🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 برای خانومی ک جواب پاپسمیرش خوب نبوده... 🌸🍃🍃🍃
باسلام خدمت همگی ومخصوصا خاهرگلم که جواب پاپ اسمیرت خوب نبوده🥺گلم منم عین اتفاقی که براتوافتاد پارسال ۱سال بیشترنبودازدواج کرده بودم زندگی شیرین باهمسرم ،برای منم افتاد وجواب پاپ اسمیرم خوب نبود روزبارونی ازبیمارستان تاخونه زیربارون زجه زدم وگریه کردم هیچکسونمیدیدم جزخودم خدا این روزا روبراهیچکس نیاره اومدم خونه یه آدم دیگه شده بودم ازخودم وحشت میکردم باخودم حرف میزدم میخندیدم گریه میکردم وداشتم دیوونه میشدم ازترس تمام بدن خودمو نیشگون میگرفتم میگفتم بزارببینم شایدخابم بزاربیداربشم🥺🥺🥺ولی خاهر از سرنوشت نمیشه فرارکرد من وهمسرم ویروس اچ پی وی داریم ومن ازش گرفته بودم و دهانه رحمم درگیرشده وسلول های غیرنرمال داره ینی پیش سرطانی احتمال داره بعدن خدای نکرده ....ازپارسال دارم زجرمیکشم همیشه درد وسوزش وعفونت...ولی امیدم بخداست .گرخداوندمن آنست که من میدانم،شیشه رادربغل سنگ نگه میدارد.بااینکه هنوزبچه هم نداریم اقدام به آی یوآی کردیم ببینم خداچی میخاد.ولی خودمو با دلداری همسرم پیداکردم من غریبم توشهری که هیییچ فامیلی نداریم ودردم روفقط خدامیدونه☺️☺️☺️ازخداممنونم بخاطر وجودش مطمئنم شفاپیدامیکنم مطمئنم توهم خوب میشی.ولی من شکستش میدم به امیدخدا.....توهم خودتو نباز گلم اتفاقا دوستم سرطان سینه داشت الان تحت درمانه خییییلی خوب شده خداروشکر توهم خوب میشی
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
من آسمان هستم مدیر کانال...
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 درباره ی اون خانمی که گفتن وقتی بهتون خیانت میشه ول نکنید 🌸🍃🍃🍃
سلام آسمان جان
درباره ی اون خانمی که گفتن وقتی بهتون خیانت میشه ول نکنید زندگیتونو و سر یه آشنا هاشون همین بلا اومده با سه تا بچه
یعنی چی این حرفتون!
اگه اون مرد زن دوم نگرفته بود یه زندگی رو از هم نمیپاشوند
همش زیر سر اون از خدا بی خبره که چهار نفر رو سوزوند به خاطر هوس خودش
زنش رو به بدبختی انداخت و سه تابچه هاشو سیاه بخت کرد
نمیشه گفت به زنه باید بسازی با هر غلطی که شوهرت کرد
بدترین کار رو اون وسط مرد کرده که آتیش زده به زندگی زن و سه تا بچه اش
انقدر کار یه سری مردا رو عادی جلوه ندید که یک زنه درد دیده بشه گناهکار
اونم برای هوس های یک مرد که حیف اسم پدر و همسر روش باشه!
امیدوارم بزارید داخل کانالتون حرفمو
🌸🍃🍃🍃
سلام خانمی که گفتن سر خونه زندگیت و بمونید و مثال زدن آقای پولدار زن دوم گرفت
و زن اولش بچه هارو ول کرد طلاق گرفت حالا بچه ها بدبخت شدن و ..
عزیزم تا حدی حرف های شما درست اما شما فقط مادر رو مقصر زندگی خراب بچه ها کردی پس پدرشون چی رفته
دنبال عشق و حال نمیدونم چرا تو این مملکت اگه بچه ای زندگیش خراب بشه
میندازه تقصیر مادر بیچاره که چرا رفت دنبال زندگی خودش این مردهای بی غیرت و بی وجدان اگه دنبال هوس بازی
و زن دوم نباشن این بلا سر خانواده نمیاد اگه تقصیری هم باشه ۸۰/: تقصیر پدرشون بوده مردشور خودش و زن دومش و پولش ببرن
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
من آسمان هستم مدیر کانال...
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 من بچه شمالم سه هفته قبل مهمون امام رضا بودیم نایب زیازه تک تکتون من از امام رضا خواستم.
