eitaa logo
تماشاگه راز
279 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتى ببين ! امشب ماه كامل است و من ديدم تو كامل تر بودى ماه تر سلاااام مهربانان ، جان و جهانتان به مهر حق روشن !💐✋
دامن مکش به ناز که هجران کشیده‌ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده‌ام شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر پاداش ذلتی که به زندان کشیده‌ام از سیل اشک شوق، دو چشمم معاف دار کز این دو چشمه، آب فراوان کشیده‌ام جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار آخر غمت به دوش دل و جان کشیده‌ام دیگر گذشته، از سر و سامان من مپرس من بی‌تو دست از این سر و سامان کشیده‌ام تنها نه حسرتم غم هجران یار بود از روزگار سفله، دوچندان کشیده‌ام بس در خیال، هدیه فرستاده‌ام به تو بی‌خوان و خانه، حسرت مهمان کشیده‌ام دور از تو، ماه من! همه غم‌ها به یک ‌طرف وین یک ‌طرف که منت دونان کشیده‌ام جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم افسوس نقش صورت ایوان کشیده‌ام از سرکشیِ طبع بلند است، شهریار پای قناعتی که به دامان کشیده‌ام
شيفته ی حلقه ی گوش توام سوخته ی چشمه ی نوش توام ماهرخ با خط و خال منى دلشده بى تن و توش توام ترک منى گوش به من دار از آنک هندوک حلقۀ به گوش توام خانه بياراسته ام چون نگار منتظر خانه فروش توام چون دلم از خشم تو آيد به جوش عاشق خشم تو و جوش توام خط چه کشى بر من غمکش از آنک مست خط غاليه پوش توام هوش به من باز کى آيد که من تا به ابد رفته ز هوش توام گرچه به گويايى من نيست کس يک شکرم ده که خموش توام چون بگريزى تو ز عطار از آنک با تو به هم دوش به دوش توام عطار / غزل شماره 462
اذا دان لَکَ الخَلق فقَد دان لَکَ الحَق چون به تو نزدیک شوند، در واقع به تو نزدیک شده است! بشر تا زمانی که زندگی را به عنوان امری مقدس باور نداشته باشد و به همنوعان خود به چشم و نگاه نکند، زندگی و را تباه خواهد کرد.
قاعده سوم شمس : قرآن را می توان در چهار سطح خواند. سطح اول معنای است. بعدی معنای است. سومی بطن است. چهارم چنان عمیق است که در وصف نمی گنجد. 📕 ملت عشق/الیف_شافاک
امید؛ راه نجات من و اسم مستعار توست جان جانان من!
آنکه مرا می‌دهد خوشم می‌آید وُ آنکه مرا می‌گوید ... زیرا [یی] بایدکه بعد از آن نیاید. تبریزی🍃
هوالعزیز💐 پیش رویت دگران صورت بر دیوارند نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند تا گل روی تو دیدم همه گل‌ها خارند تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند آن که گویند به عمری شب قدری باشد مگر آنست که با دوست به پایان آرند دامن دولت جاوید و گریبان امید حیف باشد که بگیرند و دگر بگذارند نه من از دست نگارین تو مجروحم و بس که به شمشیر غمت کشته چو من بسیارند عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز خواب می‌گیرد و شهری ز غمت بیدارند بوالعجب واقعه‌ای باشد و مشکل دردی که نه پوشیده توان داشت نه گفتن یارند یعلم الله که خیالی ز تنم بیش نماند بلکه آن نیز خیالیست که می‌پندارند سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی باغ طبعت همه مرغان شکرگفتارند تا به بستان ضمیرت گل معنی بشکفت بلبلان از تو فرومانده چو بوتیمارند
گرچه درد است سراپای وجود یاد ِ او در دل و جان است و همین یاد... خوشم می دارد.🕊
ای خیالی که به دل می‌گذری نی نی نی ! اثر پای تو را می‌جویم نه زمین و نه فلک می‌سپری گر ز تو باخبران بی‌خبرند نه تو از بی‌خبران باخبری جان✨
🔅 یکی از پادشاهان پارسایی را دید گفت: هیچَت از ما یاد می‌آید؟ گفت: بلی، هر وقت که خدای را فراموش می‌کنم هر سو دوَد آن، کش ز برِ خویش برانَد وان را که بخوانَد به درِ کس ندوانَد (آن‌کسی که خداوند، او را از درگاهِ خویش براند سرگردان به هر طرف دود و آن‌کسی که پروردگار، او را از سرِ لطف به درگاه خود طلبد به آستان هیچ‌کس روانه‌اش نکند و از همگان بی‌نیازش گرداند) 📎در اخلاق درویشان
