•{🌸`💕}•
« أَلَّاتَتَّخِذُوامِندُونِيوَڪيلًا »
عآشقخُـدآیےبآشـ ♥️
کہچہبخواۍچھنخواے
دوستـدارهـ ꧇)
‴ اسراءآیہ²
••🌿
#آیہگرافے✨
#خدا_جانمـ 🦋
@azkodamso ♡}
🍀آنچه مجردان باید بدانند!!🍀
#دلایل_درست_و_نادرست_ازدواج_کردن:😉
هر دختر و پسری حتما باید قبل از #ازدواج_کردن، دلیل و علت آن را برای خود مشخص نمایند.
*⃣اگر ازدواج کردن جوانان به دلایل زیر باشد،
یعنی #هدف_صحیحی برای ازدواج خود #تعیین_کرده است:😉
1⃣ همراهی و هم صحبتی
2⃣ ابراز محبت و عشق و صمیمیت
3⃣ داشتن شریک حمایت کننده
4⃣ شریک جنسی
5⃣ والد شدن
*⃣اما اگر ازدواج کردن جوانان تنها به دلایل زیر باشد،
یعنی #هدف_صحیحی برای ازدواج خود #تعیین_نکرده است:😱
1⃣ تضاد با والدین
2⃣ مستقل شدن
3⃣ التیام یک رابطه شکست خورده
4⃣ فشار خانواده یا اجتماع
5⃣ دلایل اقتصادی
6⃣ تنهایی
7⃣ احساس کمبود اعتماد به نفس
❣ @Azkodamso
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••
🍁آنچه مجردان باید بدانند!!🍁
💢شناخت #خواستگار با این سه روش!😳💢
هر کدام از ما برای ازدواج معیارها و #ملاک هایی داریم که سعی می کنیم انها را در وجود فرد مقابل جستجو کنیم.😕
فهمیدن این که کسی واجد شرایط ما هست یا نقش بازی می کند، کار دشواری است.😓
اما با دقت و تلاش و تحقیق، مشورت گرفتن و بررسی عمیق می توانید تا حد زیادی طرف مقابل را بشناسید.😐
👌چطور می توانیم به وجود معیارهایمان در طرف مقابل پی ببریم؟😉
👈از این سه روش:
1⃣گفت وگوها:
باید چند جلسه در منزل یكدیگر (بیشتر در خانه دختر) و چند جلسه در مكان های عمومی، بیرون از خانه های آنها صورت گیرد. درباره آینده، شغل، روابط با والدین، استقلال از خانواده ها و حساسیت های كاری و اجتماعی گفت وگو كنید و سعی کنید احساسات را در این آشنایی و شناخت دخالت ندهید.☺️
در جلسات خواستگاری تنها به آخرین اخبار زندگی فرد مقابل بسنده نکنید. در مواردی فردی که شما را پسندیده است، ممکن است تحت تأثیر هیجانات و احساسات عاشقانه و دوست داشتن، تغییراتی در خود احساس کند که با دیدگاه شما همسو است، اما این یک امر پایدار نیست😕
بنابراین شما باید از ویژگی های ثابت #شخصیت فرد آگاهی پیدا کنید که بخشی از آن در گفت و گوهای دو نفره مشخص می شود و بخشی در تحقیقاتی که باید انجام دهید. از فرد بخواهید خودش را توصیف کند. از زبان خودش ویژگی هایش را بشنوید و در تحقیقات بعدی در پی این باشید که صحت ادعای او را کشف کنید.😜
2⃣آزمون های روان شناختی
برخی ویژگی ها برای تشکیل زندگی مشترک اهمیت زیادی دارد در حالی که برخی دیگر تنها به این بستگی دارد که خود شما چه روحیه ای دارید.😉 شناخت این ویژگی ها و قضاوت کردن درباره این ها، کار یک آدم آگاه، با تجربه و بی طرف است. یعنی یک #مشاور یا #روانشناس.☺️
یك مشاور یا روان شناس باتجربه با آزمون های شخصیتی(حداقل سه آزمون معتبر) و همگرایی نتایج آنها می توانید خودتان و طرف مقابل را بهتر بشناسید و در عین حال، چشم اندازی از زندگی مشترکتان به دست بیاورید که مشکلات شما در آینده چه خواهد بود و آیا ازدواج شما به صلاح هست یا نه.🙈