سلام آسمان جان امید وارم حالتون خوب باشه
من چند وقتیه کارم به مشکل خورده به هر دری میزنم نمیشه هر ذکر و دعایی بگین خواندم 💔🥺
من بچه شمالم سه هفته قبل مهمون امام رضا بودیم نایب زیازه تک تکتون من از امام رضا خواستم
بهشم گفتم آقا جان جان جوادت کاری کن زندگی من به این موضوع بستگی داره قسم های متداول دادن امام رضا به جان
پسرش روضه ی جوادش و گوش دادم دلم شکست گریه کردم گفتم آقا جان بیا و کاری بکن همش دلم میگفت درست
میشه امام رضا و خدا به حال خودم نمیگذارنم خبر آمد حالش خوب نشده هیچ بدترم شده دلم شکست
گفتم آقا طوری نیست شما برای هرکی بخواهید پدری میکنید من جان جدم حسین و قسم دادم 🥺🥺💔
این حقم نیست دیگه هم کاری باهاتون ندارم بد دلم پر شده بود شبش به اصرار مامانم رفتیم زیارت گفتم
تا حرم میرم اما نه به قصد زیارت ولی آسمان جان تا چشمم به ضریح افتاد دلم شکست صورتم خیس از اشک شد
دوباره هم گفتم آقا جان جان جوادت کاری کن حالا خبر امده روزنه ای هست حالش خوب بشه خواهرا های عزیزم میخوام
برام دعا کنید خواهشاً میگن با زبانی که گناه نکردی دعا کن براتون مقدوره ۱۰ام یجیب برام بخونید یا نماز ام البنین💔💔
خیلی لطف کردین در حقم لطفاً پیامو داخل گروه بگذارید تشکر 🙏🌸
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
من آسمان هستم مدیر کانال...
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 من و یه آقایی از طریق دانشگاه باهم آشنا شدیم... 🌸🍃🍃🍃
من و یه آقایی از طریق دانشگاه باهم آشنا شدیم. قبلا از طریق فعالیت های مجازی کانال دانشگاه یه شناختی از هم داشتیم،
ولی یه بار که با دانشگاه اردوی راهیان نور رفتیم، اون آقا از من خوشش اومد و منم بدم نیومد.
بنده خدا از همون روز هم قصدش ازدواج بود و به عالم و آدم رو زد که واسطه بشن برای مطرح کردن
و معرفی کردن ما به خانواده هامون! (چون مادر پسر، الا و بلا میخواست عروس از فامیل بگیره)..
اون آقا به مسئول کاروان راهیان رو زد، نشد،
به مسئول نهاد رهبری دانشگاه رو زد، قبول نکردن واسطه بشن،
به مشاوره ی حوزه مراجعه کرد، گفتن کار ما نیست خودتون باید یه واسطه پیدا کنید،
به خاله و عمه رو زد، بازم قبول نکردن واسطه بشن..
شماره ی استادای منو گیر اوردن تا به مادرشون بدن و ازشون درمورد من تحقیق کنن، علیرغم تعریف ها، باز هم مادرشون راضی نشد.
تنها کسی که خدا خیر و دنیا آخرت بهش بده الهی، مسئول ستاد ازدواج
دانشگاهمون بود، ک به یک شب نرسیده، سریع زنگ زد هم به مادر هم به پدر اون آقا و خواستن واسطه بشن، ولی خب بازهم نتیجه نداد..
واقعاااا من به شخصه اون دنیا از کسایی که میتونستن کاری برای ما بکنن و واسطه بشن ولی کوتاهی کردن رو نمیبخشم..
هرچند که قطعا خواست خدا بوده..
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
من آسمان هستم مدیر کانال...
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دوتا کافی نیست..... 🌸🍃🍃🍃
#تجربه_من ۹۰۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#توکل_و_توسل
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#قسمت_دوم
در زمستان سال ۷۷ در شهر اصفهان به دنیا اومدم ولی در شهر مقدس قم ساکن شدیم.💚
حدود ۵ سال تنها بودم و بعدش آبجیم به جمع مون اضافه شد😎 حدود دو سال بعدش آبجی بعدیم اضافه شد البته به گفته مادرم خدا خواسته بود.
گذشت و گذشت تا اینکه ما سه تا خواهر همش میگفتیم ما برادر هم میخوایم
بچه هامون دایی ندارن و ....
