✨🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺
#روز_شعر_و_ادب_پارسی_گرامی_باد
ای زبان پارسی افسونگری
هر چه گویم از تو ، زان افزون تری
یادم آمد کز زمان کودکی
می شنیدم از تو نام #رودکی
تو به #فردوسی توان بخشیده ای
از توان؛برتر ، روان بخشیده ای
#فرخی هم بهره جست از مایه ات
سرو او بالید زیر سایه ات
#عنصری پرورده ی دامان تو
در دبستان طفل ابجد خوان تو
#حافظ از بر شد به بام آسمان
نردبانش خود تو بودی ای زبان
چالش #سعدی به نیروی تو بود
آب این سرچشمه از جوی تو بود
عطر #عطار از شمیم بوی توست
این نسیم از کوی تو وز سوی توست
بر سر خوان تو ، مهمان تو بود
گر #سنایی هم ثنا خوان تو بود
خیمه زد #خیام هم بر بام تو
بود #جامی نیز مست از جام تو
داشت گر نامی #نظامی از تو داشت
توسنش این تیزگامی از تو داشت
#مثنوی را هم تو مبدأ بوده ای
گر فزون شد ، تو بر آن افزوده ای
این همه سوداگر سود تو اند
خوشه چین خرمن جود تو اند ...
#دکتر_حسین_خطیبی
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
🌼🍃🌼🍃🌼
هر کرا در دل بود بازار یار
عمر و جان و دل کند در کار یار
خاصه آن بی دل که چون من یک زمان
بر زمین نشکیبد از دیدار یار
کبک را بین تا چگونه شد خجل
زان کرشمه کردن و رفتار یار
بنگر اندر گل که رشوت چون دهد
خون شود لعل از پی رخسار یار
در جهان فردوس اعلا دارد آنک
یک نفس بودست در پندار یار
در همه عالم ندیدم لذتی
خوشتر و شیرینتر از گفتار یار
همچو سنگ آید مرا یاقوت سرخ
بی لب یاقوت شکر بار یار
باد نوشین دوش گفتی ناگهان
چین زلف آشفت بر گلنار یار
زان قبل امروز مشک آلود گشت
خانه و بام و در و دیوار یار
رشک لعل و لولو اندر کوه و بحر
زان عقیق و لولو شهوار یار
شد دلم مسکین من در غم نژند
من ندانم پیش ازین هنجار یار
دست بر سر ماند چون کژدم دلم
زان دو زلفین سیه چون مار یار
هوش و عقلم بردهاند از دل تمام
آن دو نرگس بر رخ چون نار یار
مر سنایی را فتاد این نادره
چون معزی گفت از اخبار یار
آنچه من میبینم از آزار یار
گر بگویم بشکنم بازار یار
📚 #سنایی - دیوان اشعار - غزل شماره ۱۶۳
درود بر یاران نیک اندیش
روزتان به عشق و زیبایی ....🌹🍃
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
✨🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺
🍃
بی صحبت تو جهان نخواهم
بی خشنودیت جان نخواهم
گر جان و روان من بخواهی
یک دم زدنت امان نخواهم
جان را بدهم به خدمت تو
من خدمت رایگان نخواهم
رضوان و بهشت و حور و عین را
بی روی تو جاودان نخواهم
بر من تو نشان خویش کردی
حقا که جز این نشان نخواهم
بیگانه بود میان ما جان
بیگانه درین میان نخواهم
من عشق تو کردم آشکارا
عشق چو تویی نهان نخواهم
هر گه که مرا تو یار باشی
من یاری این و آن نخواهم
تو سودی و دیگران زیانند
تا سود بود زیان نخواهم
اکنون که مرا عیان یقین شد
زین پس به جز از عیان نخواهم
#سنایی
🍃
🌺
☘🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
🌸
جز هوا نسپرم آنگه که هوای تو کنم
جز وفا نشمرم آنگه که جفای تو کشم
به خدای ار تو به دین و خردم قصد کنی
هر دو را گوش گرفته به سرای تو کشم
ور تو با من به تن و جان و دلم حکم کنی
