eitaa logo
شِیخ .
10.5هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
132 ویدیو
5 فایل
‌الله ‌ - طلبه - نویسنده - فعال رسانه #طلبه‌ی‌جوان‌حزب‌اللهی . مدیر - @Modir_sheikh تبلیغات - @O_o_tab_o_O ناشناس : https://daigo.ir/secret/84750920
مشاهده در ایتا
دانلود
- متروی لندن .
شِیخ .
- متروی لندن .
‌ ‏شعری از گروس عبدالملکیان در متروی لندن . ‏آخرین پرنده را هم رها کرده‌ام اما... هنوز غمگینم ، چیزی در این قفسِ خالی هست که آزاد نمی‌شود ! ‌
‌ قدیم‌تر ها انگار ساده تر بودم ... نه تنها من ، که گذشته‌ی همه‌ی ما ساده‌تر از حالمان بود و وای به حال آینده‌ی‌مان که نامعلوم است . یک دل داشتیم و هزار بخشندگی یک عقل داشتیم که قفلش کرده بودیم تا حاکم فقط احساس باشد . به هر حال آنچه دل آشوبم میکند تغییر احوالات است و تغییر آدمی در زمان‌ها ‌. کاش میشد اخلاق های خوبمان را زنجیر کنیم تا ناملایمتی های زمانه از ما دورشان نکنند . سخت است که در این جهانِ متغیر ، تغیر ناپذیر باشیم . ✍🏻
دیشب این قاب رو ثبت کردم و داشتم به درس مهمی که ازش گرفتم فکر می‌کردم .
شِیخ .
دیشب این قاب رو ثبت کردم و داشتم به درس مهمی که ازش گرفتم فکر می‌کردم .
‌ هنگامی که جسم بیمار می‌شود ، طبیعتا به دنبال درمانِ آن می‌رویم و دارو مصرف میکنیم . تغذیه‌مان را تغییر می‌دهیم ؛ سعی میکنیم هرآنچه را که برایمان مضر است نخوریم . تا هرچه زودتر دردمان تسکین یابد و حالمان خوب شود . برای رهایی از درد بدن حاضریم چنین سختی هایی را تحمل کنیم ، غذای خوشمزه و چرب نخوریم ، داروهای تلخ و غذاهای بی‌مزه مصرف کنیم ، چند روزی در خانه بمانیم و خوش گذرانی را تعطیل کنیم و ... اما چگونه می‌شود که حاضر نیستیم برای درمان روح و بیماری‌های عجیبِ روانی‌مان سختی بکشیم ؟ مگر نه آنکه روح ارزشمند‌تر این جسم خاکی‌ست ؟ چه چیز مانع از این امر میشود که برای درمان بیماری‌های روحمان مثل عادت به غیبت ، دروغ ، توقع از دیگران و هزاران هزار بیماری دیگر تلاشی کنیم ؟ ✍🏻
‌ فکر می‌کنم عاقبت ... هجومِ ناگهانِ عشق فتح می کند پایتختِ درد را(:
‌ سلام میدونم که این روزها حسابی مشغول درس و بحث و امتحاناتتون هستید :) حسابی هم مشغله دارید و اضطراب رهاتون نمیکنه . شایدم بعضی‌هاتون از درس خوندن نا امید شده باشید یا در عین حال که عاشق مطالعه‌اید فرصتی برای خوب درس خوندن نداشته باشید و همین دلیلی شده باشه تا از امتحان های پایان ترم دل خوشی نداشته باشید و امیدتون نا امید شده باشه . ‌
‌ نشسته بودم کنج خونه ، داشتم فکر میکردم ... راستش یهویی متوجه شدم که باید تا روز شنبه یه مقاله مهم رو بنویسم و تحویل بدم به استاد . اولش یکم نا امید شدم و استرس عجیبی وجودم رو گرفت . درگیری های زندگی همیشه اونقدر زیاده که آدم گاهی واسه مسائل مهم هم وقت کم میاره . خلاصه انقدر از این موضوع ناراحت شدم که حد نداره . ‌
