eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
12.3هزار دنبال‌کننده
42.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱۷۸ من سال ۷۶ تو خانواده ایی تو روستا به دنیا اومدم، خونه مون نزدیک خونه مادربزرگم بود. یه برادر بزرگتر از خودم داشتم و یه خاله که حدود ۱۰ سال باهم اختلاف سنی داشتیم. همیشه دلم یه خواهر میخواست یه جورایی خاله ام واسم مثل خواهرم هست. سال ۹۴ سالی پر از حس خوبه برام، سالی بود که پیش دانشگاهی میخوندم، خانواده همسرم اومدن خواستگاری، اوایل بهونه درس و کنکور آوردیم که نه امسال نمیشه ولی چون ایشون مورد تایید خانواده و خودم بودن و محیط روستا یه جورایی که دختر زودتر از شهر ازدواج می کنه، منم به ایشون بله رو گفتم. اون سال آذر ماه بعد محرم و صفر عقد کردیم و یک ماه بعد همسرم آزمون قبول شدن و کارمند شد. با عنایت خدا سال ۹۵ عروسی کردیم. یه آپارتمان اجاره کردیم و زندگی ساده ایی رو شروع کردیم. مدتی که گذشت همسرم کمی وام گرفت با طلا و پس انداز هامون و کمک پدرشوهرم یه زمین تو شهر گرفتیم، شروع کردیم به ساخت خونه مون، خیلی دوران سختی گدشت. چون همسرم تازه کار کرده بود کل پس انداز مون صرف خرید زمین شده بود تا ساخت خونه کمی چالش داشتیم تا تونستیم بسازیم ولی کامل نکردیم. سر حیاط سازی و کابینت پولمون تموم شد همین جوری نشستیم. بعضی ها تشویق کردن، بعضی ها تمسخر که اول زندگی تو خونه نیمه کاره نشستید. به هر حال سختیها رو کشیدیم سال ۹۶ و ۹۷ مشغول ساخت خونه بودیم. اواخر سال ۹۷ تصمیم گرفتیم جمع مون سه نفره بشه، منم آخرای دوره دانشگاه ام بود. آزمایشات و سونو ها رو انجام دادم و اقدام به بارداری کردیم. سال ۹۸ پسرم آقا محمدجواد بدنیا اومد، پسری خوب و آرومی بود ولی رفلاکس داشت، مدام شیر بالا می‌آورد. از چالش‌های نوزادی و بچه داری که بگذریم محمدجواد که ۴ ساله شد، حس کردیم تنهاس و حسابی حوصله اش سر میره، اقدام کردیم برا بچه دوم و باردار شدم. دوران خوبی بود که ۷ هفته قلبش تشکیل شده بود و همه چی خوب بود. نزدیکای ۱۳ هفته یه روز حالم بد شد، بی حیال شدم. مامانم اومد بهمون سر بزنه گفت حسابی رنگت پریده، برو دکتر... رفتم پیش دکتر گفت قلب جنین ایستاده و چهار روزه رشد نداشته، باید برید واسه کارای سقط، خیلی حالم بد بود، حسابی گریه کردم. همسرم اومد دنبالم خیلی واسش گریه کردم اونم منو دلداری میداد ولی دوران سختی گذشت با هزاران مکافات دفع شد. اومدم خونه خیلی اذیت شدم به بچه دوم دیگه فکر نمیکردم، گذشت، یکسال بعد اقدام کردیم زیر نظر دکتر، باردار شدم. خوب و عالی پیش رفت، حدودا ۱۰ هفته بودم مادرشوهرم آریتمی قلبی کرد و فوت شد. شوک بدی بود، مادرشوهرم جوان بود. خیلی داغون شدیم. بعد ختم مادرشوهرم، بازم حالم بد شد. رفتم پیش دکتر و ایشون گفتن استراحت مطلق مطلق حدود ۷۰ روز کاملا خوابیده ام فقط تا سرویس میرفتم. پسرم محمد حسین هفته ۳۶ بدنیا اومد، چالش زیاد داشتم و این گل پسر هم زود به دنیا اومد خداروشکر الحمدالله خوب بود همه چی ان شاءالله هرکی که دوست داره خدا بهش کوچولو بده ما هم بتونیم سربازانی در راه امام زمان (عج) تربیت کنیم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
