eitaa logo
شِیخ .
10.3هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
132 ویدیو
5 فایل
‌الله ‌ - طلبه - نویسنده - فعال رسانه #طلبه‌ی‌جوان‌حزب‌اللهی . مدیر - @Oo_Parvaneh_oO تبلیغات - @O_o_tab_o_O ناشناس : https://daigo.ir/secret/84750920
مشاهده در ایتا
دانلود
یک و نیم میلیارد مسلمان سنی، منتظر خونخواهی شیعیان از خون یک رهبر سنی هستند.
قاب کوچک این روزها .
شِیخ .
قاب کوچک این روزها .
. روایت مختصر این روزها، برپایی هیئتِ کوچکی به اندازه‌ی حضورِ پنجاه نفر از محبان اباعبدالله الحسین علیه السلام در منزلمان است. این کم بودن‌ها و نبودن‌های‌ متوالی در بستر فضای مجازی، استراحتِ کوتاهی به جانِ خسته‌‌ام بود و انگار به قدر هزار سال نوری، ذهن و روح و قلبم سرشارِ از انرژیِ مضاعف شد که در پی آن بتوانم جان و روحیه‌ام را خرجِ جهادِ تبیین و بیان حقیقت ها نمایم.. این روزها... همه‌چیز متفاوت است. جارو زدن ها، ظرف‌ شستن ها، میوه را در ظرف چیدن‌ها، چای دم کردن‌ها، همه‌اش برای حسین ع است. همان رفیق با معرفتِ عزیزی که یک قدم برداشتن برای او برای خوشبختی در عالمِ دنیا و آخرت کافی‌ست .. ‌جانی اگر باشد فردا در روضه خانگی‌مان بسیار ویژه برای اهالی کانال شیخ دعا خواهم کرد 🌿! با احترام : طلبه‌ی‌جوانِ‌حزب‌اللهی
سلام بر حسین ع (:
‌ جلسه‌ی اول نویسندگی گفتم یه دفتر صد برگ بزارید کنار، هرشب بنویسید‌‌. حتی در حد یک بند. میدونستم و یقین داشتم کسی که این تمرین رو انجام بده، بعد از مدتی هم قلمش رشد میکنه و هم اون دفتر میشه عضو جدایی ناپذیر وجودش ... جوری که هرشب قبل از خواب، تا با اون دفتر گفت و گو نکنه خوابش نبره. 🌿
شِیخ .
‌ یادمه یه مدت هرشب به هر بهانه ای می‌رفتم سراغ دفترم و تمام حرفها و ناراحتی ها و خوشحالی هایی رو که جمع شده بود توی ذهنم رو مینوشتم‌. و انقدر به نوشتن ادامه میدادم که مچ دستم درد بگیره. اون وقتها حس میکردم چیزهایی که نوشتنم به درد نخور و ساده ترین جملات دنیا هستن. منتهی وقتی بعد از چند سال رفتن سراغشون، دیدم بین تمام حال بدی ها و گرفتگی های ذهنم، تونستم جمله هایی خلق کنم که بی‌نظیر و فوق‌العاده ان. برای همین نوشتن های روزانه رو به صورت جدی ادامه میدم. حتی اگه چیزی برای نوشتن نداشته باشم. به شاگردهای دوره نویسندگی‌هم تاکید کردم هرشب بنویسند‌. حتی همون حرفهایی رو که خودشون فکر میکنن چرندیات محضِ ..
تلخ‌ترین اتفاق امروز .
شِیخ .
تلخ‌ترین اتفاق امروز .
صبح که از خواب بیدار شدم و رفتم سراغ کارهام، یهو چشمم خورد به این شیشه‌ی نازک نارنجیِ عزیزم که مدت‌ها بود توی کمد گذاشته بودمش تا مبادا براش اتفاقی بیوفته. اولش با دیدن شیشه‌ی شکسته‌ و خاکی که پخش شده بود روی زمین خیلی ناراحت شدم. خیلی زیاد. شاید بشه گفت حتی بغض هم کردم و چند ثانیه‌ مثل بچه های کوچیک همه‌ی عالم رو فراموش کردم. همه‌ی تمرکزم رفته بود سمتِ اون قوطی شیشه‌ای که محتوای درونش برام عزیز و مهم بود. اما بعد حس کردم این اتفاق، از پیش تعیین شده بود. انگار خدا میخواست به واسطه‌ی این شیشه خورده ها، بهم درس بده تا به راحتی بگذرم. از وابستگی‌ها، از چیزهایی که حسابی مراقبشونم و نمیزارم بهشون آسیبی برسه و بگذرم از هرچیزی که جنسش از دنیاست.. با طمانینه خاک هارو از رو زمین جمع کردم. بدون ذره‌ای ناراحتی. 💚 ✍🏻 طلبه‌ی‌جوانِ‌حزب‌اللهی
اینم از هدیه ها که شیخ علی از سر شب تا حالا پیگیرشون بوده و تهیه کرده‌. به کمک شما و مهربونیاتون :)