🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
#خاکریز_خاطرات 📖#خاطرات #آقاي عيوض بداقي #همرزم شهید#ابراهیم اوغلی #شهيد والا مقام زين العابدين #م
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطره
#همرزم #شهيدزین العابدین ابراهیم اوغلی، آقاي #پريور مي گويد: « يك روز ايشان با حالت بسيار #شاد و خوشحال به چادر فرماندهي ـ كه من تنها نشسته بودم ـ آمد. فكر كردم خبري از حمله شده، ولي گفت: ديشب در #خواب ديدم كه ما همگي در ميدان #كارگران جمع بوديم و يك #آقايي آمد و #حمزه خلخالي را از بين ما انتخاب كرد و همراه خود برد.
من #ناراحت شدم و به آن آقا گفتم: چرا #مرا به اين #مقام نمي بريد. فرمودند: تو را هم در #عمليات_والفجر_يك با خود خواهيم برد و فعلاً #نوبت_حمزه است.»
️
🕊#شهدای_شهرستان_خوی
@Shohadaye_khoy
#خاطــره🎞
یڪبار با حمید آقا داشتیم مےرفتیم بیرون
ڪہ بحث تقلب در امتحانات وسط ڪشیده
شد من گفتم: دانشگاه اگہ تقلب نکنے
اصلا نمیشہ!
حمیدآقا سریع گفتن: نباید تقلب ڪنید
مخصوصا تودانشگاه حتے اگہ رد بشے
چون تاثیر مدرڪ روے حقوقتون میاد و
حقوقت از نظر شرعے مشڪل پیدا مےڪنہ.
خودش مےگفت: بعضے وقتا ماموریت بودم ونرسیدم درس بخونم ولے تقلب نڪردم و رد
شدم ولے پیش خدا مدیون نشدم..
و دوباره درس رو برداشتم و فرصت
ڪردم بخونم و نمره خوب هم آوردم.
#شہید_حمید_سیاهڪالے_مرادے🌱
@Shohadaye_khoy
#خاطره
✍شب عملیات قبل اینکه به خط بزنیم آمدو گفت:《من خودم باید همراه نیرو ها برم.》خیلی موافق نبودم.گفتم:《جانشینت روبفرست. 》اصرار کردو گفت:《نه باید خودم برم.》رمز عملیات که اعلام شد همراه نیرو ها زد به خط. دشمن آتش شدیدی می ریخت.گردان سلیمانی خط اول را شکستند دوباره راه افتادند سمت خط دوم.
چیزی نگذشته بود که خبر رسید فرمانده گردان شهید شده.چندنفر را فرستادم و گفتم هرجور شده بیاورند عقب. توی اورژانس سوسنگرد دیدمش.بیهوش بود.تیرست راستش را آش ولاش کرده بودن بود به استخوان.ترکش هم خورده بود به سینه اش.خونریزی داشت.گفتم آمبولانس بیایدو بفرستندش اهواز.
بیست روز بعد عملیات قاسم را در قرارگاه دیدم.از اهواز برده بودندش تهران وانجا جراحت دستش را ترمیم کرده بودند.هنوز خوب نشده بود وبا دست آویزان به گردن برگشته بود منطقه.معطل نکردم وهمانجا اورا به آقا محسن رضایی معرفی کردم.گفتم:《این آقای سلیمانی هم شجاعه هم مقتدر.از پس اداره یک تیپ نیرو به راحتی بر میاد. 》آقا محسن هم حکم فرماندهی تیپ ثارالله علیه السلام را برایش نوشت.
📚راوی سردار مرتضی قربانی
🕊🌴🥀🌷🥀🌴🕊
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#بیست_و_ششم_مرداد69
در این روز #ميهن_اسلامي شاهد #حضور عزيزاني بود که پس از سالها #اسارت در #زندان_هاي مخوف #رژيم_بعثي_صدام ، قدم به خاک پاک #ميهن_اسلامي خود ميگذاشتند.
اين روز يکي از #خاطره انگيزترين #روزهاي تاريخ انقلاب اسلامي است که #شاهد حضور و #آزادي مرداني بود که در راه #عهد و #پيماني که با خدا بسته بودند، #مجاهدت و #استقامت ورزيدند و آنها توانستند در سالهاي #زجر و #شکنجه، با وجود درد و #بيماري_جسمي، روح و روان خود را حفظ کنند و #تقوا و #مردانگي خود را #مضاعف نمايند تا در بازگشت به ايران اسلامي در صحنههاي مختلف اجتماعي، #سرمشق و نمونهاي براي #صلابت و #استقامت مردان و زنان ايران اسلامي باشند.