هر سه را رقص کنان پیش هوای تو کشم
#سنایی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
♥️
ای زلف تو بند و دام عاشق
ای روی تو ناز و کام عاشق
بنمای جمال خويش و بفزای
در منزلت و مقام عاشق
وز شربت لطفِ خويش تر کن
آخر يک روز کام عاشق
وز باده وصل خويش پر کن
يک شب صنما تو جام عاشق
#سنایی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هوالعزیز💐
عاشقی گر خواهد از دیدار معشوقی نشان
گر نشان خواهی در آنجا جان و دل بیرون نشان
چون مجرد گشتی و تسلیم کردستی تو دل
بی گمان آنگه تو از معشوق خود یابی نشان
چون ز خود بیخود شدی معشوق خود را یافتی
ذات هستی در نشان نیستی دیدن توان
نیستی دیدی که هستی را همیشه طالبست
نیستی جوینده را هستی کم اندر کهکشان
تا همی جویم بیابم چون بیابم گم شوم
گمشده گمکرده را هرگز کجا بیند عیان
چون تو خود جویی مر او را کی توانی یافتن
تا نبازی هر چه داری مال و ملک و جسم و جان
آنگهی چون نفی خود دیدی و گشتی بیثبات
گه فنا و گه بقا و گه یقین و گه گمان
گه تحرک گه سکون و گاه قرب و گاه بعد
گاه گویا گه خموشی گه نشستی گه روان
گه سرور و گه غرور و گه حیات و گه ممات
گه نهان و گه عیان و گه بیان و گه بنان
حیرت اندر حیرتست و آگهی در آگهی
عاجزی در عاجزی و اندهان در اندهان
هر که ما را دوست دارد عاجز و حیران بود
شرط ما اینست اندر دوستی دوستان
📚 #سنایی - غزلیات
جانا اگر چه یار دگر می کنی مکن
اسباب عشق زیر و زبر می کنی مکن
گویی دگر کنم مگرم کار به شود
حقا که کار خویش بتر می کنی مکن
منمای روی خویش بهر ناسزا از آنک
خود را بگرد شهر سمر می کنی مکن
بر گل ز مشک ناب رقم می کشی مکش
هر مشک را نقاب قمر می کنی مکن
ای سیمتن ز عشق لب چون عقیق خود
رخساره مرا تو چو زر می کنی مکن
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۳۳
@TAMASHAGAH
هوالمحبوب🍃
من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم
کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم
داشتم در بر نگاری را که از دیدار او
پایه تخت خود از خورشید برتر داشتم
نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل
تا به هنگام سحر هر هفت در بر داشتم
بر نهاده بر بر چون سیم و سوسن داشتم
لب نهاده بر لب چون شیر و شکر داشتم
دست او بر گردن من همچو چنبر بود و من
دست خود در گردن او همچو چنبر داشتم
بامدادان چون نگه کردم بسی فرقی نبود
چنیر از زر داشت او سوسن ز عنبر داشتم
چون موذن گفت یک الله اکبر کافرم
گر امید آن دگر الله اکبر داشتم
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۸
@TAMASHAGAH
ای درونپــــرورِ بــرون آرای
وی خردبخش بیخرد بخشای
خـالق و رازق زمیـن و زمــان
حافظ و ناصـر مکیـن و مکان
همه از صنع تو مکان و مکین
همه در امـر تو زمـان و زمیـن
آتش و آب و باد و خاک سکون
همه در امر قـدرتت بیچــون
در دهان هر زبان که گردانست
از ثنـــــای تو انـدر او جانست
#سنایی ، حدیقةالحقیقه
@TAMASHAGAH
ای نگارین چند فرمایی شکیبایی مرا
با غم عشقت کجا در دل شکیبایی بود
مر مرا گفتی چرا بر روی من عاشق شدی
عاشقی جانانه خودکامی و خودرایی بود
#سنایی
@TAMASHAGAH