"هوالمحبوب"
سلسله موی دوست حلقه ی دامبلاست
هرکهدرینحلقهنیست فارغازین ماجراست
گربزنندم بهتیغ، درنظرش بیدریغ
دیدنِ اویکنظر صدچومنش خونبهاست
گر برود جان ما در طلبِ وصلِ دوست
حیفنباشدکهدوستدوستترازجانِ ماست
شعر: #سعدی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هر انسانی دارای یک طرح الهی است.
درست همانگونه که تصویر کامل
درخت بلوط در تخم آن وجود دارد.
الگوی الهی حیات آدمی نیزدر هوشیاری برتر خود او نقش بسته است.
در طرح الهی محدودیت وجود ندارد
آنچه هست وحدت کامل و ثروت کامل
و محبت کامل است،
این تنها خودِ انسان است که بوسیلهی ذهناش برای خود محدودیت خلق میکند.!
#فلورانس_اسکاول_شین
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
وگر به خشم رَوی ،صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی
که منتهات منم...
#مولانا
🍃😌
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
"حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر"
ابوسعید ابوالخیر در میان انبوه عارفان ایرانی، در فرهنگ سرزمین ما مقامی ممتاز و استثنایی دارد و نام او با عرفان و شعر ایرانی آمیختگی عمیقی یافته است.
«حالات و سخنان ابوسعید»، تا آنجا که اطلاع داریم، قدیمترین زندگینامهٔ مستقلی است که از ابوسعید ابوالخیر باقی مانده است و در زبان فارسی شاید قدیمترین زندگینامهٔ مستقل بازمانده از مشایخ تصوف باشد.
گذشته از این جنبه، به لحاظ اطلاعات تاریخی و عرفانی و زبانی و ادبی موجود در آن، این کتاب از اهم کتب موجود در زبان فارسی به حساب میآید.
از لحاظ اعتبار تاریخی، این کتاب به مراتب از اسرارالتوحید قابل اعتمادتر است.
به عنوان مثال محل دیدار ابوسعید و ابن سینا به روایت مؤلف این کتاب در میهنه بوده است و به روایت صاحب اسرارالتوحید در نیشابور و اسناد تاریخی نشان میدهد که ابن سینا هرگز به نیشابور وارد نشده است.
"حکایت"
گفتند روزی شیخ ابوسعید در بازار نشابور میرفت. نزدیک نخاسخانه رسید و آواز چنگ بشنید.
بنگریست.
کنیزک ترک مطربه چنگ میزد و این بیت میگفت، بیت:
امروز درین شهر چو من یاری نی
آورده به بازار و خریداری نی
آن کس که خریدار بدو رایم نی
و آن کس که بدو رای خریدارم نی.
شیخ همانجا سجاده بیفکند و بنشست و فرمود که این کنیزک را بیاریت. در حال آوردند، فرمود: بیت بازگوی. باز گفت، شیخ فرمود که خصم کنیزک کجاست؟ گفتند حاضرست.
آواز دادند، آمد. فرمود به چند میفروشی؟
گفت: یک هزار دینار.
فرمود که خریدم.
خصم گفت که فروختم.
کنیزک را فرمود :که رایت به کیست؟ گفت: به فلان.
فرمود که حاضر کنیت.
حاضر کردند
کنیزک را آزاد کرد و به زنی بدان خصم داد.
فروشنده فریاد برآورد که بهای کنیزک.؟ فرمود که برسانم.
از مریدان یکی میگذشت، شیخ آواز داد و فرمود که هزار دینار از واجبات بدین خصم کنیزک ده.
قبول کرد و در ساعت برفت.
*خصم: در این داستان کلمهٔ خصم در معنی مالک و نیز شوهر یا عاشق به کار رفته. چیزی در حدود آنچه امروز میگوییم طَرَف.
منبع
حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر، جمالالدین ابوروح لطفالله بن ابی سعید بن ابی سعد، مقدمه و تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر سخن، چاپ هفتم، ۱۳۸۶.
#ابوسعید_ابوالخیر
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
کدام خانه؟
کدام آشیانه؟
صد افسوس
که بی تو شهر پر از آیه های تنهایی است
سپهر شب زده اینجا
- ستاره باران است
غروب غمزدهی شهر، داغداران است
بیا، بیا و بیاموز
به ما نسیم شدن
به ما پرنده شدن
به ما گذشتن از من،
بیا، بیا و بیاموز
به ما شجاعت مردن
- دل شهید شدن
و بیم
بیم پذیرفتن است و تن دادن
خلاف خواسته گردن
به هر رسن دادن
و در مراسم اعدام دوست خندیدن
و مرگ شیرزنان را و
- شیر مردان را
به چشم خود دیدن
کجایی؟
ای که تو وقتی عبور می کردی
حصار هیبت هر آستانهای میریخت
تویی که در تو توانایی نواختن است
که در تو قدرت از ما دوباره ساختن است
همیشه خاطره خوب تو گرامی باد!
و نام خوب تو
آن نام خوب،
- نامی باد!
#حمید مصدق - یادش گرامی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
... باید که پرواز کنیم ،
چون دو خط موازی با هم ، که نه به هم نمی پیوندند و نه دور می شوند.
عشق ؛ همین است ...
عشق ؛ دو خط موازی تا ابد
#غاده السمان