✨آنک باشد با چنان شاهی حبیب
هر کجا افتد چرا باشد غریب
هر کس که دوست و یار چنین شاهی باشد، در هر کجا که فرود آید، چرا غریب باشد؟
یعنی هر که با شاه حقیقت دمساز باشد، در هیچ جمع و مکانی غریب و تنها نخواهد بود.
✨هر که باشد شاه دردش را دوا
گر چو نی نالد نباشد بی نوا
اگر شاه، درمانِ درد هر کسی باشد، اگر او مانند نی ناله سر دهد، بینوا نخواهد بود.
نیکلسون گوید: یعنی عاشق حقیقی حق، هر چند در صورت ظاهر به هجران او مبتلا شود و رنج کشد در حقیقت گنج بی پایان عشق الهی به او عطا شده است.
✨مالک ملک نیم من طبلخوار
طبل بازم میزند شه از کنار
من صاحب مُلکِ جهان هستی ام و شکمباره و مفتخوار نیستم، شاه از بارگاه خود طبل مرا می نوازد.
اوست که مرا در این جهان به پرواز در می آورد و سرانجام نیز باید به سوی او باز گردم.
طبل باز :طبلی که وقتِ پروازِ باز به سوی صید یا وقت رجوع می زدند.
✨طبل باز من ندای ارجعی
حق گواه من به رغم مدعی
طبلِ بازِ من، آوایِ "بازگَرد" است.
حق تعالی در این خصوص، شاهد من است. به کوری چشم هر دشمن. و یا بر خلاف میل مدّعی، خدا گواه من است.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
🔰باسواد شدن ملا نصرالدين
روزی مردى روشن ضمیر گفت:
من دست به سر هر كس بگذارم بدون رفتن به مكتب باسواد مىشود.
ملا گفت: اول من را باسواد كُن كه بزرگ اين شهرم.
مرد مدعى دستش را به سر ملا گذاشت، وردى خواند و گفت: تو حالا باسواد شدهاى و مىتوانى كتاب بخوانى.
ملا باشتاب تا خانه دويد و كتابى را كه از ارث پدرش داشت خواند امّا بلافاصله از خانه بيرون آمد و فرياد زد: اين مرد شياد را بگيريد.
مردم پرسيدند: ملا مگر باسواد نشدهاى؟
ملا گفت: در آن كتاب نوشته بود: هر كس ادعا كرد شما را با دست گذاشتن و دعا خواندن باسواد مىكند، حقهباز و شيطان است!
🔸چه بسيارند مردمى كه معجزه را به چشم مىبينند امّا باز به حكم اعتقادات و تعصّبات قبلى خود تكيه بر كتاب و اقوال ديگران مىكنند.
#طنز
هوالمحبوب🌸
🔆خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
🔆چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
🔆تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
🔆چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
🔆بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
🔆شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی
تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمیشناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
تو که گفتهای تأمل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
🍃🍃🍃🍃🍃
🌼🍃
اگر از محبّانِ خدا باشیم
و با او دل صافیکنیم
عشقِ حقیقی را که
در روزگار ما کمیاب است خواهیمیافت
پنج رسالهی افلاطون
ترجمهی محمود صناعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔎تفاوت عشق و هوس
عشقبازی کارِ بازی نیست،
ای دل سر بباز
زانکه گویِ عشق
نتوان زد به چوگانِ هوس!
#حضرت_حافظ
#دکتر_سوگل_مشایخی
♥️
هوا هوای بیقراری
بریده طاقتم کجایی...
امان ازین همه غریبی
امان ازین همه جدایی...
🌼🍃🌼🍃🌼🍃
گفتم که به گوشهای چو سنگی
بنشینم و روی دل به دیوار
دانم که مُیَسرم نگردد
تو سنگ درآوری به گفتار
#سعدی🍃
هوالعزیز💐
تواز هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی
ملامتگوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی
به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را
تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی
چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید
مرا در رویت از حیرت فروبستهست گویایی
تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی
که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی
تو صاحب منصبی جانا ز مسکینان نیندیشی
تو خواب آلودهای بر چشم بیداران نبخشایی
گرفتم سرو آزادی نه از ماء مهین زادی
مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی
دعایی گر نمیگویی به دشنامی عزیزم کن
که گر تلخ است شیرین است از آن لب هر چه فرمایی
گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد
چو پایانم برفت اکنون بدانستم که دریایی
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش
مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی
قیامت میکنی #سعدی بدین شیرین سخن گفتن
مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرخایی
این جهان به جهانیان وا هشتیم و آن جهان به بهشتیان، و قدم بر نهادیم جایی که آفریده را راه نیست.
