eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
13.8هزار دنبال‌کننده
34.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🍃🍃🍃🍃 سرگذشت جذاب تاوان یک‌گناه
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🍃🍃🍃 سرگذشت جذاب تاوان یک‌گناه ‌
یه وجب زمینه اونم برای پدرشه نه خودش،اگه یه بار دیگه ببینم یا بشنوم کلمه ای از دهنت بیرون اومد خفه ات میکنم بیشعور نفهم... دو دستی روی آب حوض زدم:تموم زبونتون فقط برای ماست،کمتر بپوشیم کمتر بخوریم اصلا نگردیم حالا هم هرچی داریم دو دستی تقدیم مَلک و خانواده محترمش کنیم چون قدم روی چشمای ما گذاشتن حاضر شدن بیان و دختر ما رو برای پسر بیکارش بگیرن،ببین کی گفتم این خط اینم نشون خرج زندگیشون هم ما میدیم قبض آب و برقشون هم با خودمونه فقط مادر من از این به بعد اونطوری که دلم میخواد زندگی میکنم منم یه دخترم شبیه شادی خانم که باید همه چی واسه ام محیا باشه وگرنه کل محله رو به صف میکنم... وارد اتاق شدم در رو محکم بستم طوری که چارچوب در به لرزه دراومد.مانتومو از تنم کَندم و گوشه ای پرت کردم.مادر ما هم برای همه مادره به ما که میرسه میشه زن بابا...خواهرام عصری اومدن و با دیدن جهیزیه شادی دلخوری از چهرشون هویدا بود حق هم داشتن این جهیزیه کجا و بقیه کجا،شیوا آروم گفت:مامان نمیخواد همه روستا رو دعوت بگیری بیان برای جهاز برون....شادی بادی به غبغب انداخت:اتفاقا همه باید بیان تا چسم و چالشون از حدقه دراد... شیوا سینشو‌توی دهن دختر سه ماهه اش گذاشت:چشم چال ما در میاد خواهر من،هیچ به خانواده شوهرای ما فکر کردی؟اونا بیان و ببینن برای تو همچین جهیزیه ای خریدن همه رو از چشم ما میکشن بیرون،شیرین همه اش پنج ماهه عروسی کرده ولی فرق جهازتون از زمین و آسمونه خصوصا که هادی اداره آب و برق گیره و عمران بیکاره،مادر ما هم گوشش به دهن مَلک گیر کرده اون دستور میده و این دو دستی روی چشمای خودش میزنه... شادی دونه دونه جهیزیشو از انبار بیرون اورد و توی حیاط چید:هر کی خودش و اقبالش....شیرین چای لیمو برای خودش ریخت و گفت:شکر خدا اقبالمون هم بلنده،والا تا اینجا بودیم کلفت دم دستی مادرمون بودیم افتاب نزده بیدار بودیم تا تاریکی شب،همه اش کار بود و کار،جهیزیه ام هم خودم خریدم از دسترنج و زحمت خودم،به خودمم افتخار میکنم چون کسی چشمش دنبال خریدهای من نبود همه هم بهم تبریک میگفتن و تشویقم میکردن مادرشوهرمم زن فهمیده ایه،هادی هم شکر خدا مرد زندگیه،شیوا ول کن اینو،از اولش هم شوهری بود باز خدا رو شکر چهارتا گاو و گوسفند توی خونه هست وگرنه مادرم زمینا رو هم حراج مبذاشت که یکی بیاد اینو بگیره... لیوان چای رو برداشتم:خواهر من کجای کاری؟مادر من اونا رو که فروخت هیچ،گندمم هم میخواست حروم کنه... شیرین به شیوا نگاهی انداخت وگفت:عجب... لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ای کاش مادرم برای ازدواجمان اینقدر سخت گیری نمی کرد... 🌸🍃🍃🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ای کاش مادرم برای ازدواجمان اینقدر سخت گیری نمی کرد... 🌸🍃🍃🍃