3⃣تحقیق از افراد آگاه:
باید درباره خانواده، رفتار، اخلاق، اعتقادات، فعالیت ها و روابط اجتماعی فرد تحقیق کنید☺️. از او بخواهید دوستانش را به شما معرفی کند. هر کسی با افرادی دوستی می کند که به آن ها شبیه است و از سوی دیگر دوستان تأثیر زیادی بر شخصیت فرد می گذارند؛ بر این اساس شناخت دوستان طرف مقابل، اطلاعات خوبی در اختیار شما می گذارد.😉
معمولا بهتر است حوادث زندگی فرد را از نوجوانی به بعد بررسی کرده و از خویشاوندان، معلمان، استادان، دوستان، همكاران و همسایه ها با حوصله و دقت اطلاعات لازم را جویا شوید. پیشنهاد می کنیم یافته های تحقیق ، گفت وگو و هر نوع تردید و نگرانی را با مشاور ازدواج در میان بگذارید تا او كه فردی آگاه، باتجربه و بی نظر است با تطبیق یافته های هر سه منبع (گفت وگوها، آزمون ها و تحقیقات) به ارزیابی آنها بپردازد.😊💞
❣ @Azkodamso
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈••
سر دردهای ناشی از مشغله کاری را از بین میبرد و خستگی ذهن را از بین میبرد☺️
@Azkodamso
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
سر دردهای ناشی از مشغله کاری را از بین میبرد و خستگی ذهن را از بین میبرد☺️ @Azkodamso
این موقع ها شدید میچسبه☺️🌿
درست کنیم برای هم💞
____🌱❣🌱___________
#رمان_رنج_مقدس۲
#نرجس_شکوریانفرد
#قسمت_سی_ام
.
.
🏝
.
.
کارت پولش از درآمد مصطفی پر پولتر بود. مادرش زیبایی شیرین را دید فقط، او را عروسک کرد و همه جا معرفی کرد. راحتش گذاشت.
آزادش گذاشت. اما شیرین این همه آزادی را هم دیگر نمیخواست. چه مرگش بود؟ خودش هم نمیدانست.
میز آرایشش پر از وسایل بود. کمدش پر از لباس و شال. دکورش پر از فانتزیهای دخترانه. هر وقت میخواست میرفت و میآمد. اما دلش آرام نمیگرفت.
چه مرگش بود. شاهرخ مقابلش مجبور شده بود کوتاه بیاید. اوایل گیر بود و حالا بیخیال. باید کیف میکرد از این همه سرخوشی.
ساعتها کلاس رقص رفته بود اما دلش نمیخواست در هیچ مجلسی برقصد. همه نگاهها و دستها و جیغها را حاضر بود ندیده بگیرد، اما فقط مصطفی را داشته باشد.
مردانگی را فقط در مصطفی دیده بود. یک چیز داشت مصطفی که دیگر پسرهای همراهش نداشتند. اما لعنتی نمیفهمید. این را نمیفهمید. مجبورش کرده بود تا انتحار کند.
آرام شال را از روی سرش کشید و مقابل مصطفی انداخت. مصطفی چشمانش با دیدن شال قهوهای که مقابل پایش افتاد حیرت زده شد.
سرش را ناخودآگاه بالا آورد و زود چرخاند.
- شیرین حماقت نکن.
شیرین دیگر نمیشنید، نمیخواست بشنود. شیطان با دستان چرکش گوش و چشم دل او را بسته بود. مصطفی صدای خندۀ او را میشنید که از کنار دهانش چرکابه شره میکند و صدای در و دیوار را که ناله میکنند.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع ❌
🍃@Azkodamso
____🌱❣🌱___________
#رمان_رنج_مقدس۲
#نرجس_شکوریانفرد
#قسمت_سی_و_یکم
.