اینقدر گفتیم و گفتیم که یه دفعه که رفیتم مشهد، هر سه خواهر باهم دعا میکردیم که یا امام رضا یه داداش به ما بده بعد از اون سفر خدا جواب مون رو داد🥳🥳🥳
من ۱۷ سالم بود، دوتا آبجیام ۱۲ ساله و ۱۰ ساله بودن و .... یه داداش تو راه بود😍
خیلی خوب یادمه وقتی که داداشم اومد من سوم دبیرستان بودم و قششششنگ امتحانات نهاییم رو گند زدم😂😂😂 و معدل کتبی ام ۱۶ و خورده ای شد و برای منی که تمام نمراتم همیشه ۱۹ و ۲۰ بود و شاگرد اول مدرسه بودم یه اُفففففتِ عمیق بود🤣
من عااااشق و دیووونه ی بچه بودم و هستم. همیشه تو فامیل همه میدونستن که اگر کسی بچه دار بشه و من برم پیشش، دیگه بچه رو به کسی نمیدم مگر اینکه شیر و پوشک بخواد😁😁
خلاصه با اومدن داداشمون دیگه کلا درس و کنکور یه جورایی تعطیل شد. سال کنکور شده بود و منم رشته ریاضی و... واقعا برای کنکور تلاش خاصی نکردم و رتبه ام هم خوب نشد.
همزمان با کنکور، آزمون ورودی جامعه الزهرا هم دادم. بالاخره فضای خانه ما طلبگی بود و هم پدرم و هم مادرم طلبه بودن و منم دوست داشتم که طلبه بشم
وقتی که آزمون رو قبول شدم با کله رفتم حوزه😊
خیلی دوست های خوب و نابی پیدا کردم به طوری که هنوز باهم در ارتباطیم و همدیگر رو میبینیم. دروس طلبگی خیلی برام شیرین بود و منم با نمرات خوبی پیش میرفتم تا اینکه....
جناب همسرخان که ایشون هم طلبه بودن تشریف آوردن خواستگاری😁 وقتی که همسرم اومدن خواستگاری، تا صداشون رو شنیدم و مشغول صحبت کردن با پدرم شدن چشمام 😍😍😍 شد.
حدود ۳ ماه جلسات خواستگاری و مشاوره ما طول کشید که به شدت نیاز بود و راهگشا، خیلی به نظرم تو این زمینه زوج های جوان به مشاوره پیش از ازدواج نیاز دارن.
آخرین روز اسفند سال ۹۷ در حرم حضرت معصومه عقد کردیم🥺😍 و چه لحظه شیرینی❤️💚❤️
گذشت و ما ۱۴ فروردین ۹۸ جشن عقد گرفتیم و یه هفته بعدش یه تصادف سنگین کردیم، به طور معجزه آسایی من هیچیم نشد ولی چشم راست همسرم به شدت به فرمون کوبیده شد و تا قبل عروسیمون چشمشون کبود بود🥲
دوران عقد خیلی خیلی خوبی داشتیم، خانواده ها هم خیلی همکاری داشتن، با همه وجودم اون روزها رو دوست دارم😇
خلاصه بالاخره در یکی از روزهای آخر مرداد ۹۸ عروسی کردیم و رفتیم سر خونه و زندگیمون البته به صورت مستاجری😉
خب مسلما با ازدواج کردنم، ترم سوم حوزه رو فقط پاس کردم( همسرم اومدن خواستگاری و عقد) و ترم چهارم رو کمتر برداشتم( عروسی کردم) و ترم پنجم باردار شده بودم🤭
سر بچه هام هیچ کدوم از غربالگری هارو نرفتم چون واقعا درست نمیدونستم شون
و فقط پول و هزینه اضافه بود.
دختر گلم در شهر مقدس قم، یکی از ماه های زمستان ۹۹، به خاطر عدم پیشرفت زایمان با روش سزارین به دنیا اومد...
از بعد زایمان روزهای نسبتا بد من شروع شد. تا ۳ ماه اصلااا نمیتونستم صاف بخوابم چون دلم و کمرم به شدت درد میکرد. دخترم شب زنده دار بود و نوبتی من و پدرش بیدار میموندیم و با این کوچولو صحبت باید میکردیم🤔🤪😴😩
۶ ماهه شده بود دخترم که فهمیدم باردارم😂😂😂 من به شدت از سزارین وحشت کرده بودم و دیگه نمیتونستم تصور کنم که بازهم باید اون دردها رو تحمل کنم
پس رفتم دنبال دکتری که ویبک من رو قبول کنه، خانم صابریان در تهران منو پذیرفتن و بسیار بسیار مثل مادری مهربان من رو آروم میکردن و بهم امیدواری و انگیزه میدادن
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🍃...تجربه زندگی...🍃
#تجربه_من ۹۰۶ #ازدواج_در_وقت_نیاز #سختیهای_زندگی #رزاقیت_خداوند #فرزندآوری #زایمان_طبیعی_بعد_از_سزار
#تجربه_من ۹۰۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
#توکل_و_توسل
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#قسمت_دوم
گذشت و گذشت تا اینکه به روزهای زایمان پسرم نزدیک میشدیم. ۳۸ هفته بودم که درد کاذب سراغم اومد و من راهی تهران شدم اما بعد از رسیدن به بیمارستان و گرفتن ان اس تی دردها به کل تموم شدن، اما من قم برنگشتم و دیگه تا روز زایمانم تهران موندم.
