شیفتگان تربیت
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸 قسمت #چهل_و_چهار بازم چیزی نگفتم که گفت: _میشه قدم بزنیم😒 بلند شدیم و
🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #چهل_و_پنج
کمی که به سکوت گذشت گفت:
_شما اصلا از من خوشتون میاد؟؟ اگه قرار باشه واقعا با من زندگی کنین؟؟😊
از حرکت ایستادم،
ایستاد و نگام کرد، چی میگفتم، میگفتم یه ساله ذهنم درگیره نگاهی که به من نکردی،🙈☺️
چی میگفتم، میگفتم من احساس رو از تو یاد گرفتم،
میگفتم تمام احساسات من خلاصه شده در عطر یاست ..
سکوتمو که دید اروم پرسید:
_اگه من رفتم و شهید شدم چی، چیکار میکنین؟!😊
امشب داشت شب بدی میشد برام، نمی خواستم انقدر زود به رفتنش فکر کنم
-مگه نگفتین حالتون خوب نیست، میتونم بپرسم چرا؟!!😊
بحث رو که عوض کردم چیزی نگفت و جواب سوالم رو داد:
_دلم برای دوستم تنگ شده، حسین، دیشب براش روضه گرفته بودن تو محلمون.. حسین دوست دوران دبیرستانم بود، خیلی باهم صمیمی بودیم
بعد دبیرستان بابا منو برای ادامه تحصیل فرستاد خارج ولی حسین رفت حوزه
پرسیدم:
_فوت شدن که روضه گرفته بودن؟؟
نگاهی بهم کرد و با بغضی که تو صداش حس میکردم گفت:😢
_نه ... فوت نشده، این اواخر تمام صحبتا و پیامامون در مورد جنگ و شهادت بود، قرار بود باهم بریم سوریه، من منتظر بودم ترمم تموم شه، اما حسین طاقت نیاورد، رفت، دو هفته بعد رفتنش ...
دستی به چشمای خیسش کشید،
باور نمی کردم،😭عباس داشت گریه می کرد،
- شهید شد ... پیکرشم برنگشت ... هنوزم اونجاست ... منتظرِ من ...
قدماشو کمی تند کرد تا ازم فاصله بگیره، من اما ایستادم، اشکای عباس دلمو به درد آورده بود،💗😢
پس تموم بی تابیش برای رفتن به خاطر رفیقش بود،
رفیقی که چه زود پر کشیده بود....
رو نیمکت نشسته بودم تا عباس بیاد، نمیدونستم کجا رفته،
گوشیمو دراوردم و ساعت رو نگاه کردم داشت یازده🕚 میشد،
دیر کرده بود
تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم، 📱داشتم دنبال شماره اش میگشتم که صدای پای کسی رو حس کردم،
نمیدونم چرا کمی داشتم میترسیدم ..
تو تاریکی ایستاده بود، 😨
بلند شدم و صداش زدم:
_ عباس!!
اومد جلو و گفت:👤
_خانومی این موقع شب اینجا چیکار میکنی
رومو از چهره کریه ش برگردوندم و باز مشغول گشتن شماره شدم که اومد نزدیک تر...
و خواست دستشو دراز کنه طرفم،
سریع خودمو عقب کشیدم چشمام از ترس گشاد شده بود، 😳😰دستام به وضوح میلرزید،
جیغ خفیفی کشیدم و به سرعت شروع کردم به سمت خیابون دویدن،
تو تاریکی یکدفعه پام گیر کرد به چیزی و محکم با کف دست و زانوهام خوردم زمین،
از درد آخ ی گفتم،😖
خواستم بلند شم که پاهایی جلوم سبز شد،
چشمام از درد و سوزش پرِ اشک شده بود، نگاهش کردم،👀
با چشمایی که از اشک قرمز شده بود و نگرانی توشون موج میزد نگاهم کرد و گفت:
_حالت خوبه معصومه؟!😨
متوجه جمله اش نشدم درست،
درد رو فراموش کردم
اون مردی که قصد مزاحمت داشت رو هم فراموش کردم،
اینکه منو چند دقیقه تنها گذاشته بود و
رفته بود
هم فراموش کردم،
فقط به یه چیز فکر می کردم ...
