eitaa logo
تماشاگه راز
280 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹♦️🔹 با چه‌ کلمه‌ای‌ شروع‌ می‌شود. می‌خواهم‌ یک‌ مقایسه‌ای‌ بکنم‌ و بعد ادامه‌ بدهم‌ . با کلمه‌بشنو شروع‌ می‌شود. قرآن‌ با چه‌ کلمه‌ای‌ شروع‌ می‌شود، با کلمه ‌ اقرأ: بخوان‌، بگو. این‌ نبود که‌ بگوید بگو! به‌ آن‌ درجه‌ نرسیده‌ بود، خاموشی‌ را تلقین‌ می‌کرد، حرف‌ نزن، ‌بشنو، گوش‌دار تا برای‌ تو بگویم‌ آنچه‌ نامد در زبان‌ و در بیان ‌ دم‌ مزن‌ تا بشنوی‌ از دم‌ زنان‌ آشنا بگذار در کشتی‌ نوح ‌ دم‌ مزن‌ تا دم‌ زند بهر تو روح ‌ از بشنو آغاز می‌کرد. البتّه‌ گوش‌ کرد، بعدها گفت‌ که‌: تا که‌ قرنی‌ بعد ما آبی‌ رسد هین‌ بگو که‌ ناطقه‌ جو می‌کند لیک‌ گفت‌ سالکان‌ یاری‌ بود گر چه‌ هر قرنی‌ سخن‌ آری‌ بود بعدها این‌ را گفت‌ امّا از بشنو شروع‌ کرد، از بگو شروع‌ نکرد. از انصتوا را گوش‌ کن‌ خاموش‌ باش‌ چون‌ زبان‌ حق‌ نکشتی‌ گوش‌ باش‌. از اینجا آغاز کرد، درس‌ سکوت‌، درس‌ خاموشی‌، هنر شنیدن‌ را به‌ ما یاد داد. https://eitaa.com/TAMASHAGAH
دل یاد تو آرد ، برود هوش ز هوش مِی بی‌لب نوشین تو ، کی گردد نوش دیدار تُرا چشم همی دارد چشم آواز ترا گوش همی دارد گوش... https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تو آسمان منی من زمین به حیرانی که دم به دم زِ دل من چه چیز رویانی... https://eitaa.com/TAMASHAGAH
اگر نه عاشق اویم چه می‌پویم به کوی او وگر نه تشنه اویم چه می‌جویم به جوی او بر این مجنون چه می‌بندم مگر بر خویش می‌خندم که او زنجیر نپذیرد مگر زنجیر موی او https://eitaa.com/TAMASHAGAH
چراغی افروخته چراغی نا افروخته را بوسه ای داد و برفت. آن در حقّ او بس است، و او به مقصود رسید.
به عید وصل تو من خویشتن کنم قربان 🌹🍃 روزی، تن من بینی ، قربانِ سرِ کویش 🌹🍃 بتا تو عید منی من تو را شوم قربان 🌹🍃 عید قربان من آن دم که فدای تو شوم ...! 🌹🍃 زیرِ لب چند توان رفت به قربانِ کسی؟ 🌹🍃 باد، سرتا پای من قربان سر تا پای تو 🌹🍃 عید هرکس آن مهی باشد که او قربان اوست... 🌹🍃 عید قربان شد بیا عاشق کشی بنیاد کن 🌹🍃
‍ همه حجاب ها یک حجاب است جز آن یکی هیچ حجابی نیست آن حجاب، این وجود است. «میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز» «زیر دیوار وجود تو تویی گنج گهر گنج ظاهر شود ار تو ز میان برخیزی» «گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است» ‍ زِ تو تا غَیبْ هزاران سال است چو رَوی از رَهِ دلْ یک قَدَم است این «من» همان حجاب است. https://eitaa.com/TAMASHAGAH
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه چون کشتی بی‌لنگر کژ می‌شد و مژ می‌شد وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه من بی‌دل و دستارم در خانه خمارم یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه در حلقه لنگانی می‌باید لنگیدن این پند ننوشیدی از خواجه علیانه
آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من خواهم که شب تاری شود پنهان بیایم پیش تو از روی تو روشن شود شب پیش رهبانان من دریای چشمم یک نفس خالی مباد از گوهرت خالی مبادا یک زمان لعل خوشت از کان من عشق تو را من کیستم از اشک خون ساقیستم سغراق می چشمان من عصار می مژگان من ز اشکم شرابت آورم وز دل کبابت آورم این است تر و خشک من پیدا بود امکان من در سر به چشمم چشم تو گوید به وقت خشم تو پنهان حدیثی کو شود از آتش پنهان من با این همه کو قند تو کو عهد و کو سوگند تو چون بوریا بر می شکن ای یار خوش پیمان من گفتم چو خواهی رنج من آن رنج باشد گنج من من بوهریره آمدم رنج و غمت انبان من پس دست در انبان کنم خواهنده را سلطان کنم مر بدر را بدره دهم چون بدر شد مهمان من https://eitaa.com/TAMASHAGAH
