، لحظهای شهدایی شویم👇🏻
📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush