eitaa logo
تماشاگه راز
275 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشش مانند هرس کردن درخت است، هر چقدر ببخشید... بیشتر خواهید داشت. https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به یک ماهی گفتند: آیا می‌دانی حیات تو، وابسته به آب است؟ گفت: کدام آب؟ آب چیست؟ همان آبی که در آن غوطه‌وری! گفت: این آب که می‌گویی، چگونه است؟ چه شکلی دارد؟ چگونه آن را بیابم؟ ماهی بینوا آن‌قدر به دنبال آب گشت که دیگر خسته شد، تا اینکه روزی به تور صیادی گرفتار شد و چون از آب بیرون افتاد، تازه فهمید که عمری در همان آب که مایۀ حیات است، غوطه‌ور بود، اما دیگر دیر شده بود، او بایستی با حیات خداحافظی می‌کرد. بیایید پیش از آنکه به تور مرگ گرفتار شویم، زندگی را بفهمیم. بدانیم کیستیم؛ از کجا آمده‌ایم؛ به کجا آمده‌ایم؛ برای چه آمده‌ایم و به کجا خواهیم رفت... https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غزل شمارهٔ ۲۰۳۹ رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شب گرد مبتلا کن ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده بر آب دیده ما صد جای آسیا کن خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد از برق این زمرد هی دفع اژدها کن بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمی‌گشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمدبرتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد (ص) سر حلقهٔ انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟» درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» مولانا فرو ماند و گفت: درویش، تو خود بگوی. گفت: اختلاف در ظرفیت است که محمد را گنجایش بیکران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او می‌ریختند همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب می‌کرد. اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد: شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است! سبحانی ما اعظم شانی! پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد.  https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"روشن تر از خاموشی چراغی ندیدم و سخنی بِه ،از بی سخنی نشنیدم ساکن سرای سکوت شدم.. و صُدره ی صابری در پوشیدم مرغی گشتم.. چشم او از یگانگی پَر او از همیشگی.. در هوای بی چگونگی می پریدم کاسه ای بیاشامیدم که هرگز تا ابد از تشنگی او سیراب نشدم..." بایزید بسطامی https://eitaa.com/TAMASHAGAH