. ✅ مایوس نشید... از فرزنددار شدن مأیوس نشید. بعضی‌ها میگن آقا پنج سال بچه‌دار نشدیم. طوری نیست. ما خیلی آدم‌ها داریم که سال‌ها طول می‌کشه تا بچه‌دار بشن. ... خودِ بابای من – خدا همه‌ی اموات را بیامرزه – سال‌های زیادی بچه‌دار نشد. دوتا همسر گرفت، از هیچ کدوم بچه‌دار نشد. [بعد از ماجراهایی] خدا دوازده تا بچه بهش داد. ... مأیوس نشید که دو سال [طول کشید]. من عالمی را سراغ دارم که بعد سی سال بچه‌دار شد. 🌐 سمت خدا "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۴۹ من یک دختر دهه ی هفتادیم که سال ۹۰ با یک پسر خوب و البته پولدار ازدواج کردم. همیشه از همون اوایل حسرت خیلی ها رو به زندگیم می دیدم. سال ۹۴ جشن عروسیمونو گرفتیم و با مشکلاتی که برا هر کسی پیش میاد، رفتیم سر خونه زندگیمون... سال ۹۵ بعد ازینکه یک سیسمونی خیلی خوب برای دخترم گرفتیم، صاحب دختر شدیم. اوایل بشدت کولیک داشت و منم افسردگی زایمان گرفتم. بیرون زندگی‌مون همچنان عالی بود و مورد غبطه ی خیلیا بودیم تا اینکه دخترم داشت کولیکش خوب می‌شد و زندگی‌مون میفتاد رو روال که دیدیم دخترم بی جهت کبود میشه، هی فکر میکردیم شاید از غذاهایی هست که من می‌خورم و می‌خواد خوب بشه ولی فایده نداشت، بدتر میشد اما بهتر نه... دیگه سر از آزمایشگاه‌ها درآوردیم و در مطب دکترها در رفت و آمد بودیم. روزای خیلی سختی بود، چون ندیده بودیم. اصلا گاهی حدسای پزشکا اینقدر وحشتناک بود که تا نتیجه ی آزمایش‌ها می مردیم و زنده می شدیم ولی شده بود برامون یک راز بزرگ که به هیچ کس نمی‌گفتیم. دیگه اون پیرهنای گل دار خوشگلی که پوشیده نبود رو نمیتونستیم تنش کنیم یا تاپ شلوارکاش، چون قرار نبود کسی وضعیت دخترم رو ببینه و من به دست و پاهای بچه های تمام کسایی که بهم حسرت می‌خورند، با حسرت نگاه می‌کردم که سالمه... چه پارادوکس عجیبی! من می‌گفتم خوشا به حال اونا اوناهم تو دل شون می گفتن خوشا به حال من... دیگه چندین سال بعد از درگیری با بیماری دخترم، فهمیدیم پلاکت های دخترم کیفیت نداره و این مسئله تا آخر عمر باهاشه اوایل خیلی سخت بود ولی خدا بهم فهموند که این دنیا قرار نیست کسی در آسایش و نعمت کامل باشه و اگر کسی از نظر پولی تامین هست حتما امتحانای مدل دیگه ای رو خدا براش در نظر گرفته که حتی حاضر باشی همه ی پولتو بدی ولی اون امتحانا برداشته بشه، فایده نداره که نداره... چند باری که رفتیم دکتر ژنتیک گفتند آزمایش باید آلمان فرستاده بشه و این مشکلات و بیماری ۲۵درصد احتمال اینکه هر بچه ای که بدنیا بیارین در هر بارداری هست، مگر اینکه در شرایط خیلی خاص و با آی وی اف بار دار بشین. این مسئله برای منی که با خیلی زود و راحت حامله میشدم، خیلی غیر قابل هضم و سختمه، خیلی دلم میخواد یک دختر دیگه خدا قابل بدونه و بده بهم که دیگه بی دغدغه خودمو تو خونه حبس نکنم که بچم خوب بشه بعد بریم و خیلی راحت بتونم باهاش یک زندگی معمولی رو سپری کنم. از بیان تجربم فقط خواستم بگم تورو خدا حسرت زندگی هیچ کسی رو نخورین که هنوزم که هنوزه من هیچکس