‌ فکر کردم فکر کردم فکردم .. در نهایت یه لامپِ زردِ خوشگل بالای سرم روشن شد💡انقدر این فکر به من انگیزه داد که گفتم بیام با شماهم درمیون بزارم :) ‌
‌ راستش من همیشه معتقد بودم به اینکه خدا مارو خوب میشناسه و با توجه به توانایی هایی که بهمون عطا کرده مشکلات رو سر راهمون قرار میده تا خودمونو با اون مشکلات رشد بدیم و پله ها رو دونه دونه به سمت موفقیت بریم بالا . اینو فقط به حرف نمیگماااااا واقعا بهش اعتقاد دارم . خدا حسابی میدونه کِی و کجا و چجوری درد رو به بدن یا روحمون تزریق کنه ! یا یه مانع بزرگ ایجاد کنه تا برای رسیدن به خواسته‌مون به سختی بیوفتیم . اما پشت همه‌ی این گرفتاری‌ها یه هدیه بزرگ برامون گذاشته . ‌
‌ فکرشو بکن که تو اشرف مخلوقاتی ! توی ایران متولد شدی و توی دهه‌ی چهلم انقلاب اسلامی داری زندگی میکنی ، رهبر جامعه‌ات فیلسوفی به اسم سید علی خامنه‌ایِ و از همه مهم‌تر خودت پیرو دین محمدی و مولایی به اسم علی ع داری . توی عصری زندگی میکنی که همه‌ی جهان مات و مبهوت و حیرت‌زده‌ی جسارت و ایمانِ مردم کشورت شدن . توی وطنت‌ نخبه و کارآفرین و متفکر و ... کم نداری و خدا خواسته که تو بین این همه کشور و زمان و موقعیت دقیقا توی کشوری زاده بشی که اسلامیِ و خفن‌ترین اتفاقات رو رقم زده . ‌
‌ فکر کردن به این چیزها آرومم کرد :) حالا با آرامش و به دور از استرس‌های کذائی میرم تا مقاله‌ رو پیگیری کنم و با سربلندی از پسش بر بیام . من یک ایرانیِ مسلمانم که کم نمیارم !
‌ جهان پر شده از تلفن‌های همراه و داده‌های علمی و غیر علمیِ فراوون که توی این صفحه‌ ی کوچیک جلوی چشم ما نقش میبندن و سرگرممون میکنن . خواستم بگم سرت اونقدری سرگرم ِ مجازی نشه که اهداف و آمالهای دنیایی واقعیت‌ یادت بره :) همین ! ‌
‌ امروز زیبایی های زیادی دیدم هم توی رفتار آدم‌ها و هم غیرِ اون ! فقط این قشنگیجات توی قاب گو‌شیم‌ ثبت شد :) کاش میشد یه گلخونه کنجِ خونه داشتیم تا هروقت که دلمون گرفت با دیدن این زیبایی های وصف نشدنی حالمون خوب بشه ! ‌
‌ نویسندگی‌هم دشوار است ! در تکاپوی زندگی و نفس کشیدن ها ، مشغول بودن ها ، گرفتار بودن ها ، غمگین یا شاد بودن ها ، ناچاری به نوشتن ! نه آنکه کسی زورت کرده باشد ؛ نه . تو دچاری به نوشتن . زیرا که نهایت هر احساسی را زمانی میبینی که قلم بزنی و از آنچه در درونِ ذهنِ آشفته‌ات پرورانده‌ای بنویسی . همین می‌شود دلیلی محکم برای آنکه در دلِ هر ماجرایی ، یک سوی فکر و اندیشه‌ات سمتِ نوشتن باشد و هرطور که شده از گوشه و کنار زمانی را بدزدی تا بتوانی کمی بنویسی . ‌
‌ حال دلم ... خوب می‌شود وقتی از تو برای من چیزی می‌آورند مثل یعقوب که بینا شد به عِطر پنهان شده‌‌ در پیراهنِ یوسف، بینا می‌شود چشمِ دلم از طریق هرآنچه که از سوی تو برای من می‌آورند .