دختر قشنگم رو مادرم نگهداشتن که خدا خیرشون بده، ۱۰ روز تهران مونده بودم و حسابی دلتنگ دخترم شده بودم. یه روز صبح رفتیم قم و دخترم و رو دیدم و بعدازظهر برگشتم تهران دوباره
۴۰ هفته و ۳ روز بودم که بالاخره دردهام شروع شد و رفتم بیمارستان پیامبران تهران و الحمدلله رب العالمین پسرم ویبک شد و من موفق شدم. فقط و فقط اول خدا، دوم امام حسین و حضرت زهرا و سوم حضرت معصومه کمکم کردند.
خیلی لحظات شیرینی بود. خانم صابریان به شدت با تجربه بودن و اوضاع رو خیلی خوب مدیریت کردن وگرنه من رو برای سزارین آماده کرده بودن....
گذشت و من برگشتم قم و چالش های دو فرزندی شروع شد🥴 اولش سخت بود و منم بلد نبودم، اما با گذشت زمان یاد گرفتم و قلق بچه ها دستم اومده بود.
پسرم برعکس دخترم کولیکی و رفلاکسی بود و تا ۶ ماه خونه بوی شیر گرفته بود😂🥶🤢 ولی اون روزها هم گذشت
یه روز خیلی سخت شروع شد...
۱۳ مهر ۱۴۰۱ بود، دخترم با یه لیوان آبجوش که من توش چهارتخم دم کرده بودم خودش رو سوزوند خیلی بد، دست راست و پهلوی راستش دچار سوختگی درجه ۲ و درجه ۳ شده بود.
خیلی وحشتناک بود، حتی الان که دارم مینویسم اشک میریزم، فقط اون موقع فریاد میزدم واااای دخترم سوخت، بچم سوخت و یاد بچه های روز عاشورا میفتادم، خیلی سخت و دردناک میگذشت لحظه ها
به مادرم و همسرم فوری زنگ زدم، مادرم پسرم رو گرفت و من و همسرم و دخترم به بیمارستان رفتیم.
دیدیم که شاید بیمارستان سوانح و سوختگی تهران بهتر باشد و رفتیم تهران
وااای اونجا که دیگه خیلی وحشتناک بود، خداروشکر موقع برگشت به قم یه پزشک طب سنتی پیدا کردیم که داروی دستساز و نکات تغذیه ای ایشون عالی بود و در عرض دوماه تقریبا خوب شد و الان هم بسیااار کم جاش مونده که به امید خدا اون هم خوب میشه.
موارد غذایی که باید رعایت میکردیم:
غذاهای تند ممنوع، مواد کارخونه ای و شیرینی ممنوع، کلا مصرف قندیجات خیلی باید کم میشد و تقریبا نباید مصرف میکرد و باید تا ۲ ماه کاملا رعایت میکردیم
حالا دخترم ۳ سالشه و پسرم دو ساله است. الحمدلله پسرم رو از شیر گرفتم
خداروشکر با اومدن هر کدوم از بچه هامون رزق مادی و معنوی بسیاری وارد زندگیمون شده و با بچه ها ۲ بار به مشهد رفتیم که حتما رزق اونها بوده برای ما
ماشینمون هم هی مدلش عوض میشه و گاهی خوب درمیاد و گاهی پرخرج😆😆😆😁
خونه مون هم هنوز مستاجریم اما خداروشکر صاحب خونه های بسیار خوبی روزیمون میشه، هنوز در حال استفاده از مرخصی افزایش جمعیت جامعه الزهرا هستم.😁
خیلی دوست دارم که بازهم برم و درسم رو بخونم ولی حس میکنم سنگر فعلی من خانه داری هست و در اینجا نیاز هست که باشم.
۱۴ ماه فاصله بین بچه هام رو خیلی دوست دارم و الان که باهم بازی میکنن و تو سر و کله هم میزنن و گاز و چنگ زدن رو میبینم بسیار لذت میبرم😂 بچه باید همین شکلی باشه دیگه😂😂😂
از تمامی کسانی که این تجربه مارو خوندن میخوام که برامون دعا کنن عاقبتمون ختم به شهادت باشه ان شاءالله
یاعلی مدد🌹
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075