از اقوام خودم و شوهرم رو نذاشتم بفهمند از سختی ها و مشکلاتمون، فقط بخدا توکل کنین و بدونین نعمت سلامتی چیزیه که خیلی خیلی بالاتر از نعمت پول و مادیاته و اگر خداوند بهتون سلامتی و فرزند سالم داده، شما هزاران دلیل برا شکرگزاری دارین و به هیچ عنوان پیشش گله ای نکنین خداوند همه ی مارو از امتحانات موفق بیرون بیاره و به تمام کسایی که در انتظار فرزند هستند، بچه های سالم و صالح عطا کند. آمین التماس دعا "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
✅ تربیت فرزندانی از جنس حاجی زاده و طهرانچی و باقری... منم یه مامان دهه هشتادی هستم، با یه وروجک یک سال و نیمه که الان داره تو بغلم شیر میخوره...از موقعیتم بخوام بگم ساعت نزدیک دوازده شبه و دارم سعی میکنم بخوابونمش‌...چرا؟ چون زندگی جریان داره و من فردا یه امتحان سخت دارم! آهان یادم رفت بگم، پسرکوچولوم اسمش حیدره و یه پسرخاله‌ی ناز هشت ماهه داره، علاوه بر اون جالبه بدونید یه دایی یا خاله‌ی تو راهیم داره. خلاصه بخوام بگم... چند وقتی یاد گرفته‌ بود می‌گفت: حیدر حیدر... ولی الان که همه دارن میگن: حیدر حسابی کیف می‌کنه، مشتاشو بالا میبره و به زبونی که نمیدونم مال کدوم کشوره مرگ بر اسرائیل میگه من و مادران هم نسل من و حتی مادران هم نسل مادرم، و خود مادرم، تو این بحبوحه‌ی جنگ آخرالزمانی فرزندانی تربیت می‌کنیم تا با افتخار، حاجی زاده و طهرانچی و باقری‌های دیگری تحویل عالم اسلام بدیم. برای فرزندم و عاقبت بخیریش دعا کنید دعا کنید به درد بخوره به درد بخوریم... دعا کنید خداوند از گناهان من حین بارداری و شیردهی و غفلتم چشم پوشی کنه که حسابی از دست خودم عاصی‌ام و به حرمت نام مقدس پسرم _حیدر_ اونو عاقبت بخیر و وقف اسلام کنه... ممنونم هم‌وطن🌹 | عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. ✅ فرصت استجابت دعا... بنا به روایتی معتبر و صحیح از امام رضا علیه السلام که ایشان فرمودند: "روز اول محرم، روزی است که حضرت زکریا دعا کردند که خدواند به او فرزندانی عنایت فرماید، خدواند نیز به او یحیی را بشارت داد." بعد حضرت فرمودند: «پس هر کس این روز را روزه بگیرد و سپس دعا کند، خداوند همان طور که دعاى زکریّا را مستجاب کرد، دعاى او را نیز مستجاب خواهد کرد.» 📚کتاب امالی و کتاب من لا يحضره الفقيه ؛ شیخ صدوق ج۲ ؛ ص۹۱ 👈 اقوام و آشنایان و دوستان خود را مطلع کنید تا از این فرصت طلایی استفاده کنند. | عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ روزه اول ماه محرم... ✨ امام رضا [علیه السلام] در حدیث به ریان بن شبیب فرمودند: وقتی زکریا [علیه السلام] مصیبت سیدالشهدا [علیه السلام] را دید، به خدا عرضه داشت: خدایا به من فرزندی بده که از اولیای تو باشد و شبیه شهادت سیدالشهدا [علیه السلام] به شهادت برسد تا من هم در مصیبت نبی اکرم [صلوات الله علیه] شریک شوم، که خدای متعال یحیی [علیه السلام] را به او عطا نمود. ✨ سپس حضرت می‌فرمایند: اگر فرزند می‌خواهید، در روز اول محرم روزه بگیرید و دعا کنید، خدا بهتان عطا می‌کند. حضرت زکریا هم همین کار را کرد و در محراب، آن خطاب به او شد. زکریا گفت: من در کهن سالی هستم و همسرم هم دوران فرزندآوری اش گذشته است اما در پاسخ به او گفته شد که خداوند دعای تو را مستجاب کرده و دیگر جای تردید نیست. 