راستش اونقدر برای عاقبت خودم میترسم که گاهی ساعتها بدرگاه خدا زار میزنم و عاقبت بخیری رو ازش میخوام و میگم ایکاش مادرم برا ازدواجمون اینقدر سخت گیری نمیکرد ..... خواهر بزرگم بعد از گذشت ۴ ماه از خواستگاریش، عقد کردن، درست یک روز قبل از عقد خواهرم، مادرم برنامه عقد رو با حرفای دیگران، بهم زد و بعد از ۴ ماه دوباره خواستگاری کردن و خوشبختانه عقدشون انجام شد. خودم که بعد از خواهرم هستم با چهل و خوردی سال سن، مجردم؛ تو دوران دبیرستان و بعد از اون خواستگارایی داشتم که مادرم میگفت تا بزرگتر ازدواج نکرد کوچیکتر رو نمیدیم و یا اینکه میگفت کوچیک هستش ... یک هفته بعد از عقد خواهرم اونم تو سال ۷۸ که تازه دبیرستانم رو تموم کرده بودم، خواستگاری داشتم که مادرم بهشون گفت دخترم رو تازه عقد کردیم دست و بالمون خالیه؛ عقد خواهرم تو خونه و با هزینه خیلی کم انجام شد ولی در جواب خواستگارم اینجور گفتن؛ زمان میگذشت و خواستگارایی که می آمدن با بهانه هایی که طرف کشاورزه؛ طرف کار نداره و این دست بهانه ها؛ بهم اجازه ازدواج ندادن ... خواستگار طلبه، مکانیک، و .......... که با بهانه های مادرم رفتن و پشت سرشون رو نگاه نکردن و من هنوز مجرد موندم البته بعضی از خواستگارا رو وقتی باهم حرف زدیم خودم رد کردم ... و بعضیا اصلا پاشون بخونه نرسید چون مادرم همون اول از محل زندگی و شغل طرف میپرسید و اگه اون محل رو خوش نداشت خودش رد میکرد. خلاصه سال ۸۶ برادرم ازدواج کرد و سال ۹۰ خواهر کوچیکترم ازدواج کرد خواهرم گفت اگه منو دادین که بهتر وگرنه من میرم و با این بنده خدا که الان شوهرشه ازدواج میکنم ... یادم نمیره مادرم خیلی از خواستگارای خواهر کوچیکم رو رد کرد و دیگه مجبور شدم بهش گفتم راضی نیستم خواستگارای فلانی رو رد کنی؛ بذار بیان، بذار بره سر زندگیش... خواهرمم خوشبختانه سال ۹۲ عروسی کرد و رفت و من موندم و پدر و مادرم ... پدرمم که سال ۹۴ برحمت خدا رفت و شدیم تنها؛ تا نیمه های ماه رمضان سال ۹۴ هر شب یک کدوم از بچه ها میومدن و پیش ما بودن ولی مادرم گفت دوست ندارم زندگی بچه هام خراب بشه و اونا هم دیگه نیومدن که شب برا خواب بمونن و ما تنها نباشیم .. آدم فوق العاده ترسویی هستم شبهایی که تنها بودیم چقدر ترسیدمو خوابیدم ..( ولی زندگی من بکل خراب شد چون هنوز که هنوزه هر کدومشون برام اختیار داری میکنن، تا پارسال صبحها تو آمادگی مشغول کار بودم و بعدازظهرها پرستار دو تا بچه مدرسه ای، ) که بتونم خرج خودمون رو در بیارم، خداروشکر اهل بریز و بپاش نیستم، چون پدرم نه حساب بانکی پر پول داشت و نه بیمه بود که حقوق باز نشستگی داشته باشیم) برا همین مجبورم سرکار برم ... الانم که هر چی خواستگار میاد با سن زیاد و نمیتونم قبول کنم ... الان چندین ماهه که خواهر کوچیکترم بعد از سالها خداروشکر بارداره و تو استراحت، بخاطر شرایط سختی که داره و از تابستون تا حالا با وجود بودن داماد تو خونه ما؛ همینجور پوشیده و با حجاب باید تو خونه باشم..... خیلی سخته بخوای تو تابستون با حجاب کامل تو خونه باشی؛ همش بخدا میگم چی برام میخوای؟ یه جور حالیم کن تو سرنوشتم چی نوشتی؟ اگه میخواستی تا حالا ازدواج رو برام پیش میاوردی شاید ازدواج رو تو سرنوشتم ننوشتی که با اینهمه دعاهام برام پیش نمیاد ...خدا فقط یه جور حالیم کن که دیگه برا ازدواج دعا نکنم شاید من لیاقت همسر و مادرشدن رو ندارم که برام ازدواج رو پیش نیاوردی ‌.... اینها رو گفتم که مادرا جلوی ازدواج دختراشون رو نگیرن .. چند هفته قبل دوستم که با هم همسن و هم کلاس بودیم بسلامتی دختر دومش رو هم عقد کرده و ان شاءالله خوشبخت بشن. زمانی که دوستم ازدواج کرد مادرم به خواستگارام میگفت دخترمون کوچیکه؛ با این همه دردام مادرم رو حلال کردم ولی گاهی چیزایی که میبینم و میشنوم روح و روانمو داغون میکنه .... الهی الهی الهی هیچ مادری با دختراش، برا ازدواجشون اینکار رو نکنه، اونا متوجه نیستن که چه بلایی سر بچه هاشون میارن. زمانی که سرکار نباشم تو خونه همش تو اتاقم هستم و با ذکر و قرآن و دعا و کتاب خودم مشغول میکنم ‌و اگه با خدا و قرآن و نماز و دعا آشنا نبودم، معلوم نبود گرفتار چه بلاهایی میشدم. سالی دو یا سه بار تنها مشهد میرم و حرفای دلمو به امام رضاجانم میگم و سبک میشم و برمی گردم. مادرایی که مطلب منو میخونین از تک تک شما خواهش می کنم با خواستگارای خوبی که برا دختراتون میان بهانه های الکی نتراشین و اونا رو مثل من بیچاره و خونه نشین نکنین .... از همه ی شما التماس دعا دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 برای سمانه خانوم....‌ 🌸🍃🍃🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 برای سمانه خانوم....‌ 🌸🍃🍃🍃
سلام بر آسمان عزیز ممنون که دلانه های زنان سرزمین رو برای ما به نمایش می زاری ❤️ اما در مورد سمانه خانم عزیز درسته که سختی زیادی کشیدی .اما مصلحت تو این بود که با مجید ازدواج کنی . مجید تو رو واقعا دوست داشت خانوداه مجید هم باهات خوب بودن بر خلاف خانواده آرش. اما سمانه جون تو خراب کردی نباید با مجید اون جوری رفتار می کردی اگ بهش محبت می کردی شاید بدون تو مسافرت یا شمال نمی رفت . بگذریم گذشت اما امیدوارم تجربه بشه برای دیگران گاهی وقتا خودمون باعث بیشتر شدن بدبختی خودمون میشیم لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ما سال ۸۵ نامزد کردیم با کلی استرس سر مهریه ای که معروفه کی داده کی گرفته .... 🌸🍃🍃🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ما سال ۸۵ نامزد کردیم با کلی استرس سر مهریه ای که معروفه کی داده کی گرفته .... 🌸🍃🍃🍃
