eitaa logo
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
560 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
5.8هزار ویدیو
43 فایل
کانال معرفی شهدای شهرستان خوی🌷 به حول و قوه الهی در راستای معرفی شهدای پرافتخار شهرستان شهید پرور خوی ایجاد شده است. #کپی_آزاد🌹باصلوات بر ظهور حضرت مهدی(عج) جهت ارتباط با یکی از مدیران کانال به منظور مطرح کردن انتقاد و پیشنهادهای خودتان↙ @karbobala_72
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 کاش یکی بیاید و از واژه‌ای بگوید که در قدوقواره نام باشد. کاش یکی بیاید و بگوید از انتظارهای چشم‌به‌راه، از آن‌ها که رفتند و ندیدن سهمشان شد، که رفتند و بعد از رفتن آن‌ها پسرهایشان بازگشتند.
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 خال‌های قهوه‌ای بزرگ و کوچک روی دست‌هایش مرتب کنار هم نشسته‌اند. چروک روی دست‌هایش، حرف‌ها روایت می‌کند. قدش خمیده شده است. دلتنگ که می‌شود، دلش را برمی‌دارد و به دیدن می‌رود، جایی کنج . برای پسری که ندارد و گمنام است، می‌کند، برای پسرش می‌کند.
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 بی‌قراری در قطعه این سنگ قبری که تو می‌بینی و روی آن نشانی از بی نشانی جوانی است حاصل عمر یک مادر است ...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 دل ڪندن سخت است اما خونِ تو رنگین‌تر از «علی اڪبر حسین» نیست دلم را از تو ، برای حسین و آقازادهٔ حسین ڪندم
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 راهی جبهه شده، قرار است از کشورش محافظت کند، قرار است از آرمان ها و ارزش هایی که دارد محافظت کند، قرار است از بزرگترین دارایی اش یعنی محافظت کند. در همین بهبوئه اتفاقی ناگوار رخ میدهد، فرزند می شود. هنوز چشم به راه است، چشم به ساعت دوخته و به در می نگرد. پس چه شد؟ به من قول داده بود امروز می رسد؟ به من گفته بود فلان ساعت اینجاست؟ اکنون که مدتیست گذشته پس چرا صدای در را نمیشنوم؟ اندکی بعد صدای در می آید. خندان در را باز میکند اما نمی داند این خنده قرار است به تلخ تبدیل شود. خبر فرزندش، جگر گوشه اش را به او می دهند. حالا دیگر ندارد که منتظرش بماند، حالا او مانده و خاطراتی که از دارد. همین خاطرها تنها یادگاری برای او هستند. این ماجرایست تلخ که آن را تجربه کرده اند.
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 باید باشی تا بدانی چرا باید چایی‌ات همیشه تازه‌دم باشد و عصرها حیاط کوچک خانه‌ات آب‌پاشی شود تا بوی خاک نمناک هوا را پر کند و اما دل به زیبایی گل رز باران خورده است. آب روشنایی‌اش را از چشم‌های گرفته. حرف‌هایش بوی یاس می‌دهد و مهربانی‌اش تمامی ندارد.
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 باید باشی تا بدانی حرف‌های جا مانده در دلت را چطور لابه‌لای کاسه پر از گل رزهای پر پر بریزی و پشت سر در نیمه کوچه کنی.
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 باید باشی تا بدانی بعد از رفتن طولانی ، چه که کنار حفر می‌کند و چه حرف‌هایی را خط به خط روی ردیف می‌کند.
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 دیشب باز خوابت را دیدم باز هم کودک شده بودی و با موهای نازت دلبرانه دل میبردی ومن مثل پروانه دورت میگشتم چقدر زود بزرگی شدی نازنینم دلم یک بغل کودکیت را آرزو می‌کند هر جا هستی، دیگر سهم من نیستی عزیزم مواظب خودت باش... من با دلم کنار میایم... مادر شدم که سنگ صبور غم ها باشم... فراموشت نمیکنم . شادی روح و
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 فرزندش را در آغوش میکشد و برای آخرین بار بوسه ای بر پیشانی اش زده و او را به پناه می سپارد. آری پناه ! مدتی بعد خبر فرزند را به او می رسانند. در دلش با غمی که دارد می گوید چه خوب حفظش کرد، او را در پناه خویش نگه داشت و از بس که او را دوست داشت هرگز نخواست او را از خود کند.
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 باید باشی تا بدانی یک چه‌طور می‌تواند روز و شب‌هایت باشد و چطور از یک قاب چوبی با حبه حبه حرف‌هایی که دانه دانه از می‌بارد، پر شود. @Shohadaye_Khoy
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 چهار دختر و سه پسر داشتم ،اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشتم . دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ایی گذاشتم ،همان شب خواب دیدم بیرون خانه همهمه و شلوغ است ، درب خانه را هم کسی می زند . در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد . نوزادی در آغوش داشت ، رو به من کرد و گفت : این بچه را قبول می کنی ؟ گفتم : نه، من خودم بچه زیاد دارم ! آن آقا فرمود : حتی اگر علی اصغر امام حسین باشد؟! بعد هم نوزاد رادر آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت . صدا زدم : آقا شما که هستید ؟ فرمود : علی ابن الحسین ، امام سجاد! هراسان از خواب پریدم و رفتم سراغ داروها، دیدم ظرف دارو خالی است ! صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم آقا فرمود : شما صاحب پسری می شوید که بین شانه هایش نشانه ای است ، آن رانگه دار . آخرین پسرم روز میلاد امام سجاد (ع ) به دنیا آمد، نامش را علی اصغر گذاشتم ، در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود !! علی اصغرم بزرگ شد و در عملیات محرم در روز شهادت امام سجاد(ع)، در تیپ امام سجاد (ع) شهید شد... راوی : @Shohadaye_Khoy