📚 كتاب الامالی شیخ صدوق، روايت جامع امام رضا علیه السلام، معروف به "حدیث ریان بن شبیب" | عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. ✅ فرصت استجابت دعا... جریان بدین شرح است که حضرت زکریا علیه‌السلام از خداوند درخواست کرد تا نام‏‌های مبارک پنج تن آل عبا علیهم‌السلام را به او تعلیم دهد که جبرئیل برای تعلیم این اسماء بر او نازل شد. هر وقت حضرت زکریا علیه‌السلام نام‏‌های مبارک محمد، علی، زهراء و حسن علیهم‌السلام را می‌‏برد، غم و اندوه وی بر طرف می‏‌شد، اما هرگاه نام مبارک حسین علیه‌السلام را می‌‏برد، گریه راه گلوی او را می‏‌گرفت و نفس وی به شماره می‏‌افتاد تا اینکه روزی حضرت زکریا علیه‌السلام گفت: خدایا! برای چیست که هر وقت من نام آن چهار نفر را می‏‌برم غم و اندوه من برطرف می‏‌شود اما وقتی نام حسین علیه‌السلام را می‌‏برم چشمانم اشکبار و نفسم به شماره می‌‏افتد. خداوند داستان شهادت امام حسین علیه السلام را برای زکریا علیه‌السلام شرح داد. پس از این ماجرا بود که حضرت زکریا علیه‌السلام به شدت تحت تأثیر قرار گرفت، «فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِکَ زَکَرِیَّا لَمْ یُفَارِقْ مَسْجِدَهُ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَ مَنَعَ فِیهَا النَّاسَ مِنَ الدُّخُولِ عَلَیْهِ وَ أَقْبَلَ عَلَى الْبُکَاءِ وَ النَّحِیب‏»، هنگامی که حضرت زکریا (علیه‌السلام) این جریان را شنید، مدت سه روز از مسجد خویش خارج نشد و در آن مدت اجازه ورود به احدی نداد، آنگاه مشغول گریه و زاری شد. 📚کمال الدین و تمام النعمة، ج‏۲ خدا بدین وسیله او را با جریان امام حسین علیه السلام آشنا کرد، جریانی که خدا آن را اراده کرده بود. در چنین فضایی بود که حضرت زکریا (علیه‌السلام) از خدا چنین درخواست کرد: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی وَلَداً تَقَرُّ بِهِ عَیْنِی عَلَى الْکِبَرِ وَ اجْعَلْهُ وَارِثاً وَصِیّاً وَ اجْعَلْ مَحَلَّهُ مِنِّی مَحَلَّ الْحُسَیْنِ فَإِذَا رَزَقْتَنِیهِ فَافْتِنِّی بِحُبِّهِ ثُمَّ فَجِّعْنِی بِهِ کَمَا تُفَجِّعُ مُحَمَّداً حَبِیبَکَ بِوَلَدِه‏»، خدایا! پسری به من روزی کن که در این زمان پیری چشم من به وی روشن شود، موقعی که این پسر را به من عطا کردی مرا شیفتۀ محبت وی کن، سپس مرا دچار مصیبت او کن همچنان که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) حبیب خود را دچار مصیبت فرزند خواهی کرد. آشنایی او با این جریان، حزن او برای امام حسین (علیه‌السلام) و در نتیجه عزلت نشینی او موجب شد تا از رحمت الهی بهره‌مند شود، خدا در پی درخواست او فرزندی را به او عطا کرد و او را «یحیی» نام نهاد. 👈 بنا به روایتی معتبر و صحیح از امام رضا علیه السلام که ایشان فرمودند: "روز اول محرم، روزی است که حضرت زکریا دعا کردند که خدواند به او فرزندانی عنایت فرماید، خدواند نیز به او یحیی را بشارت داد." بعد حضرت فرمودند: «پس هر کس این روز را روزه بگیرد و سپس دعا کند، خداوند همان طور که دعاى زکریّا را مستجاب کرد، دعاى او را نیز مستجاب خواهد کرد.» 