۷۶۶ ما سال ۸۵ نامزد کردیم با کلی استرس سر مهریه ای که معروفه کی داده کی گرفته همسرم برای اطاعت از امر رهبری ۱۴ سکه، پدرومادرم به خاطر حرف مردم روی ۱۱۰ عدد سکه اصرار داشتن و همسرم میگفتن من متعهدم که بدهم و الان اگه دختر شما طلب کنه من ماشینم رو میفروشم و مهریه شون رو میدم. خلاصه با تلاش بسیار خودم، پدرم راضی شد ولی مادرم دل چرکین بود و من همیشه میگفتم اگر پسری خوب باشه که خودش میده و من از کنار او بودن در آرامش روحیم پس هیچ وقت مهرم رو طلب نمیکنم اگر بد باشه میگم مهرم حلال جونم آزاد، با این استدلال ما سر سفره عقد نشستیم با ۱۴ سکه دوران عقد با تلخیها و شیرینیهاش رو به پایان بود و ما تصمیم گرفته بودیم برای اینکه زودتر زیر یک سقف برویم در منزل پدر همسرم در یک واحد مستقل کوچک زندگی مشترک رو شروع کنیم تا نیاز به تامین و جور کردن پول رهن و اجاره نباشیم. ولی سر خرید جهاز دوباره کشاکش همسرم و پدر مادرم آغاز شد. اصرار همسرم به عدم تجمل و خرید ملزومات و ایرانی بودن کالا ها و عدم پذیرشش از طرف خانواده من، ناآرومی زیادی تو روزهای شیرین عقدمون ایجاد میکرد. ولی با کمی کوتاه اومدن همسرم و پدر ومادرم ما به جشن عروسی نزدیک میشدیم که متوجه شدم فرشته ای در وجودم در حال پرورش هست و من خدا خواسته وارد مرحله ی جدیدی از زندگی میشم و جا داره تا ابد دست پدر ومادرم رو ببوسم و قدردانشون باشم که بسیار منطقی و مهربانانه با این موضوع بر خورد کردن و گفتن حلالی حرام نشده، بهتر بود این اتفاق نمی افتاد ولی الان دختر ما نیاز به آرامش داره تا بتونه این فرشته رو به سلامتی به دنیا بیاره و اصلا نگذاشتن من قصه ی این ماجرا رو بخورم. دائم میگفت کودک درونت نباید حس کنه تو نمیخوایش چون این تاثیر خیلی بدی روی روحیه و اخلاقش میگذاره. و من با دل خوش در شب عروسی از منزل پر مهر پدری خداحافظی کردم و به منزل پر عشق همسر قدم گذاشتم. عروسی ما بسیار ساده برگزار شد و تلاش من برای کم خرج بودن صفر تا صد مراسم باعث شد ما زندگیمون رو بدون قرض کردن و رو زدن به کسی فقط با دوتا وام جزئی که گرفته بودیم آغاز کنیم و خرج شام عروسی رو هم از هدایایی که در پاتختی بهمون داده بودن پرداخت کردیم و برامون خیلی جالب بود که دقیقا هدایا با مبلغ تالار برابر بود. شام عروسی فقط جوجه کباب بود در حالی که اقوام خودم حداقل ۲ نوع غذا برای عروسی سفارش میدادند و بدون دسر با سالاد و نوشیدنی زندگی مشترک ما در ۵ آذر ۸۶ آغاز شد و تیر ۸۷ دخترم با سلامتی و آرامش در آغوش ما بود. قدم دختر اولم پر برکت بود و خدا بهش ۳تا خواهر داد و بعد گذشت ۱۰ سال از زندگی مشترکمون من حالا امانت دار ۴ دختر بودم خودم که خواهر نداشتم الان خدا جبران کرده بود و دختران خوبی بهم داده و برای داشتنشون خیلی از خدا سپاسگزار بودم و خوشحال که دخترانم خواهر دارن همسرم بسیار دختر دوست بودن و همیشه از اینکه خدا درهای رحمتش رو به زندگی ما باز کرده شکر گزار خدا بودن. اطرافیانم الحمدالله دختر دوست بودن ولی همیشه نگاه قالب جامعه به ما این بوده که هی آوردن پسر بشه نشده ولی این تفکر غلط هیچ وقت تاثیری در نگرش من به راضی بودن به رضای خدا نداشت و ما هیچ وقت برای داشتن پسر تلاش نکردیم. شکر خدا فرزند آوری برامون یک کار اعتقادی و جهاد فی سبیل الله بوده وهست، و برای اطاعت