ابوالحسن خرقانی 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐ྀུ💚☘️࿐ྀུ💚☘️
کجایی؟ ای ز جان خوشتر...
#عراقی
جان ِ جانان من!
سپاسگزار"تویی"هستم که وقتی عشق را در قلبم بیدار کرد، یادم داد که آن را بیدریغ چون باران بر دیگران فرو ریزم ،
وعبور کنم .
مرا آموخت ابری که انباشته از باران است لاجرم باید ببارد، و گلی که معطر است، عطرش را ناگزیر است تا بپراکَنَد.
پس وقتی سفیر عشق گشتم ،به سهمِ خود ،به وُسعِ خود ،باریدم .
"سفیر عشق بودن را
برای من
تو معنا کردی"
سپاسگزارم ای عشق!
سپاسگزارم 🙏
آن جمع کن جان پراکنده بیار
وان مستی هر خواجه و هر بنده بیار
آواز بکش رضای پاینده بیار
ز آواز سرافیل شوم زنده بیار
#مولانای_جان ✨
سلاااام یاران جان
نگاه مهربان حضرت یار قرین لحظه های پیش رو ،روزگارتان سبز ، دلتون زلال 💐✋
برگذری درنگری جز دل خوبان نبری
سر مکش ای دل که از او هر چه کنی جان نبری
تا نشوی خاک درش در نگشاید به رضا
تا نکشی خار غمش گل ز گلستان نبری
تا نکنی کوه بسی دست به لعلی نرسد
تا سوی دریا نروی گوهر و مرجان نبری
تا نشوی مست خدا غم نشود از تو جدا
تا صفت گرگ دری یوسف کنعان نبری
#مولانای جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میکشم سر ، هرچه می ریزد به جامم دست دوست
کی در این میخانه می افتم ز پا ، معلوم نیست؟
#فاضل_نظری
🌼🍃
مرا تو
بیسببی نیستی.
به راستی
صلتِ کدام قصیدهای
ای غزل؟
ستارهبارانِ جوابِ کدام سلامی به آفتاب
از دریچهی تاریک؟
کلام از نگاهِ تو شکل میبندد.
خوشا نظربازیا که تو آغاز میکنی!
پس پشت مردمکانات
فریاد کدام زندانیست
که آزادی را
به لبانِ برآماسیده
گل سرخی پرتاب میکند؟ ــ
ورنه
این ستارهبازی
حاشا
چیزی بدهکارِ آفتاب نیست.
نگاه از صدای تو ایمن میشود.
چه مؤمنانه نام مرا آواز میکنی!
و دلت
کبوتر آشتیست،
در خون تپیده
به بام تلخ.
با اینهمه
چه بالا
چه بلند
پرواز میکنی!
#احمد شاملو
⭕️ موسی و شبان
✍ #رضا_بابایی
داستان موسی و شبان، خلاصۀ مثنوی است. این حکایت که در دفتر دوم آمده است، همۀ مختصات زبانی و فکری مولانا را دارا است و شاید زیباترین داستان مثنوی باشد.
اگر کسی تنها همین داستان را از مثنوی بخواند، مهمترین و محبوبترین آموزۀ عرفانی مولانا را دانسته و نیز با بیشتر مهارتهای زبانی آن سلطان شگرف آشنا شده است.
مولانا در این داستان، هم طنز آورده و هم تغزل کرده و هم پرده از راز دین برداشته و هم مرامنامۀ ايمان وجودی را در داستانی دلکش به نظم کشیده است. دکتر سروش در کتاب قمار عاشقانه، این داستان را احسن القصص مثنوی خوانده و شرحی نیکو بر آن نوشته است.
داستان موسی و شبان مثنوی، از جهتی دیگر نیز سزاوار درنگ است: مخالفان مولوی، این داستان را فراوان نکوهیدهاند. من نخست گمان میکردم که تنها دلیل مخالفتها، تقابل قهرمان داستان(چوپان) با پیامبری بزرگ(موسی) است. اگر هر داستانی، قهرمانی داشته باشد، بیشک قهرمان این داستان چوپان سادهدل است، نه موسی. در نهایت نیز خدا طرف شبان را میگیرد و موسی را سرزنش میکند که چرا «بندۀ ما را ز ما کردی جدا؟»
دوستداران مولوی میگویند:
اولا ارادت و علاقۀ مولانا به حضرت موسی زبانزد است(نام هیچ پیامبری در آثار او به اندازۀ موسی نیامده است).
ثانیا شبیه این تقابل را در قرآن(در داستان موسی و خضر) و در روایات و حکایات اسلامی میتوان دید.
ثالثا شیوۀ داستانسرایی مولوی به گونهای است که جایی برای اینگونه خردهگیریها نمیگذارد.
اما گویا علتی مهمتر، منتقدان مولوی و مثنوی را بر ضد این داستان برانگیخته است، و آن، ستایش نوعی از دینداری در این داستان است که قرائت رسمی از دین و خداپرستی را آچمز میکند.
مولوی میگوید: ایمان رابطهای وجودی با خدا است و این رابطه، در گرو دانستنیهای بسیار و افعال و اذکار خاص نیست. بسا کسانی که هیچ تعلق خاطری به هیچ آیین و مناسکی ندارند، اما خدا را چنان میپرستند که فرهاد، شیرین را، و بسا کسانی که آن دانستنیها و آن افعال و اقوال را دارند، اما هیچ نشانی از خداباوری در سراپای وجودشان نیست:
نشان اهل خدا عاشقی است با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم!
مولوی در این داستان، کنایاتی نیز دارد که شرح و بسط آنها، پشت پردۀ کینهورزیها را با مولوی آشکارتر میکند. مثلا وقتی میگوید «جامهچاکان را چه فرمایی رفو؟»، طعنهای است به کسانی که شغلشان رفوگری است. یا آنجا که از زبان خدا میگوید:
چند از این الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز، با آن سوز ساز
لفاظان و صاحبان علوم رسمی را در مرتبهای بس فروتر مینشاند؛ مرتبهای که آنان به هیچ روی به آن رضایت نمیدهند.
مولوی در همین داستان، باورمندان را به دو گروه «آدابدان» و «سوختهجان» تقسیم میکند و در کل مثنوی، وفاداریاش به این تقسیم، بیش از دوگانههایی است که فقه و کلام میسازند. در مثنوی، فاصلۀ آدابدانان تا سوختهجان و روانان، بیش از فاصلۀ کافر تا مسلمان است.
موسیا آدابدانان دیگرند
سوختهجان و روانان دیگرند!
مولوی به واکنشهایی که چنین داستانی برمیانگیزد آگاه بود. به همین دلیل در همین داستان بارها عنان سخن میکشد و بر خود نهیب میزند که «بیش ازین گر شرح گویم ابلهی است.»
ور بگویم عقلها را برکند
ور نویسم بس قلمها بشکند
چندی پیش، سخنرانی یکی از واعظان نامدار را دیدم و شنیدم که میگفت: «داستان موسی و شبان جایی برای دین باقی نمیگذارد.» بله؛ اگر دین، همین بساط و دستگاهی باشد که بر حفظ ظواهر استوار است، داستان موسی و شبان، وقعی به آن نمینهد؛ زیرا این داستان از نوعی دینداری سخن میگوید که اولا متولی و نانخور ندارد و ثانیا قهرمان آن، انسانهای دلسوخته و پاکباخته است، نه سخندانان و ظاهرسازان.
داستان موسی و شبان، هدف را و مقصود را چنان عریان میکند که آبرویی برای مدعیان باقی نمیماند.
داستان موسی و شبان، راهی را نشان میدهد که با پای ادعا و سخن پیمودنی نیست. در این راه، دانش دینی و ظاهرسازی و حتی زهد و تقوا کسی را واجد ایمان نمیکند.
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت، کافری است
راهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش
دینی که مولانا از آن سخن میگوید، از جنس احکام و عقاید و حتی اخلاق و افعال نیست؛ از مقولۀ حس درونی است. فروداشت عقاید و احکام در آثار مولانا تنها در جایی است که با آن حس درونی مقایسه میشوند.
مولوی خود در شمار ملتزمان به شریعت بود؛ اما میدانست که مغز دین ایمان است، و حقیقت ایمان در احوال انسان است، نه در اقوال و افعال و باورهای او. این، همان درسی است که خدا به موسی آموخت.
بعد از آن در سرّ موسی حق نهفت رازهایی کان نمیآید به گفت!
در ستیز با اوست که دل میپرورد.
در زندان مهیب اوست که آزادی را میشناسیم. شیطان نیاز به خداوند را در جان ما میآفریند و قوت میدهد. مائدههایی که بی رنج بر سر سفره گسترده در زیر دستمان مییابیم، همه دست پخت شیطان است. مگویید شیرین است؛ مگویید رنگین است؛ این طبّاخ حسود و کینه جو شیرین میپزد و رنگین میسازد تا بر سر سفرهمان نگاه دارد؛ تا از سفر بازمانیم. او از یک گام برداشتن ما بیمناک است. گل رسوبی! این سهم اوست در سرشتن ما!
#کتاب هبوط نوشتهی
#دکتر_علی_شریعتی
تماشاگه راز💐