📚کتاب امالی و کتاب من لا يحضره الفقيه ؛ شیخ صدوق ج۲ ؛ ص۹۱ «دوتا کافی نیست»| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۸۰ من متولد ۷۹ هستم و فرزند اول خانواده دو فرزندی.😁 سال ۹۵ با همسرم عقد کردیم و سال ۹۷ هم عروسی گرفتیم. از اونجایی که عاشق بچه بودیم همون اوایل عروسی اقدام کردیم و باردار شدم اونم دوقلو 😍😍 و کلی خوشحال شدیم اما خوشحالی ما خیلی دوامی نیورد و بچها تا ۹ هفتگی سقط شدن و من ۲ فرودین کورتاژ شدم چون عید اول عروسیمون هم بود همزمان با مهمانی می اومدن عیادت اقوام همسرم😢 گذشت و بعد شش ماه که ایام محرم هم بود که متوجه شدم باردارم اما متاسفانه این دفعه هم سقط شد خیلی زود😢 بعد از دوتا سقط خیلی حالم بد بود و از نظر روحی واقعا ضربه خورده بودم. یادمه ایام کرونا بود و ماه رجب، من واقعا مضطر شده بودم ودلم بچه میخواست خدا قبول کنه ماه رجب رو ایام البیض چون مساجد به خاطر کرونا بسته بود تو خونه معتکف شدم و روز آخر هم اعمال ام داوود رو خوندیم من با دلشکستگی کامل از امیرالمؤمنین اولاد صالح خواستم. بعد از اون روزای مبارک ولادت امام علی به طور ناباورانه با اولین اقدام بارادر شدم. چون دوتا تجربه سقط داشتم به هیچ کسی چیزی نگفتم. گفتم باز خدایی نکرده موجب ناراحتی کسی نشم. اما این دفعه فرق داشت و هدیه امیرالمومنین بود. هفته ۶ رفتم سونوگرافی و قلب جنین رو دید و دختر عزیزتر از جانم آذر ۹۹ به دنیا اومد. از اونجایی که توی زمان اون دوتا سقط من و همسرم هیچ ناشکری نکردیم و همش خدارو شکر کردیم. وقتی که دخترم ۱۰ ماهه بود من متوجه شدم به طور خدا خواسته باردارم😍. حسابی خوشحال شدیم و متوجه شدیم خدا داره برامون جبران می‌کنه. چون من خودم داداش نداشتم همه اقوام حتی دکتر زنان هم می‌گفت خدا کنه پسر باشه. البته برای مادر فقط سلامتی بچه مهمه. هفته ۱۹ بارداری متوجه شدیم نی نی تو دلی پسره و آقا پسرم ۱۴۰۱ وقتی که دخترم یک سال هفت ماهه بود به دنیا اومد و ما از داشتن دختر و پسرم حسابی خوشحال بودیم. از اونجایی که حضرت آقا فرموده بودند که جهاد فرزند آوری ما هم به فرمان حضرت آقا لبیک گفتیم. وقتی پسرم ۲ ساله بود متوجه شدم که بادارم و این دفعه هم خدا پسر قسمت مون کرد. پسر دومم هم فروردین ۱۴۰۴ به دنیا اومد. الان هم هرکس بهمون میگه چقد بچه میارید دیگه بسه. منم بهشون میگم وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد.😍😂 خواستم تجربه ام رو باهاتون به اشتراک بذارم به اون خانم های که تجربه سقط داشتن بگم اصلا نگران نباشید. به خدا توکل کنید و به هیچ عنوان از خدا گله نداشته باشید در موقع ناراحتی هم شاکر باشید مطمئن باشید خدا براتون حسابی جبران می‌کنه. ان شالله خدا همه مادران رو کمک کنه تا بتونن سرباز برای امام زمان تربیت کنند. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۸۰ من متولد ۷۹ هستم و فرزند اول خانواده دو فرزندی.😁 سال ۹۵ با همسرم عقد کردیم و سال ۹۷ هم عروسی گرفتیم. از اونجایی که عاشق بچه بودیم همون اوایل عروسی اقدام کردیم و باردار شدم اونم دوقلو 😍😍 و کلی خوشحال شدیم اما خوشحالی ما خیلی دوامی نیورد و بچها تا ۹ هفتگی سقط شدن و من ۲ فرودین کورتاژ شدم چون عید اول عروسیمون هم بود همزمان با مهمانی می اومدن عیادت اقوام همسرم😢 گذشت و بعد شش ماه که ایام محرم هم بود که متوجه شدم باردارم اما متاسفانه این دفعه هم سقط شد خیلی زود😢 بعد از دوتا سقط خیلی حالم بد بود و از نظر روحی واقعا ضربه خورده بودم. یادمه ایام کرونا بود و ماه رجب، من واقعا مضطر شده بودم ودلم بچه میخواست خدا قبول کنه ماه رجب رو ایام البیض چون مساجد به خاطر کرونا بسته بود تو خونه معتکف شدم و روز آخر هم اعمال ام داوود رو خوندیم من با دلشکستگی کامل از امیرالمؤمنین اولاد صالح خواستم. بعد از اون روزای مبارک ولادت امام علی به طور ناباورانه با اولین اقدام بارادر شدم. چون دوتا تجربه سقط داشتم به هیچ کسی چیزی نگفتم. گفتم باز خدایی نکرده موجب ناراحتی کسی نشم. اما این دفعه فرق داشت و هدیه امیرالمومنین بود. هفته ۶ رفتم سونوگرافی و قلب جنین رو دید و دختر عزیزتر از جانم آذر ۹۹ به دنیا اومد. از اونجایی که توی زمان اون دوتا سقط من و همسرم هیچ ناشکری نکردیم و همش خدارو شکر کردیم. وقتی که دخترم ۱۰ ماهه بود من متوجه شدم به طور خدا خواسته باردارم😍. حسابی خوشحال شدیم و متوجه شدیم خدا داره برامون جبران می‌کنه. چون من خودم داداش نداشتم همه اقوام حتی دکتر زنان هم می‌گفت خدا کنه پسر باشه. البته برای مادر فقط سلامتی بچه مهمه. هفته ۱۹ بارداری متوجه شدیم نی نی تو دلی پسره و آقا پسرم ۱۴۰۱ وقتی که دخترم یک سال هفت ماهه بود به دنیا اومد و ما از داشتن دختر و پسرم حسابی خوشحال بودیم. از اونجایی که حضرت آقا فرموده بودند که جهاد فرزند آوری ما هم به فرمان حضرت آقا لبیک گفتیم. وقتی پسرم ۲ ساله بود متوجه شدم که بادارم و این دفعه هم خدا پسر قسمت مون کرد. پسر دومم هم فروردین ۱۴۰۴ به دنیا اومد. الان هم هرکس بهمون میگه چقد بچه میارید دیگه بسه. منم بهشون میگم وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد.😍😂 خواستم تجربه ام رو باهاتون به اشتراک بذارم به اون خانم های که تجربه سقط داشتن بگم اصلا نگران نباشید. به خدا توکل کنید و به هیچ عنوان از خدا گله نداشته باشید در موقع ناراحتی هم شاکر باشید مطمئن باشید خدا براتون حسابی جبران می‌کنه. ان شالله خدا همه مادران رو کمک کنه تا بتونن سرباز برای امام زمان تربیت کنند. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
زمستان سه سال پیش بود. صبح یک روز سردِ زمستانی موقعی که بچه ها و پدرشان بعد از صرف صبحانه، راهی مدرسه و محل کار شدند و من در خانه تنها و بیکار مانده بودم. چند ماهی از چهل و پنج سالگی من می گذشت. تا ظهر تقریبا کاری نداشتم. روی مبل لم دادم و میل بافتنی را به دست گرفتم و شروع به بافتن کردم. این کار را دوست دارم، آرامم می‌کند. به مطالبی که در مورد پیری جمعیت ایران و جهاد فرزندآوری و....خوانده بودم، فکر می‌کردم. با خودم میگفتم من یک زن خانه دارم، کارم بزرگ کردن بچه هست. کاش الان هم یه بچه کوچک داشتم و بزرگش می‌کردم ولی خب این فقط در حد حرف و خیال بود. گذشت و کم کم راجع به این موضوع بیشتر فکر می‌کردم و با این و آن حرف می‌زدم. دخترم در خیالش از اینکه یک خواهر داشته باشد، خوشحال می‌شد و پسرم دوست داشت برادر داشته باشد ولی خودشان می‌دانستند که این فقط یک آرزوی محال است. کم کم راجع به این موضوع با همسرم نه خیلی جدی، صحبت کردم که همانطور که انتظار داشتم مثل قبل مخالفت کرد اما من نمی‌توانستم به بچه سوم فکر نکنم بنابراین کار را سپردم به خداوندگار حکیم و توکل کردم. روزها می‌گذشت و زندگی روال عادی خودش را طی می کرد تا اینکه در بهار سال بعد یک ماه بعد از تولد ۱۵ سالگی دخترم وقتی دوره ام عقب افتاد، به ماما مراجعه کردم تا مطمئن بشوم که یائسه شدم. ماما گفت یائسه که نه شما برو برای تست بارداری و من😵‍💫 با حال عجیبی به آزمایشگاه رفتم و با اضطراب به منزل برگشتم. منتظر جواب بودم. گفته بودن دو ساعت دیگه تماس بگیرید جوابو تلفنی میدیم. گوشی رو برداشتم و به اتاق پناه بردم و در تنهایی به آزمایشگاه زنگ زدم. گفت خانم مثبته، مبارک باشه، میخواستین یا نه؟ فقط گفتم ممنون و قطع کردم. نمیدانم چه حالی داشتم یه اتفاق عجیب افتاده بود. نمیدانستم چه کار کنم. چطور مطرح کنم. به کی بگم، که ناگاه دخترم وارد شد. حال منو دید پرسید مامان چی شده؟ بی مقدمه بهش گفتم باردارم. او با جیغی که از شادی کشید، به من روحیه داد. به خودم اومدم، دیدم پسرم هم داره از خوشحالی بالا و پایین می‌پره. مانده بودم چطوری به باباشون بگم. ترجیح دادم خبر رو پای تلفن به ایشون بگم تا حضوری گوشی را برداشتم و به همسرم زنگ زدم. بعد از سلام گفتم آقا با خرما تشریف بیارید خونه چون خرما بچه رو صبور و خوشگل میکنه😅 اما همسر باور نکرد و چند بار پرسید و وقتی مطمئن شد عصبانی شد. من هم ناراحت و دلسرد گوشی رو قطع کردم. وقتی حال خوش و ذوق بچه ها رو میدیدم حالم بهتر می شد. خوشبختانه عصبانیت همسر هم فقط یک روز طول کشید و به سرعت شرایط رو پذیرفت و تا انتهای مسیر با من همراه شد. با تولد دخترکم در سن ۴۶ سالگی، ما همه خوشحالیم و همسرم و بچه ها به شوق دیدنش، هر جا که باشند زودتر خودشون رو میرسونن خونه تا از بغل کردن و بوسیدن و بوییدنش سرشار از زندگی بشن❤️❤️❤️ اینم بگم که طفل من یک سال بعد از فوت پدر عزیزم به دنیا اومد و با اومدنش مادر پیرم رو از تنهایی در آورد و از اونجایی که با مادرم همسایه هستیم، مادرم هر روز عصا زنان برای دیدن و بازی با نوه کوچولوش به خونه ما میاد و چشمم به دیدنش روشن میشه 😍❤️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دیشب حاج میثم مطیعی یه جمله خیلی زیبا گفت گفت: « من میبینم مادران زیادی میان هیأت ولی همش باید دنبال بچه هاشون باشن یا بهشون غذا بدن و.... تقریباً چیزی از عزاداری متوجه نمیشن. اما کار بزرگی دارن انجام میدن، من همه ثواب این ده شب مداحی رو تقدیم این مادران میکنم »😍 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