منو معصومه صدا کرد!!
#ادامه_دارد...
💛💚💛💚💛💚💛💚💛
💌نویسنده: بانوگل نرگـس
💛💚💛💚💛💚💛💚💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 با مرموزترین فرمانده نظامی ایران آشنا شوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰بهترین حمایت اقتصادی خانواده برای فرزندان
💡#فرزندآوری
#بدون_توقف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 با مدیر اینترنت جهان (NSA) آشنا شوید.
⭕️ یک نهاد صددرصد نظامی اینترنت جهان را مدیریت میکند.
⭕️ زیرساختهای سایبری کشور هر چه سریعتر باید بومی شده و زیر نظر ستاد کل نیروهای مسلح قرار گیرد.
شیفتگان تربیت
🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸 قسمت #چهل_و_پنج کمی که به سکوت گذشت گفت: _شما اصلا از من خوشتون میاد؟؟
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #چهل_و_شش
بعد اون شب دنیای من تغییر کرد،رفتارای عباس هم تغییر کرد،😊
حالا دیگه توجهش روی من بود،
تازه زندگی داشت روی خوشش رو نشونم میداد،
ساعتای زیادی رو باهم میگذروندیم،
😍❤️😍
بیشتر باهام صحبت می کرد ..
گرچه بیشتر صحبتامون درمورد جنگ و سوریه و رفیقش حسین بود..
ولی من ساعتای کنار عباس بودن و دوست داشتم
حتی اگر صحبتایی در مورد خودمون نمیشد..
هر روز که میگذشت بیشتر بهش وابسته میشدم،
و وقتی حرف از رفتنش میزد دلم بدجور میلرزید،😢
.
.
یه ماه انقدر به سرعت گذشت که نفهمیدم،
با خستگی از دادن آخرین امتحان برگشته بودم ..
بوی خوش غذا بد جور اشتهامو باز کرد،😇😋 باز مامان با دستپخت خوبش این بوی خوش رو راه انداخته بود،
سلام بلندی کردم که مامان با خوش رویی جوابم و داد و گفت:😊
_عباس اومده!
سه روز بود که ندیده بودمش رفته بود تهران،
با خوشحالی گفتم:
_واقعا؟!!! 😍
+آره تو اتاق محمده😉
چادر و کیفمو انداختم رو مبل و سمت اتاق محمد رفتم،
تقه ای به در زدم و وارد شدم،
با خوشحالی سلام کردم که هردوشون جوابمو دادن ..
عباس با دیدنم با هیجان بلند شد اومد سمتم، 😍😃چشماش از خوشحالی برق میزد،
نگاهمو از محمد که سرش پایین بود😔 و تو فکر گرفتم، و به چشمای پر از خوشحالی عباس دوختم ...
نمیدونم چرا ته دلم خالی شد یکدفعه..
باشوق نگاهم میکرد ..😥
دلم می خواست بپرسم دلیل خوشحالیش رو ..
اما زبونم نمی چرخید ..
شاید چون میدونستم چرا خوشحاله..
آروم با اشکی از شوق که تو چشماش جمع شده بود گفت:
_کارام جور شد بالاخره .. دارم میرم معصومه .. دارم میرم ..☺️😍
با جمله اش قلبم کنده شد،😥😢
بالاخره رسید،
رسید روزی که منتظرش بودم .. چه زود هم رسید .. چه زود ..😢
#ادامه_دارد...
💛💚💛💚💛💚💛💚💛
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
💛💚💛💚💛💚💛💚💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_استوری
شبیه عاشقی که گریه کرده ببار بارون...
#امام_زمان{عج}
1_1282129191.pdf
1.29M
﷽
😍⭕️#توجه 😍⭕️#توجه
📢#به_وقت_مسابقه😌😉
⚪️ کانال شیفتگان تربیت در نظر دارد:
📕 از کتاب شاخصهای مکتب شهید سلیمانی بمناسبت دومین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی
✅#مسابقه کتابخوانی
برگزار نماید.
🎁به همراه اهدا جوایز به قید قرعه برای ٧۲ نفر
از عزیزانی که امتیاز بالای ۱۷ کسب نموده اند.
مسابقه در
📆 #تاریخ سیزدهم دیماه روز شهادت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی
⏰ #ساعت 21🕓 الی 23🕗
برگزار خواهد شد.
⭕️لازم به ذکر است:
شرکت برای عموم آزاد می باشد😎☺️✌🏻
👈لطفا اطلاع رسانی فرمائید
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
🌐 روبیکا:
🍃https://rubika.ir/ShifteganeTarbiat
44.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#stori | #استوری
مـٰآغَـرقگنـٰآهِیـموَزِآتَـشنَہـراسِیـم؛
آتَـشبِہمُحبـٰآنِحُسـِینڪارنَدارَد...!•✨♥️
@ShifteganeTarbiat
#خواندنی ♥️✨
💠 نقش حضرت عیسی علیه السلام
در حکومت جهانی امام زمان
(عج الله تعالی فرجه الشریف ) 💠
💢 رهبر حکومت جهانی اسلامی، حضرت مهدی (عج) است و عیسِی بن مریم (ع) این پیامبر اولوالعزم الهی به همراه آن حضرت در راه جهانی شدن ارزشهای قرآنی، ایشان را یاری می نماید.
یکی از عوامل تاثیرگذار در پیشرفت انقلاب جهانی مهدوی و برقراری حاکمیت جهانی اسلامی در سراسر جهان، حضور این پیامبر الهی در کنار قائم آل محمد(صلاللهعلیهوآله) است.
#مسیح
#اللهمعجللولیڪالفرج
♥️✨ @ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 حکایت آزادی شهر مسیحی نشین به دست حاج قاسم و دیوار نویسی زن مسیحی برای حاج قاسم
🌷ولادت حضرت عیسی مسیح (ع) مبارک باد...
دستمو رها نکنی.mp3
13.88M
#music | #موسیقی_مومن
حالاکهاومدیتوقلبم
بزارقلبمبرایخودتبمونه🤍
◗دستمو رها نکن خدا♥️✨◖
@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ»
گفتند: «به خدا سوگند، خداوند تو را بر ما برترى بخشید. و ما خطاکار بودیم.»
(سوره مبارکه یوسف/ آیه ۹۱)
🌹🌹🌹
❇ تفســــــیر
هیچ کس نمى داند در آن لحظات حسّاس چه گذشت و آن برادران بعد از ده ها سال که یکدیگر را شناختند چه شور و غوغایى برپا ساختند، چگونه یکدیگر را در آغوش فشردند و چگونه اشک هاى شادى فرو ریختند. با این حال، برادران که خود را سخت شرمنده مى دیدند نمى توانستند درست به صورت یوسف نگاه کنند. آنها در انتظار آن بودند که ببینند آیا گناه بزرگشان قابل اغماض و بخشش است. ازاین رو گفتند: به خدا سوگند، خداوند تو را بر ما برترى بخشیده و از نظر علم و حلم و عقل و حکومت، بر ما مقدّم داشته است (قَالُوا تَاللهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللهُ عَلَیْنَا).
و ما خطاکار بودیم (وَ إِنْ کُنَّا لَخَاطِئِینَ).