دیده آ ! بر دیگـــران نوحـه‌گری! مدتی بنشین و بر خود می‌گری! ز ابرِ گریان شاخ سـبز و تـر شود زانکه شمع از گریه روشن‌تر شود هر کجا نوحه کنند آنجا نشین زانکِ تو اولیتــری اندر حنــین زانکه ایشان در فراقِ فانی‌اند غافل از لــعلِ بقـــــایِ کانی‌اند ۲٠٠ ای دیده تا کی بر غیر اشک ریزی! خلوتی گزین و در حال خویش بیاندیش و بر حال نفسِ خود چنان واکاوی کن که اشک از دیدگانت جاری شود. سنتی دیرینه در میان ما ایرانیان در گرامیداشت رفتگان و گریستن برای غم از دست دادن نزدیکان هست که البته خوب و پسندیده است. جناب هشدار می دهد که بر از دست دادن دوستان و نزدیکان ناله و گریه می کنی اما چرا بحال خویش و از دست دادن استعدادها و عمر گرانمایه ات متأثر و نگران نیستی! اگر انسان تفکری در حال خود کند که نقد عمر بر سر تخیلات و توهمات و برای بدست آوردن مشتی عناوین و اسامی بی خاصیت از دست داده و هر روز باری به او اضافه شده و سنگین و سنگین تر شده و نفس پاک و بی آلایش خود را آلوده و تاریک ساخته است و در ساحت وجود قدمی نگذارده و سرانجام دست خالی باید از دنیا جدا شود، ترس و نگرانی همه جان و دلش را پر می کند چون چنین شد ابتهال آغاز کن ناله و تسبیح و روزه ساز کن ناله می کن، کای تو علّامُ الغُیُوب زیر سنگِ مکـــرِ بد، ما را مکــوب پس بهتر است هرجا که جماعتی ناله و گریه می کنند بنشینی بگری ای که تو بر گریه بر خود مقدم تر و مستحق تری! زیرا ایشان بر رفته می گریند و تو در غفلت از کان لعل عالم وجود خویشتنی.. https://eitaa.com/TAMASHAGAH
با خدا بودن، يا در تعبير صحيح تر آن، خدا با آدمي بودن، جسارت مي آورد. اين جسارت هم در كلام است و هم در كردار. مولانا مي فرمايد: از وقتي خدا با من است و همواره او را در كنار خود، و پشت و تكيه گاه خود حس مي كنم، داراي شجاعتي شده ام كه ديگر از گفتن هيچ چيز ترسي ندارم. چو با ما يار ما امروز جفت است بگويم آنچه هرگز كس نگفته ست https://eitaa.com/TAMASHAGAH 🌼🍃
نشانم بی نشان باشد، مکانم لامکان باشد نه تن باشد نه جان باشد که من خود جان جانانم عشق بر عاشق امیر است، اما در قبضه اقتدار معشوق اسیر است https://eitaa.com/TAMASHAGAH
_چاره_ تویی_ بیچاره _منم _جانا https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🔸 ⭕️ تفاوت زاهد و عارف زاهد آن است که آخِر بیند و اهل دنیا آخُر بینند. امّا آنها که اخصَّ‌اند و عارف‌اند نه آخِر بینند و نه آخُر، ایشان را نظر بر اوّل افتاده است و آغازِ هر کار را می‌دانند. همچنان که دانایی گندم بکارد، داند که گندم خواهد رُستن، آخِر، از اوّل آخِر را دید و همچنان جو و برنج و غیره. چون اوّل را دید، او را نظر بر آخِر نیست. آخِر در اوّل بر او معلوم شده است. ایشان نادرند و این‌ها که آخِر را می‌بینند متوسّط و این‌ها که در آخُرند، این‌ها اَنعام‌اند. 📕 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
پی مراد چه پویی به عالمی که درو چو دفع رنج کنی جمله راحت انگاری؟! https://eitaa.com/TAMASHAGAH
✨این‌چنین میناگریها کار توست این چنین اکسیرها اسرار توست https://eitaa.com/TAMASHAGAH
صَنما سپاهِ عشقَت ،به حِصار دل درآمد بگذر بدین حَوالی، که جَهان به هم برآمد.... ی جان https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تا خیال دوست در اسرار ماست چاکری و جانسپاری کار ماست هر کجا شمع بلا افروختند صد هزاران جان عاشق سوختند
تا تو آن رخ نمودی عقل و ایمان ربودی... https://eitaa.com/TAMASHAGAH
بی روی خوش تو زنده بودن مرگست بنام زندگانی https://eitaa.com/TAMASHAGAH
✨ به فردا میفکن فراق و وصال که سرخیل امروز و فردا تویی https://eitaa.com/TAMASHAGAH ‌‌
استفاده ابزاری از یک صفت اخلاقی برای رسیدن به هدفی خاص، بدون آنکه آن صفت جزئی از خلق و خوی آدمی باشد، از کرامت انسانی و مردمی و انصاف بدور است. این نحو از زندگی همچون زندگی شغالی است که خود را در خم رنگ رنگین می کند و به تقلید از طاووس به جلوگری و خودنمایی می پردازد و یا همچون سگی گرگین صفت است که با دربرکشیدن پوستین شیر، خود را شخص دلیر و قدرتمند جا میزند. غافل از اینکه این نوع حیلت گری ها و زندگی فریبکارانه دیر یا زود نزد مردان حق و آگاهان باتجربه، رسوا و برملا خواهد شد. و عنقریب اخلاق سگی و درنده خویی، طینت زشت خود را نشان خواهد داد. پس: های ای فرعون ناموسی مکن تو شغالی هیچ طاووسی مکن سوی طاووسان اگر پیدا شوی عاجزی از جلوه و رسوا شوی موسی و هارون چو طاووسان بدند پر جلوه بر سر و رویت زدند زشتیت پیدا شد و رسواییت سرنگون افتادی از بالاییت چون محک دیدی، سیه گشتی چو قلب نقش شیری رفت و پیدا گشت، کلب ای سگ گرگینِ زشت از حرص و جوش پوستینِ شیر را بر خود مپوش غرهٔ شیرت بخواهد امتحان نقش شیر و آنگه اخلاق سگان ، مثنوی، دفتر سوم «و حکیم ارسطاطاليس در کتاب اخلاق و کتاب معقولات گفته است که اشرار به تعليم و تأديب، اخیار شوند، و هر چند این حكم على الاطلاق نبْوَد، اما تکرارِ مواعظ و نصایح و تواترِ تهذیب و تأديب و مؤاخذه به سياسات پسندیده، هر آینه اثری کند.» نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری، ص۶۷ «پس شومی شرّ و اخلاقِ بَدِ آدمی سببِ حجابِ آن گوهر (گوهر خفی کرامت آدمی) بوده است و رَفعِ این حجاب ممکن نشود اِلّا به مُجاهداتِ بسیار. و مُجاهده‌ها به انواع است و اعظمِ مجاهدات، آمیختن است با یارانی که روی به حق آورده‌اند و از این عالَم اِعراض کرده‌اند. هیچ مجاهده از این سخت‌تر نیست که با یارانِ صالحِ نشیند، که دیدنِ ایشان گُدازش و اِفنای آن نَفْس است و آن تَن است.» ، فیه مافیه
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم @TAMASHAGAH
🔸 ور نباشی مُستحقِ شرح و گفت ناطقه‌ی ناطق تو را دید و  بخفت و اگر سزاوار دریافت شرح حقایق نباشی، شارح اَسرارِ حق، با مشاهده‌ی عدم استحقاق تو، سکوت می‌کند و از بیانِ اسرار دست می‌کشد. ✨✨✨✨