زمستان سه سال پیش بود. صبح یک روز سردِ زمستانی موقعی که بچه ها و پدرشان بعد از صرف صبحانه، راهی مدرسه و محل کار شدند و من در خانه تنها و بیکار مانده بودم. چند ماهی از چهل و پنج سالگی من می گذشت. تا ظهر تقریبا کاری نداشتم. روی مبل لم دادم و میل بافتنی را به دست گرفتم و شروع به بافتن کردم. این کار را دوست دارم، آرامم می‌کند. به مطالبی که در مورد پیری جمعیت ایران و جهاد فرزندآوری و....خوانده بودم، فکر می‌کردم. با خودم میگفتم من یک زن خانه دارم، کارم بزرگ کردن بچه هست. کاش الان هم یه بچه کوچک داشتم و بزرگش می‌کردم ولی خب این فقط در حد حرف و خیال بود. گذشت و کم کم راجع به این موضوع بیشتر فکر می‌کردم و با این و آن حرف می‌زدم. دخترم در خیالش از اینکه یک خواهر داشته باشد، خوشحال می‌شد و پسرم دوست داشت برادر داشته باشد ولی خودشان می‌دانستند که این فقط یک آرزوی محال است. کم کم راجع به این موضوع با همسرم نه خیلی جدی، صحبت کردم که همانطور که انتظار داشتم مثل قبل مخالفت کرد اما من نمی‌توانستم به بچه سوم فکر نکنم بنابراین کار را سپردم به خداوندگار حکیم و توکل کردم. روزها می‌گذشت و زندگی روال عادی خودش را طی می کرد تا اینکه در بهار سال بعد یک ماه بعد از تولد ۱۵ سالگی دخترم وقتی دوره ام عقب افتاد، به ماما مراجعه کردم تا مطمئن بشوم که یائسه شدم. ماما گفت یائسه که نه شما برو برای تست بارداری و من😵‍💫 با حال عجیبی به آزمایشگاه رفتم و با اضطراب به منزل برگشتم. منتظر جواب بودم. گفته بودن دو ساعت دیگه تماس بگیرید جوابو تلفنی میدیم. گوشی رو برداشتم و به اتاق پناه بردم و در تنهایی به آزمایشگاه زنگ زدم. گفت خانم مثبته، مبارک باشه، میخواستین یا نه؟ فقط گفتم ممنون و قطع کردم. نمیدانم چه حالی داشتم یه اتفاق عجیب افتاده بود. نمیدانستم چه کار کنم. چطور مطرح کنم. به کی بگم، که ناگاه دخترم وارد شد. حال منو دید پرسید مامان چی شده؟ بی مقدمه بهش گفتم باردارم. او با جیغی که از شادی کشید، به من روحیه داد. به خودم اومدم، دیدم پسرم هم داره از خوشحالی بالا و پایین می‌پره. مانده بودم چطوری به باباشون بگم. ترجیح دادم خبر رو پای تلفن به ایشون بگم تا حضوری گوشی را برداشتم و به همسرم زنگ زدم. بعد از سلام گفتم آقا با خرما تشریف بیارید خونه چون خرما بچه رو صبور و خوشگل میکنه😅 اما همسر باور نکرد و چند بار پرسید و وقتی مطمئن شد عصبانی شد. من هم ناراحت و دلسرد گوشی رو قطع کردم. وقتی حال خوش و ذوق بچه ها رو میدیدم حالم بهتر می شد. خوشبختانه عصبانیت همسر هم فقط یک روز طول کشید و به سرعت شرایط رو پذیرفت و تا انتهای مسیر با من همراه شد. با تولد دخترکم در سن ۴۶ سالگی، ما همه خوشحالیم و همسرم و بچه ها به شوق دیدنش، هر جا که باشند زودتر خودشون رو میرسونن خونه تا از بغل کردن و بوسیدن و بوییدنش سرشار از زندگی بشن❤️❤️❤️ اینم بگم که طفل من یک سال بعد از فوت پدر عزیزم به دنیا اومد و با اومدنش مادر پیرم رو از تنهایی در آورد و از اونجایی که با مادرم همسایه هستیم، مادرم هر روز عصا زنان برای دیدن و بازی با نوه کوچولوش به خونه ما میاد و چشمم به دیدنش روشن میشه 😍❤️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075