سالروز ورد #آزادگان_سرافراز به میهن اسلامی گرامی باد .
🏴#یا_حسین شهید( ع)
️
@Shohadaye_khoy
🌷🍃🌷🍃🌷
#خاطره
#امداد_غیبی
ماجرای حمله زنبورها به پادگان حزب الله
سردار کریمی مشاور اسبق ریس بنیاد شهید که در تشکیل حزب الله لبنان نیز حضور داشته می گوید :
جلسه مهمی با حضور #شهید_سید_عباس_موسوی و فرمانده هان حزب الله داشتیم ، ناگهان #زبنورهای وحشی به پادگان حمله کردند و با ما کاری کردند که کل پادگان را تخلیه و برای خلاصی از دست آنها به سمت کوه فرار کردیم.
وضع جوری شده بود که کسی جز به فرار فکر نمی کرد .
مدتی بعد که از پادگان دور شدیم ناگهان پادگان توسط #موشکهای اسرائیلی به طور کامل منهدم شد .
ما مانده بودیم و بهت زده از این #امداد_غیبی ، دیگر خبری از #زنبور ها نبود .
️
@Shohadaye_khoy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌅نيت خوب در راه #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
👌 #خاطره بسیار شنیدنی از حجت السلام قرائتی
️
@Shohadaye_khoy
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#دلنوشته
دلتنگ گذشت و ایثار مردان جنگم
پس از گذشت سالها از پایان #جنگ تحمیلی و دفاع جانانه ملت #ایران ، هر سال در #هفته_دفاع_مقدس نمی دانم چرا دلم هوای آن روزها را می کند.
اشتباه نشه ، دلم هوای #جنگ نکرده ، بلکه جنگ پدیده ای زشت و نفرت انگیز است که خیلی از عزیزترین دوستانم را از من گرفت ، اما دلم برای آن روزها که فضای #جبهه ها لبریز از #رفاقت ، همدلی ، #معرفت و عشق بود تنگ شده ، روزهایی که اول و آخر همه چی فقط #گذشت بود و #فداکاری.
راستش توصیف آن روزها خیلی مشکله و باورش هم برای ندیده های آن ایام سخت ، مثلا تو یکی از شبهای سرد زمستون سال 1360 که 50 تا #نوجوان و جوان بسیجی در منطقه #تنگه_کورک سرپل ذهاب جلوی بعثی ها ایستاده بودیم ، وقتی از کمین چهار ساعته توی برف برمی گشتم فانوس سنگر #احمد_دلاوری که بعدها در عملیات رمضان #شهید شد را روشن دیدم.
گفتم برم سری بهش بزنم ، حدسم این بود که داره #نماز_شب می خونه یا #قرآن و عبادت چون این یکی فقط اهل این مسائل بود.
سرم را از پتوی آویزون به ورودی سنگر داخل کردم دیدم #احمد گوشه سنگری که تنها جای نشستن درستی هم نداشت کز کرده ، گفتم چرا نمی خوابی ؟
گفت کجا بخوابم ، نگاه کردم #پتویی که باید خودش را گرم می کرد خیس آب #بارون شده ، هرچه اصرار کردم برو #سنگر بچه ها بخواب رضایت نداد که نداد و گفت اجازه نمی دهم بچه ها را #بیدار کنی.
#احمد خیلی جدی گفت: مبادا اینکار را بکنی ، گفتم آخه چرا ، گفت آخه بچه های اون #سنگر ممکنه از #خواب بیدار بشن و او آن شب را تا صبح توی سنگر #بیدار نشست.
حالا وقتی می بینم که راننده دو تا ماشین وسط #چهارراه پیاده شدند و سر اینکه کی زودتر بره با هم کتک کاری می کنند و یا تو صف #بانک سر اینکه نوبت منه ، کلی باهم جر و بحث می کنند دلم برای آن روزها خیلی تنگ می شه ، روزهایی که لحظه لحظه اش #خاطره بود و شیرینی، #معرفت و #برادری و #عشق حرف اول و آخر را می زد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد