eitaa logo
تماشاگه راز
280 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️‍🩹 باز با ما سری از نازِ گران دارد یار نکند باز دلی با دگران دارد یار... ❤️‍🩹 نظرم تا به سرِ زلف تو دلدار افتد گذر این دلِ سودا زده بر دار افتد چون گل ازپرده به بازار شدی می‌ترسم راز سربسته‌ی ما بر سرِ بازار افتد ❤️‍🩹 🎙
‍ ‍ ♥️ به چه مانند کنم موی پریشان تو را؟ به نوازشگر جان؟! به چه مانند کنم حالت چشمان تو را؟ به الماس سیاهی که بشویندش در جام شراب؟ به غزلهای نوازشگر حافظ در شب؟ یا به سرمستی طغیانگر دوران شباب؟! به چه مانند کنم سرخی لبهای تو را؟ به شرابی که نمایان بود از جام بلور؟ به صفای گل سرخی که بخندد در باغ؟ به شقایق که بود جلوه‌گر بزم چمن؟ یا به یاقوت درخشانی در نور چراغ؟ مرمر صاف تنت را به چه مانند کنم؟ به گل یاس که پاشیده بر آن پرتو ماه؟! من ندانم تو بگو به چه مانند کنم...؟
❤️‍🩹🕊 🔅دوست داشتنت وظیفه‌ام که نبود، فریضه‌ام بود به جا آوردمش، تا پای جان؛ در هر مکان و در هر دقیقه‌ای. 🔅دوست داشتنت قانون که نبود، آیین بود بدان مشرّف شدم بی قیل و قال و بی بوق و کرنایی. 🔅دوست داشتنت نماز که نبود اما گزاردمش ، شبانه‌روزی هزار رکعت به وقت صبح و ظهر و شام. 🔅دوست داشتنت زکات که نداشت اما پرداختمش به هر دمی و به هر بازدمی به هر نفَس. 🔅دوست داشتنت دینی بود که مخفیانه به آن ایمان آوردم، دینی که جز عشق و تنهایی ثوابی نداشت... ✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅🕊 من هم دعاتان می‌کنم تا دیگر از هر نگاه نادرست نترسید! از هر طعنه‌ی تاریک نترسید از پسین و پرده‌خوانی غروب یا از هجوم نابهنگام لکنت و گریه نترسید دوستتان دارم ای سادگان صبور ، سادگان صبور!   🎙 📻بخش‌هایی از فیلم پری
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید خوانش -ملیحه.ع.م
🍃هوالعشق تو زِعشقْ خود نَپُرسی که چه خوب و دِلْرُبایی؟ دو جهان به هم بَرآیَد، چو جَمالِ خود نِمایی تو شراب و ما سَبویی، تو چو آب و ما چو جویی نه مکانْ تو را، نه سوییّ و همه به سویِ مایی به تو دل چگونه پویَد؟ نَظَرم چگونه جویَد؟ که سُخَن چگونه پُرسَد زِدَهان که تو کجایی؟ تو به گوشِ دل چه گفتی؟ که به خنده‌‌اَش شِکُفتی به دَهانِ نِی چه دادی؟ که گرفت قَندْخایی تو به میْ چه جوش دادی؟ به عَسَل چه نوش دادی؟ به خِرَد چه هوش دادی؟ که کُند بُلندْرایی زِتو خاک‌ها مُنَقَّش، دلِ خاکیانْ مُشَوَّش زِتو ناخوشی شُده خَوش، که خوشیّ و خوشْ فَزایی طَرَب از تو با طَرَب شُد، عَجَب از تو بوالْعَجَب شُد کَرَم از تو نوش لب شُد، که کَریم و پُرعَطایی دلِ خسته را تو جویی، زِحَوادِثش تو شویی سُخَنی به دَرد گویی که هَمو کُند دَوایی زِتو است ابرْ گِریان، زِتو است بَرقْ خندان زِتو خود هزار چندان، که تو مَعدنِ وَفایی کلیات شمس/مولانای جان
