خودت را خوب بشناس!
اگر انسان در وجودش چیزی بنام عشق داشته باشد باید آن عشق شامل همه گردد نه یک فرد خاص ! مثل گلی که برای همه بو میدهد و چراغی که همه از نورش استفاده میکنند !
نمیشود عاشق یکی شد چرا نور و گرمای عشق شما شامل همه نمی شود؟
عشقی که متمرکز بر فردی خاص شود جز خودخواهی، ثمره چینی، ارضای تمایلات چیزی بیش نیست .
دلی که دلسوز و مهربان است، دلسوز و مهربان است نه برای کسی و بخاطر کسی!🌎
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
به حضرت داوود وحی آمد که ای داوود خانه ای را برای من پاکیزه کن تا بدان خانه آیم .
داوود گفت : بار خدایا کدام جا و چه خانه ای گنجایش تو را دارد که عظمت و جلال تو را شاید ؟
ندا آمد : آن دل بنده ي مومن من است.
گفت : خداوندا چگونه آنرا پاکیزه کنم و پاک گردانم؟
پاسخ شنید : عشق در او زن تا هر چه به ما نسبت ندارد سوخته گردد . آنگاه با جاروب حسرت جاروب کن تا اگر چیزی مانده باشد پاک بروبد.
ای داوود از آن پس اگر سر گشته ای بینی در راه طلب ما آنجا را نشانش ده که بارگاه قدس ما آنجاست
کشف الاسرار
🍃🍃
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشش مانند هرس کردن درخت است،
هر چقدر ببخشید...
بیشتر خواهید داشت.
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
به یک ماهی گفتند: آیا میدانی حیات تو، وابسته به آب است؟
گفت: کدام آب؟
آب چیست؟
همان آبی که در آن غوطهوری!
گفت: این آب که میگویی، چگونه است؟
چه شکلی دارد؟
چگونه آن را بیابم؟
ماهی بینوا آنقدر به دنبال آب گشت که دیگر خسته شد، تا اینکه روزی به تور صیادی گرفتار شد و چون از آب بیرون افتاد، تازه فهمید که عمری در همان آب که مایۀ حیات است، غوطهور بود، اما دیگر دیر شده بود، او بایستی با حیات خداحافظی میکرد.
بیایید پیش از آنکه به تور مرگ گرفتار شویم، زندگی را بفهمیم.
بدانیم کیستیم؛ از کجا آمدهایم؛ به کجا آمدهایم؛ برای چه آمدهایم و به کجا خواهیم رفت...
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
غزل شمارهٔ ۲۰۳۹
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد هی دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن
#مولانا✨
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمیگشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید:
«صراف عالم معنی، محمدبرتر بود یا بایزید بسطامی؟»
مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد:
«محمد (ص) سر حلقهٔ انبیاست،
بایزید بسطام را با او چه نسبت؟»
درویش تاجرنما بانگ برداشت:
«پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟»
مولانا فرو ماند و گفت: درویش، تو خود بگوی. گفت:
اختلاف در ظرفیت است که محمد را گنجایش بیکران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او میریختند همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب میکرد.
اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد:
شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است!
سبحانی ما اعظم شانی!
پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد.
#ديدار_مولانا_شمس
https://eitaa.com/TAMASHAGAH