از امر رهبر، و شاد کردن دل پیامبر، و سربلند بودن در مقابل آیندگانی که یقینا گذشتگان شون رو قضاوت میکنن که چرا وقتی میشد به داد ایران رسید و جلوی پیری اون رو گرفت مردان و زنان سرزمینشون کوتاهی کردن وبه نوعی راحتی لحظه ای خودشون رو به فاجعه ای که در آینده فرزندانشون باهاش رو به رو هستن ترجیح دادن، باعث شد فقط به داشتن فرزند بیشتر فکر کنم نه دختر یا پسر بودنش که صد در صد دست خداست وبی اذن او برگ از درخت نمی افتد. این تفکر مانع از این میشد که لحظه ای از ذهنمون رد کنیم که ای کاش یکیشون پسر میشد. و وقتی خدا به ما پسر عنایت کرد باز راضی بر مقدرش بودیم اما از طرف اکثر آدم هایی که از تعداد و جنسیت بچه ها خبر دار میشدن با این نگاه روبه رو میشدیم که انقدر آوردین تا پسر شد و این دید غلط ریشه در گذشته ی جاهلیت دارد و متاسفانه بعد از ۱۴۰۰ سال هنوز رایج هست و زحمات پیامبر مکرم اسلام نتونست این تفکر غلط رو ریشه کن کند. به نظرم کسانی که از ترس دوباره پسر دار شدن یا دختر دار شدن مانع بارداری میشوند یا فرزند خودشون رو به خاطر دختر یا پسر بودن سقط میکنن نوعی کفر و شرک خفی دارن چون با تمام وجود راضی به مقدر الهی نیستن و یقین ندارن انچه خدا برای انسان مقدر میکند بهترین بهترین هاست. ادامه👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🍃...تجربه زندگی...🍃
#تجربه_من ۷۶۶ #ازدواج_آسان #سبک_زندگی_اسلامی #فرزندآوری #جنسیت_فرزند #قسمت_اول ما سال ۸۵ نامزد
۷۶۶ و اما نکاتی رو هم در مورد شرایط زندگیم و مدیریت خانواده بگم خدمت تون، کار هنری، آرایشگری رو تو مجردی یاد گرفتم و ازش تو زندگی خودم خیلی استفاده کردم و گاهی ازش در آمد داشتم و خیلی بهش علاقه دارم. بعد از فرزند اولم دیپلم خیاطی گرفتم و باز تو زندگی خیلی برام کاربرد داشته و خیلی جاها کمک خرج زندگی بوده در حد دوخت و دوز برای خودم و دخترام تازه یک سالی هست که دوره ی تکمیلی رفتم تا بتونم حرفه ای تر بدوزم. هدفم کسب در آمد نبوده فقط تنوع روحی و گرفتن آرامش از کاری که بهش علاقه دارم. در آمدمون یه حقوق کارمندی که به لطف خدا برکتش زیاده و من هم بسیار تلاش میکنم مقتصدانه خرج کنم مثلا لباس های بچه ها حتما بعد از کوچیک شدن نگه داشته میشه تا برای بعدی استفاده بشه یا به بچه ها یاد دادم از وسایلتون درست استفاده کنید چون حتما خواهر دیگه تونم بعدا میخواد از این استفاده کنه زایمان ها تا الان طبیعی بوده و همیشه در لحظات درد تند تند به خودم میگم میگذره میگذره همون طور که بر مادر و مادر بزرگم گذشت و لحظه های شیرینشم میرسه. با اولین شیر دادن مادر به چنان آرامشی میرسه که غیر قابل توصیف هست. از نظر تغذیه و آمادگی برای بارداری بعدی تو خونه با کمال خود خواهی چیزهای خوب رو بیشتر خودم میخورم😅 چون من باید بتونم به بقیه سرویس دهی بکنم مثلا اگه شیر موز درست کنم من دو لیوان میخورم (البته نمیذارم بچه ها خیلی متوجه بشن تا حساس نشن ) 😜 بیشتر درآمد صرف خورد و خوراک میشه البته