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۹۱ سوره مبارکه یوسف)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بیماری IBS
✨اضافه وزن
✨علت و درمان
📚حکیم خیراندیش
🔺اين كليپ را انتشار دهید تا به هموطنامون خدمتی كرده باشيم🔻
📚استاد خیراندیش
شیفتگان تربیت
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸 قسمت #چهل_و_شش بعد اون شب دنیای من تغییر کرد،رفتارای عباس هم تغییر کرد،😊
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
#چهل_و_هفت
ملیحه خانم فقط گریه می کرد،😭
سخت بود ببینم مامان عباس رو که گریه میکنه ولی جلوی اشکای خودمو بگیرم،
خیلی سخت بود،😣
عمو جواد وقتی فهمید عباس میخواد بره چیزی نگفت،
نه تایید کرد و نه خواست مانع رفتن عباس بشه،😒
ملیحه خانمم وقتی فهمیده بود من راضی ام به رفتنش دیگه چیزی نگفت و فقط گریه می کرد ...😭
همه امشب خونه ی عمو جواد جمع شده بودیم برای خداحافظی از عباس!!😢
مامان کنار ملیحه خانم نشسته بود و سعی میکرد با حرفاش دلداریم بده ..
مامان هم بهم هیچی نگفت ..
راستش تنها کسی که از این رضایتی که از رفتن عباس داشتم سرزنشم نکرد
#مامان بود..
شاید چون می فهمید تو دل عباس چی میگذره ..😣
نگاهم به مهسا افتاد که یه گوشه مبل کز کرده بود،
نگرانی رو از چشمای این خواهر مهربون میشد دید، میدونم که به من فکر میکرد ..
میدونم که فکر میکرد با علاقه زیادی که به عباس دارم چجوری راضی شدم به رفتنش...
محمد تو اتاق عباس بود،
منم دلم میخواست برم پیش عباس ..
اما گفتم شاید بهتره محمد کمی با رفیقش خلوت کنه..😒
همینجوری کنار عمو جواد نشسته بودم و درست مثل عمو سعی داشتم تو حال خودم باشم و چیزی نگم ..
محمد با حالت جدی اومد بیرون،
با دیدنش بلند شدم و رفتم تو اتاق عباس
تا این شب آخر کمی بیشتر حس کنم عطر یاسش رو ...
وارد اتاق که شدم نگاهش بهم افتاد،
در حالی که داشت لباساشو تو ساک🎒 میذاشت...
#ادامه_دارد....
💚💛💚💛💚💛💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
💚💛💚💛💚💛💚💛💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ مجری فاکس نیوز:
📍بايدن رو به زوال و فرسایشه در حدی که فرق بین قرص و کیت آزمایش رو تشخیص نمیده!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 چالشهای تربیتی آموختنی است..
💡#فرزندآوری
#بدون_توقف
شیفتگان تربیت
*🍀﷽🍀 #داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب رمان#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا 🍃🌷 #پارت56 شکای
*🍀﷽🍀
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب رمان#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا 🍃🌷
#پارت57
عصری برگشتم بیمارستان
بابا به هوش اومده بود😊😊
اما همون روز تو نمونه آزمایشش خون بود
دوروز بعد جواب آزمایشا اومد
بدبختیام کم نبود این یکی هم بهش اضافه شد
بابا #سرطان_مثانه داشت
اونم از نوعی #بد_خیم😔
یاحسین غریب .....😔😔😭
متوسل شدم بازم به #حاج_ابراهیم_همت
بابا تو بخش ویژه بود ما نمیتونستیم
پیشش باشیم
رفتیم خونه نصف شب صدای جیغای مامان
مارو ب سمت خودش کشوند
-مامان چی شده
چرا جیغ میکشی ؟
مامان :حنانه حنانه
اون عکس تو اتاقت کیه؟
-#شهید_همت
چطور
مامان: تو یه بیابون بودم
یه آقایی لباس نظامی پوشیده بود
گفت شفای #شوهرتو خدا داده
اما باید به #دین عمل کنید
بابا خوب شد
برگشت خونه .......😔😔😔💔😭
#ادامه_دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمسخر افراد مذهبی جامعه در سریال نیسان ابی