که زیارتِ شما تسکینی بر دردهای جانمان است .
دلخوشی ها کم نیست ، دیده ها نابیناست :) ‌
امروز صبح به تنها چیزی که اندیشیدم نوشتن برای کسی بود که حالا ستاره‌ای در آسمان است . شاید کمی دشوار باشد که بخواهم بنویسم . اما امروز از آن روزهای مهمی‌ست که نوشتن رسالتِ من محسوب می‌شود و به هر صورت باید قلم در دست گرفته و بنویسم تا تاریخ فراموش نکند ... از سردار شهید سید رضی چیزی نمیدانم . از بزرگیِ او در دمشق و اثرگذاری هایش در جهانِ اسلام ، از فعالیت‌هایش در نیروی قدس و یا جبهه مقاومت ، از اهمیتِ نفس کشیدن و حضورش در سوریه .... من از هیچکدام از این ماجرا ها چیزی نمیدانم . اما شنیدم که رفاقت ایشان با حاج قاسم ، رفاقتی دیرینه است ؛ شنیدم که حاج قاسم به ایشان فرموده اند : سید رضی توهم باید شهید بشوی . من نمیدانم سردار موسوی دقیقا که بود ؟ اما میدانم در سپاه حاج قاسم ، کسی که این چنین به شهادت می‌رسد، بدون شک مردی بی مثال و اثرگذار است. دشمن بداند که انقلاب ما به برکت خون همین شهدا زنده است و ما از مرگ هراسی نداریم . در دنیا تنها، جانِ ناقابلی که داریم که آن هم اگر لازم باشد فدای اسلام خواهیم کرد . شهادتت مبارک سردار
-
شِیخ .
-
‌ حاجی میگفت : اول باید شهید باشی تا شهید بشی. سید رضی موسوی شاید تا دیشب برای اکثر ما‌ها گمنام بود، ولی حاجی‌ یک‌چیز در وجود او می‌دید که می‌گفت؛ سید رضی تو باید شهید بشی!
‌ جان ... تنها دارایی‌ ارزشمندِ گرانبهایشان بود . عشق به مجاهدت در راهِ خدا سبب شد تا از همه‌ی زندگانی‌ خویش بگذرند و جان‌فدایِ اسلام و انقلاب باشند . آن‌ها را با نامِ افتخار آفرینِ شهید می‌شِناسیم . قهرمانانِ بزرگِ تاریخ و مردانی که از جنس آسمان بودند ؛ باعظمت و لطیف و مهربان .. جهادِ آنها با شهادت به سر آمد . در فردوس سکونت گزیدند و عند ربهم یرزقون شدند . مردانِ نیکو سیرت و شجاع و ایثارگری که قدم در راه معشوق گذاشتند و هستی خویش را فدا کردند . . . آن‌ها رفتند اما تکه‌ای از وجود خویش را در میانِ مردم ، در شهر ، در این دنیا جا گذاشتند . آری ... پایان مجاهدتِ آنها آغازِ مجاهدتِ همسرانشان بود ! شهدایِ افتخار آفرینی که رفتند و همسرانِ شجاعی که ماندند . ماندند تا روایت کنند چگونگیِ زیستنِ بزرگ مردان را ، ماندند تا نوری باشند بر این تاریکی‌ دنیا و برهم بزنند تمامِ خیالاتِ شوم دشمنان را . آری ، شهدا از جانشان گذشتند ، و همسرانِ شهدا تمامِ ثانیه‌های زندگانی‌شان را، تمام لبخند و خاطرات و محبتشان را ، تمام عاشقانه‌هایشان را فدا کردند . تا زنده بماند یاد و خاطراتِ جان‌فدایانِ اسلام . شهید ، یکبار فدا می‌شود و همسر شهید هر روز ‌‌‌... ✍🏻
جمعه‌ای که در دانشگاه می‌گذرد ....
‌ رویداد امروز ، همایشی بود به اسم دوران که فکر میکنم قشنگ‌ترین رزقِ معنویِ روزِ جمعه‌م بود . ‌