با دقت در موقع خرید جنس با کیفیت ارزون میخرم میگردم مغازه های ارزون فروش رو پیدا میکنم و فقط از اونها خرید میکنم. حتما از گوشت شتر مرغ استفاده میکنم، سرشار از آهن هست و جلوی فقر آهن رو میگیره و کم خونی رو جبران میکنه، چیزی که خانم ها ازش خیلی شاکی هستن و جگر شتر مرغ تاثیرش از گوشتش بیشتره وحتما تو سبد غذایی خانواده قرار میدم. الان با عشق خانه دار و فرزند پرورم و از این موقعیتم بسیار راضیم و خشنود، قبل از فرزند داشتن مربی پیش دبستان بودم و از کنار بچه های پاک و معصوم بسیار لذت میبردم. از نظر تربیتی بسیار قاطعم و بچه ها میدونن اگه بگم نه دیگه کوتاه نمیام ولی توی خودم یه انعطافی دارم مثلا به خاطر بی احترامی یکیشون جریمه شده (معمولا محرومیت از دیدن تلویزیون یا خوردن یه خوراکی که دوست داشته ) چند لحظه بعد میبینم رفته یه کار خوبی کرده مثلا نمازش رو اول وقت خوند یا با خواهرش داره بازی میکنه میگم بیا بخشیدمت به خاطر این کار خوبت، گاهی خیلی ناراحت بشم از دستشون با هاشون یه چند ساعتی صحبت نمیکنم بعد میان معذرت خواهی میکنن منم با کلی ناز کردن میبخشمشون. قبل تولد فرزند جدید حتما جای خوابشون رو از خودم جدا میکنم از کودکی با بازی و مسابقه یادشون میدم کارشون رو خودشون باید انجام بدن تو خونه ی ما قانونه هر کی در کارها مشارکت نکنه به خواستش توجه نمیشه چون به قوانین خونه توجه نشده. میدونن فقط وظیفه ی مامان خدمات دهی نیست، کارهای خونه بین بزرگتر ها تقسیم شده (از قبیل ظرف شستن، لباس پهن کردن لباس، جمع کردن ، مرتبی آشپز خانه، سفره پهن کردن وجمع کردن) ولی انعطاف توش هست، شاید مریض باشن سر حال نباشن یا انجام نمیدن یا جا به جا میکنن و از خواهرای کوچکتر تو کارها کمک میگیرن منبع تربیتیم: من از سخنرانی های آقا مجتبی تهرانی در خصوص تربیت خیلی بهره بردم و کلا اهل رفتن به مجالس مذهبی با محوریت سخنرانی علمای خوب و مذهبی و معتقد هستم تو تهران مثل آقای جاودان و آقای میر هاشم که خیلی توصیه های خوبی برای خود سازی و فرزند پروری دارن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مادرش میگه دختر دار شدن سخته ‌.... 🌸🍃🍃🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مادرش میگه دختر دار شدن سخته ‌.... 🌸🍃🍃🍃
سلام آسمان عزیز چقدر من کانال شما رو دوست دارم همه پیام‌ها رو با جون و دل میخونم خدا بهت خیر بده چندروزه همش خانما پیام میدن که دلشون بچه میخواد و شوهرشون راضی نمیشه 😔 این مشکل منم هست امشب واقعا دلم شکست از فاطمه زهرا خواستم یه نگاه هم به من بکنه 😭 . دخترم 7سالشه وهرچی به شوهرم اسرار میکنم بزاریم یه بچه دیگه بیاد قبول نمیکنه بیشترش هم بخاطر حرفای مادرش هست که میگه دختر داشتن سخته وزحمت داره خدایا در رحمتت کی به روی من باز میشه 😭😭😭😭 از خواهرای گلم خواهش میکنم اگه کسی دعای ذکری بلده بهم بگه که شوهرم راضی بشه 🌹🌹 لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 پاسخ ب خانوم متولد ۷۴هستن.... 🌸🍃🍃🍃