"بلندمرتبگی اولیا معنویست، نه ظاهری" این بُزرگیِ اولیا از روی صُورت نیست. ای وَالله، ایشان را بالایی و بزرگی هست، امّا بی‌چون و بی‌چگونه. آخِر این دِرَم(دِرهَم) بالای پُول است[۱]؛ بالاییِ او از روی صُورت نیست. تَقدیراً(فرضاً) اگر دِرهَم را بر بام نهی و زَر را زیر، قَطعاً زَر بالا باشد، عَلی کُلِّ حالٍ(به هر حال). و دُرّ و لعل بالای زَر است، خواه زیر، خواه بالا. و همچنین سَبُوس، بالای غَربیل است و آرد زیر مانده است، بالا که باشد؟ قطعاً آرد باشد، اگرچه زیر است. پس بالایی از روی صُورت نیست. در عالَمِ مَعانی چون آن گُوهر در اوست، عَلی کُلِّ حالٍ او بالاست. 📕 شرح فیه‌ما‌فیه، کریم زمانی، ص۲۹۴: این بزرگی و بلند مرتبگیِ اولیای الهی وابسته به امور ظاهری همچون پول و مقام و مَسند نیست بلکه به بلندیِ روح و علوّ معنویِ ایشان است. و مولانا برای بیان این مطلب طبق شیوۀ سخنوری خود آن را با تمثیلهایی ساده همراه می‌کند. [۱] این دِرَم بالای پول است یعنی ارزش دِرَم بیش از ارزش «پول» است. توضیح آنکه «پول» در عصر مولانا به مسکوک مسی گفته می‌شد که خُُردترین ارز رایج بازار به شمار می‌آمده است و امّا دِرَم یا همان دِرْهَم، مسکوک نقره‌ای بود. و در زمان مولانا (به روایت افلاکی در مناقب العارفين، ج۲، ص۶۲۹) صد و بیست عدد پول (مسکوک رایج مسی) برابر با یک دِرْهَم (مسکوک نقره‌ای) بود. «چه آن زمان صد و بیست پول به دِرَمی بود». @TAMASHAGAH
" چون مات توام دگر چه بازم؟ " @TAMASHAGAH
به تماشای روزهای آخر پاییز برویم زمستان سپید در راه است. "آخر هرگریه آخر خنده ای است" زندگی، بخش بزرگی از زیبایی هایش را در فصل ها به ما ارزانی می کند.و ما نگران از دست دادن لحظه ها ،خیال رفتن به فصل زمستان را نداریم .در حالی که اگر هستی انسان و وجود آدمی ریشه هایش قوی باشد، فصل ها فقط یک گذر است که می توان از زیبایی های آن بهره برد . داشتم به این گفته گوستاو یونگ فکر می کردم : زندگی در نظر من همیشه مثل یک گیاه جلوه کرده است. در حالی که بخش آشکار آن تنها یک تابستان می‌پاید، زندگی واقعی‌ در ریشه پنهان است.ما شکوفه‌ را می‌نگریم که می‌گذرد، ریشه هم‌چنان باقی‌ست.. زندگی غم ها ،دردها و رنج های بسیاری دارد، اما اگر کمی خم شویم و به درون غم ها بنگریم حتما در این بخش غمناک زندگی می بینیم که برایمان سخن دارد : آخِرِ هر گریه، آخر خنده یی است مَردِ آخربین مبارک بنده یی است جان مثنوی معنوی @TAMASHAGAH
🔅ذکر، زدایندهٔ خیالات پریشان: در بیان فایدهٔ ذکر تمثیلی بسیار بدیع و پرمغز دارد به نام عور و زنبور بدین مضمون که شخصی برهنه با هجوم زنبوران رو به رو می‌شود او برای آن که به نیش زنبوران گرفتار نیاید خود را درون برکهٔ آبی فرو می‌برد. تا وقتی که زیر آب است از گزند زنبوران در امان است اما همین که از آب بیرون می‌آید با هجوم انبوه زنبوران روبه‌رو می‌گردد. در این تمثیل می‌گوید: آدمی در معرض هجوم خیالات یاوه و اوهام آزاردهنده است.او برای رهایی از این وضعیت باید به برکهٔ ذکر خدا درآید.بنابراین مولانا مسأله استغراقِ ذاکر در ذکر خدا را این‌گونه بیان می‌دارد: آن‌چنان که عور اندر آب جَست تا در آب از زخمِ زنبوران برَست می‌کند زنبور بر بالا طواف چون برآرد سر، ندارندش معاف آب، ذکر حقّ و زنبور این زمان هست یاد آن فلانه وآن فلان دَم بخور در آبِ ذکر و صبر کن تا رهی از فکر و وسواسِ کهن بعد از آن تو طبعِ آن آبِ صفا خود بگیری جملگی سر تا به پا آنچنان کز آب آن زنبورِ شرّ می‌گریزد، از تو هم گیرد حذر (تفسیر موضوعی مثنوی معنوی) ✍ @TAMASHAGAH
ما زبان را ننگریم و قال را، ما روان را بنگریم و حال را.. 👌👌👌
📖 فیه ما فیه | در زمستان اگر درخت‌ها برگ و بر ندهد، تا نپندارند که در کار نیستند! ایشان دائماً بَرکارند. زمستان هنگام دَخل است؛ تابستان هنگام خرج. خرج را همه بینند، دخل را نبینند. @TAMASHAGAH