هوالعزیز💐🍃 به بوستان جمالت بهار بسیارست ولیک با گل وصل تو خار بسیارست مدام چشم تو مخمور و ناتوان خفتست چه حالتست که او را خمار بسیارست میم ز لعل دل افروز ده که جان‌افزاست وگرنه جام می خوشگوار بسیارست خط غبار چه حاجت بگرد رخسارت که از تو بردل ما خود غبار بسیارست مرا بجای توای یار یار دیگر نیست ولی ترا چو من خسته یار بسیارست بروزگار مگر حال دل کنم تقریر که بردلم ستم روزگار بسیارست زخون دیدهٔ فرهاد پاره‌های عقیق هنوز بر کمر کوهسار بسیارست صفیر بلبل طبعم شنو وگرنه بباغ نوای قمری و بانگ هزار بسیارست چه آبروی بود بر در تو خواجو را که در ره تو چو او خاکسار بسیارست
تماشاگه راز
هوالعزیز💐🍃 به بوستان جمالت بهار بسیارست ولیک با گل وصل تو خار بسیارست مدام چشم تو مخمور و ناتوان خ
دلتنگی من به وسعت دشتی بایریست که در فراق باران می نالد... اینک ببین، چقدر وسعت دارم !😊
🍃بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا در زبان من صـواب آر دعای بنـدهٔ خود مستجاب آر مرا توفیـق ده تا حمد خوانم صفـات ذات تو بر لفـظ رانم تـوئی خلاق هر بالا و پستی توئی پیدا و پنهان هرچه هستی توئی گیرنده و میرنده مائیم توئی سلطان و ما مشتی گدائیم اگر فضلت قرین حال گردد خرابم جمله جا و مال گردد ، عطار
اگر عشق نمی‌بود ؛ علف‌های بهاری در آن سردِ سحرگاه سر از خاک نمی‌زد . اگرعشق نمی‌بود ؛ ز سنگ سیـه ، آن چشمه ی جوشان گریبانِ زمین‌ را به جنون چاک نمی‌زد اگر عشق نمی‌بود ؛بر آن شاخه ی انجیر تک افتاده ، چکاوک ، چنین پرده عشاق طربناک نمی‌زد ... اگرعشق نمی‌بود ؛ اگر عشق نمی‌بود ! کدکنی
جان ِجانان ِمن! به تو می اندیشم و مدام به خود می گویم :خدایی که ،دَرِ دعا را باز گذاشته است هرگز در اجابت را نمی‌بندد.. ناامید نمی شوم از دری که روزیِ من است و آن کلیدی که کلیدِ آن در است . سپاسگزارم ای عشق سپاسگزارم 🙏
راهِ مرا اشاره شو ! من به کُجا رسیده ام؟ هر چه دویده ام تو را ، خسته شدم ، ندیده ام جان
طوطیان دیدم و خوش‌تر ز حدیثت نشنیدم شِکر است آن نه دهان و لب و دندان که تو داری
4_5967758071680732061.mp3
5.19M
خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌ من مرو ای حیات دوستان در بوستان بی‌ من مرو جان الدین سراج
نقل است که ذالنون گفت: وقتی در کوهها می‌گشتم قومی مبتلایان دیدم، گرد آمده بودند، پرسیدم: شما را چه رسیده است؟ گفتند: عابدی است اینجا، در صومعه . هر سال یکبار بیرون آید و دم خود بر این قوم دمد، همه شفا یابند. باز در صومعه شود، تا سال دیگر بیرون نیاید. صبر کردم تا بیرون آمد. مردی دیدم زردروی، نحیف شده چشم در مغاک افتاده. از هیبت او لرزه بر من افتاد. پس به چشم شفقت در خلق نگاه کرد. آنگاه سوی آسمان نگریست، و دمی چند در آن مبتلایان افگند. همه شفا یافتند. چون خواست که در صومعه شود، من دامنش بگرفتم. گفتم: از بهر خدای علت ظاهر را علاج کردی. علت باطن را علاج کن. به من نگاه کرد و گفت: ذوالنون دست از من باز دار که دوست از اوج عظمت و جلال نگاه می‌کند. چون تو را بیند که دست به جز از وی در کسی دیگر زده ای تو را به آنکس بازگذارد و آنکس را به تو و هریکی به یکی دیگر هلاک شوید. این بگفت و در صومعه رفت.
پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن از نی کِلک، همه قند و شکر می‌بارم 💐
عاشقان را آتشی و آنگه چه پنهان آتشی وز برای امتحان، بر نقد مردان آتشی داغ سلطان می‌نهند اندر دل مردان عشق تخت سلطان در میان و گرد سلطان آتشی آفتابش تافته در روزن هر عاشقی ما پریشان ذره‌وار اندر پریشان آتشی الصلا ای عاشقان کاین عشق خوانی گسترید بهر آتشخوارگانش بر سر خوان آتشی عکس این آتش بزد بر آینه گردون و شد هر طرف از اختران بر چرخ گردان آتشی جان
"حکایتِ مجنون و صدقِ محبتِ او" به مجنون کسی گفت کای نیک‌پی چه بودت که دیگر نیایی به حَی؟ مگر در سرت شورِ لیلی نماند؟ خیالت دگر گشت و میلی نماند؟ چو بشنید بی‌چاره بگریست زار که ای خواجه دستم ز دامن بدار مرا خود دلی دردمند است ریش تو نیزم نمک بر جراحت مریش نه دوری دلیلِ صبوری بُوَد که بسیار دوری ضروری بُوَد بگفت ای وفادارِ فرخنده‌خوی پیامی که داری به لیلی بگوی بگفتا مبر نامِ من پیشِ دوست که حیف است نامِ من آن‌جا که اوست سعدی / بابِ سوم
استفاده ابزاری از یک صفت اخلاقی برای رسیدن به هدفی خاص، بدون آنکه آن صفت جزئی از خلق و خوی آدمی باشد، از کرامت انسانی و مردمی و انصاف بدور است. این نحو از زندگی همچون زندگی شغالی است که خود را در خم رنگ رنگین می کند و به تقلید از طاووس به جلوگری و خودنمایی می پردازد و یا همچون سگی گرگین صفت است که با دربرکشیدن پوستین شیر، خود را شخص دلیر و قدرتمند جا میزند. غافل از اینکه این نوع حیلت گری ها و زندگی فریبکارانه دیر یا زود نزد مردان حق و آگاهان باتجربه، رسوا و برملا خواهد شد. و عنقریب اخلاق سگی و درنده خویی، طینت زشت خود را نشان خواهد داد. پس: های ای فرعون ناموسی مکن تو شغالی هیچ طاووسی مکن سوی طاووسان اگر پیدا شوی عاجزی از جلوه و رسوا شوی موسی و هارون چو طاووسان بدند پر جلوه بر سر و رویت زدند زشتیت پیدا شد و رسواییت سرنگون افتادی از بالاییت چون محک دیدی، سیه گشتی چو قلب نقش شیری رفت و پیدا گشت، کلب ای سگ گرگینِ زشت از حرص و جوش پوستینِ شیر را بر خود مپوش غرهٔ شیرت بخواهد امتحان نقش شیر و آنگه اخلاق سگان ، مثنوی، دفتر سوم «و حکیم ارسطاطاليس در کتاب اخلاق و کتاب معقولات گفته است که اشرار به تعليم و تأديب، اخیار شوند، و هر چند این حكم على الاطلاق نبْوَد، اما تکرارِ مواعظ و نصایح و تواترِ تهذیب و تأديب و مؤاخذه به سياسات پسندیده، هر آینه اثری کند.» نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری، ص۶۷ «پس شومی شرّ و اخلاقِ بَدِ آدمی سببِ حجابِ آن گوهر (گوهر خفی کرامت آدمی) بوده است و رَفعِ این حجاب ممکن نشود اِلّا به مُجاهداتِ بسیار. و مُجاهده‌ها به انواع است و اعظمِ مجاهدات، آمیختن است با یارانی که روی به حق آورده‌اند و از این عالَم اِعراض کرده‌اند. هیچ مجاهده از این سخت‌تر نیست که با یارانِ صالحِ نشیند، که دیدنِ ایشان گُدازش و اِفنای آن نَفْس است و آن تَن است.» ، فیه مافیه
دلم فریاد می‌خواهد ولی در انزوای خویش چه بی‌آزار با دیوار نجوا می‌كنم هر شب كجا دنبال مفهومی برای عشق می‌گردی؟ كه من این واژه را تا صبح معنا می‌كنم هر شب
شاهدان باغ از بس شوخ چشم افتاده‌اند گل به پای خویش از گلبن به دامان می‌رود 🌼🍃