eitaa logo
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
405 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
35 فایل
کانال معرفی شهدای شهرستان خوی🌷 به حول و قوه الهی در راستای معرفی شهدای پرافتخار شهرستان شهید پرور خوی ایجاد شده است. #کپی_آزاد🌹باصلوات بر ظهور حضرت مهدی(عج) جهت ارتباط با یکی از مدیران کانال به منظور مطرح کردن انتقاد و پیشنهادهای خودتان↙ @karbobala_72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌔 سفارش به نماز شب، در وصیت نامه @Shohadaye_khoy
خاطرات آقاي محمدعلي جلالي از بستگان شهيدبرادران من شهيد بهرام برادران را به خوبي مي‌شناختم,شهيد بهرام برادران مي‌گفت: ما بسيجيان در راه و و هر كاري كه از دستمان برآيد كوتاهي نمي‌كنيم و اصلاً از نمي‌هراسيم و ما را نصيحت مي‌كرد و مي‌گفت كسي كه سلاحش (ا... اكبر) است چه لزومي دارد كه از شهادت بهراسد؟! منافقين و ضدانقلاب‌ها شب وروز بسیجیان را هدف قرارداده و به توپ وتانک میبستندبهرام برادران به بسيجي‌ها سفارش مي‌كردند كه بايد شما در مقابل دشمن استقامت و از خودگذشتگي نشان دهيد و كاري كنيد كه دشمن از شما بهراسد و فرار كند و كاري كه هميشه مي‌گفت اين كه دعا كنيد من در راه اسلام شهيد بشوم. اخلاق خاصي داشت مقداري از شب را بيدار مي‌ماند و با خداي يگانه راز و نياز مي‌كرد و به پا مي‌داشت. يكي از روزها ديديم كه دشمن منطقه را زير آتش و خمپاره قرار داده وقتي آتش دشمن به پايان رسيد، چهار هليكوپتر در آسمان ظاهر شدند به بهرام گفتم فشنگ داري له دو تاي ديگر دارم. دست‌هايم رابه دعابرداشتم وگفتم خدايا به ما كمك كن...خدايا به حق قرآن ما را پيش رزمندگان و بسيجيان ديگر شرمنده نكن🤲🏻 گفتم بهرام آماده‌اي؟ گفت: بله آماده‌ام. با كمك خدا يكي از هلي‌كوپترها را نشانه گرفتيم و زير لب «يا حسين (ع)» و «يا زهرا (س)» زمزمه مي‌كرديم. گلوله را رها كرديم. آن وقت ديديم كه يكي از هلي‌كوپترها آتش گرفته است. آن سه تاي ديگر هلي‌كوپترها نيز فرار كردند. من وشهید خيلي خوشحال شديم و از خدا تشكر و قدرداني كرديم. شهيد بهرام برادران و ديگر بسيجيان وقت نماز كه مي‌شد بلند مي‌شدند و وضو مي‌گرفتند و نماز را به جماعت اقامه مي‌كردند. در يكي از منطقه‌هاي غرب بهرام برادران با جمعي از دوستانش عكس يادگاري مي‌انداختند و آنها را در يك جايي قرار مي‌دادند و از آن عكس‌ها به خوبي مراقبت مي‌نمود. شهيد بهرام برادران در‌ آخرين لحظات به آقاي عباس داور گفت: ديگر اسلحه‌ام را به زمين نمي‌گذارم و هميشه اسلحه‌ام در دست من قرار دارد. موقعي كه مي‌خواستند پيكر پاك آن شهيد را تشييع كنند باران باريد. همه گريه مي‌كردند.😭 بهرام برادران اولين شهيد روستاي نامگذاري شده است. 🌷درود بيكران ما بر شهداي انقلاب اسلامي باد.🌷 خاطرات ما در همين جا درباره شهيد بهرام برادران به پايان رسيد و در اتمام مي‌خواهم شعري بنويسم📝 باغبان لاله گلزار ما پرپر نمود لاله ما پرپر،‌اندر جبهه و سنگر نمود بر لالة ما را شهيد غرق خون بنمود صدام حسين ما جدا از پدر و مادر نمود بلبلي در باغ ما بود نغمه‌خواني مي‌نمود اما چند روزي به سفر رفت ولي برنگشت به باغبان بگوييد ديگر گل نكارد كه گل لاله ز خون اين عزيزان مي‌رويد. والسلام @Shohadaye_khoy
زینب کبری و نماز شب 🌺شهید مطهری(ره) 🌙 @Shohadaye_khoy
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷 دلتنگ گذشت و ایثار مردان جنگم پس از گذشت سالها از پایان تحمیلی و دفاع جانانه ملت ، هر سال در نمی دانم چرا دلم هوای آن روزها را می کند. اشتباه نشه ، دلم هوای نکرده ، بلکه جنگ پدیده ای زشت و نفرت انگیز است که خیلی از عزیزترین دوستانم را از من گرفت ، اما دلم برای آن روزها که فضای ها لبریز از ، همدلی ، و عشق بود تنگ شده ، روزهایی که اول و آخر همه چی فقط بود و . راستش توصیف آن روزها خیلی مشکله و باورش هم برای ندیده های آن ایام سخت ، مثلا تو یکی از شبهای سرد زمستون سال 1360 که 50 تا و جوان بسیجی در منطقه سرپل ذهاب جلوی بعثی ها ایستاده بودیم ، وقتی از کمین چهار ساعته توی برف برمی گشتم فانوس سنگر که بعدها در عملیات رمضان شد را روشن دیدم. گفتم برم سری بهش بزنم ، حدسم این بود که داره می خونه یا و عبادت چون این یکی فقط اهل این مسائل بود. سرم را از پتوی آویزون به ورودی سنگر داخل کردم دیدم گوشه سنگری که تنها جای نشستن درستی هم نداشت کز کرده ، گفتم چرا نمی خوابی ؟ گفت کجا بخوابم ، نگاه کردم که باید خودش را گرم می کرد خیس آب شده ، هرچه اصرار کردم برو بچه ها بخواب رضایت نداد که نداد و گفت اجازه نمی دهم بچه ها را کنی. خیلی جدی گفت: مبادا اینکار را بکنی ، گفتم آخه چرا ، گفت آخه بچه های اون ممکنه از بیدار بشن و او آن شب را تا صبح توی سنگر نشست. حالا وقتی می بینم که راننده دو تا ماشین وسط پیاده شدند و سر اینکه کی زودتر بره با هم کتک کاری می کنند و یا تو صف سر اینکه نوبت منه ، کلی باهم جر و بحث می کنند دلم برای آن روزها خیلی تنگ می شه ، روزهایی که لحظه لحظه اش بود و شیرینی، و و حرف اول و آخر را می زد.