🔅 در همه‌ی آسمانها زبان تهلیل و تسبیح هست ولیکن... دل می‌باید ذکر شیخ ابوبکر واسطی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثَل دل چون حوضی است و مثَل حواس چون پنج جوی است که آب از وی به حوض آید از بیرون اگر خواهی که آبِ صافی از قعرِ حوض برآید، تدبیر آن است که این آب جمله از وی بیرون کنی و گِل سیاه که از اثر این آب است هم بیرون کنی و راه همه جویها ببندی تا نیز آب نیاید و قعرِ حوض همی‌کنی تا آبِ صافی از درون حوض پدیدار آید و تا حوض بدان آب که از بیرون درآمده است مشغول باشد، ممکن نشود از درون وی آب برآید همچنین این علم که از درونِ دل بیرون آید، حاصل نیاید تا از هرچه از بیرون درآمده است خالی نشود. 📚کیمیای سعادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🕊 باد می‌آید و «رخساره برافروخته است» شاید «از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذرد»        📻 
هوالعزیز💐 برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق‌فام را بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را هر ساعت از نو قبله‌ای با بت‌پرستی می‌رود توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند تا کودکان در پی فتند این پیر دُردآشام را از مایهٔ بیچارگی قطمیر مردم می‌شود ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد کز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام را غافل مباش ار عاقلی، دریاب اگر صاحب‌دلی باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم‌اندام را دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را باران اَشکم می‌رود وز اَبرَم آتش می‌جهد با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود صوفی گران‌جانی بِبَر ساقی بیاور جام را 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
الهی مرا آن ده که آن بِه!
جان جانان من! دلخوشم به امید دادن هایی از جنس مهربانی از جنس نگاه کریمانه ات، به بنده ای که همه راه ها را رفته ،همه درها را کوفته و به بی پناهی وبی کسی خورده ،بد آورده ، تو امیدی... تو خود ِ وفایی ! هنوز من به معجزه باور دارم عشق جان سپاسگزارم ای عشق سپاسگزارم 🙏
هوالعزیز🍃 هر که شد محرمِ دل در حرمِ یار بِمانْد وان که این کار ندانست در انکار بِمانْد اگر از پرده برون شد دلِ من عیب مکن شُکر ایزد که نه در پردهٔ پندار بِمانْد صوفیان واسِتَدَنْد از گروِ مِی همه رَخْت دلقِ ما بود که در خانهٔ خَمّار بِمانْد محتسب شیخ شد و فِسقِ خود از یاد بِبُرد قصهٔ ماست که در هر سرِ بازار بِمانْد هر مِیِ لعل کز آن دستِ بلورین سِتَدیم آبِ حسرت شد و در چشمِ گهربار بِمانْد جز دلِ من کز ازل تا به ابد عاشق رفت جاودان کس نشنیدیم که در کار بِمانْد گشت بیمار که چون چشمِ تو گردد نرگس شیوهٔ تو نَشُدَش حاصل و بیمار بِمانْد از صدایِ سخنِ عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبدِ دَوّار بِمانْد داشتم دلقی و صد عیبِ مرا می‌پوشید خرقه رهنِ مِی و مطرب شد و زُنّار بِمانْد بر جمالِ تو چنان صورتِ چین حیران شد که حدیثش همه جا در در و دیوار بِمانْد به تماشاگَهِ زلفش دلِ روزی شد که بازآید و جاوید گرفتار بِمانْد
⭕️ همنشینِ اهلِ معنی باش تا هم عطا یابیّ و هم باشی فَتیٰ جان جامعه‌ای که بدون فُتُوّت و خالی از جوانمردی باشد، جامعه‌ای مرده است، فرقی نمی‌کند که این جامعه کجاست و تحت سیطره‌ی کدام فرهنگ و تمدن است، حتی اگر از سیر تا پیاز مملو از انواع قوانین و مقررات باشد، باز جامعه‌ای مرده و بی روح است. در این عصر ظلمانی، یک انسان فرهیخته کسی است که هر آن، روح فُتُوّت را به جامعه باز دمد و جریان حیات و بالندگی را به آن بازگرداند.
"من از عهد آدم تو را دوست دارم " مگر نه آن است که لحظه‌های بارو و زنده ای در زندگی هست که گمان می‌کنیم در طیّ آنها سال‌ها با آن که دوستش میداریم ؛زندگی کرده ایم؟
روشن‌شدگی روح و جان ، زمانیست که قطره ادراک کند ، خود اقیانوسی ست بی پایان ! 🍃🍃