.
🏝
.
.
حرفها و حرکات شیرین مصطفی را برآشفته کرد. اتاق برایش شده بود یک قبر تنگ و تاریک. پشت کرد به شیرین و رو به حیاط چشم به پنجرهی بسته انداخت.
چرا درها و پنجرهها حصار دارند. حصار آهنی! بیرون رفتن از در قفل ممکن بود؟ میشد در را شکست؟
حالا که شهوت در دو قدمیش، خودی نشان میداد، باید با یک قدم بلند فرار میکرد. در را باید میشکست. وقتی نفس شیرین را پشت گردنش حس کرد دیوانه شد. تمام سلولهایش یکجا آتش گرفتند...
نفسهای بلندش تمام تلاشش برای بیرون راندن آتش از بدنش بود اما بیرون نمیرفت.
ترس هم اضافه شده بود. تا به حال اینطور احساس ترس نکرده بود. از خودش ترسیده بود. خودی که به لحظهای فوران میکند و وقتی به لذتش رسید، دیگر تا آخر عمر گریبانگیر گناهش نگهت میدارد. ترسید. اینقدر که تمام رگهایش یکباره فرمان به حمله دادند.
اگر همان لحظه را نگه نمیداشت تمام سرمایهاش یکجا بر باد میرفت.
با تکان شدیدی شانه از زیر دست شیرین خالی کرد و فریادش وجود خودش را هم به لرزه در آورد:
- تموم کن این نمایشو احمق... من به درک، خودت رو داری بدبخت میکنی... لعنتی.
شیرین اما حالا دیگر چیزی نداشت که از دست بدهد. اگر همین لحظه را مدیریت نمیکرد لحظههای دیگری هم پیدا نمیکرد تا به دلخواهش برسد.
- مصطفی. من همه چیزمو به پات میریزم. ببین.
مصطفی سر بالا گرفت و فریاد دیگری زد:
- خفه شو... فقط خفه باش و تمومش کن.
- چرا به خودت سخت میگیری.
شیرین چرخید مقابل مصطفی. مصطفی چشم بست و نفس نکشید. به موهایش چنگ زد و برخلاف شیرین چرخید. پا تند کرد به سمت در. دستگیره را بالا و پایین کرد. مشت به در زد. فریاد کشید.
مصطفی دیگر صدای شیرین را نمیشنید. فقط میفهمید که پیامبر نیست. پیامبر زاده نیست. هیچ نیست. اما حیوان هم نیست. نامرد نیست. نمیخواست باشد...
اصلاً کسی نبود. خودش بود. مصطفی بود. خدا بود و هیچ نبود.
مشت کوبید به در به دیوار...
درد در دستش تکثیر شد...
در تمام وجودش. نالۀ سلولهایش نمیگذاشت صدای شیرین را بشنود. شیرین حرفهایی را تکرار میکرد که مصطفی جز آوای خندههای پر از سیاهی شیطان نمیشنید.
تمام فضا شده بود کنسرت بزرگ گروه رپ و هوی متالها؛ تاریکی و خشونت و شهوت و مستی خواننده و شنونده و عربدههای شیطان در ذهنها و سرها!
مصطفی داشت بالا میآورد. اتاق هوای صاف نداشت. پر از حسهای چرکآلود بود. پای یک دختر در میان بود. مصطفی پیامبر نبود. هیچ نبود. پیشانی بر چوب در گذاشت؛
«همیشه و همهجا هستی! بدیهایم را با خوبیت پوشاندی! تلخیهایم را با مهربانیت رد کردی! زشتیهایم را فقط خودت دیدی و ندید گرفتی! چشمها را به روی خوبیهای من باز کردی! منم؛ همان همیشگی! تو هم همان همیشگی باش برای من...
فقط این لحظه و اینجا در را باز کن و راهم بده! من ناتوانتر از این هستم که مقابل لذتها بایستم! آنهم در این قفسی که زندانی شدهام!»
دیگر دستگیره را هم فشار نداد. توان مبارزه که تحلیل برود، جنگجوی شجاع هم مجبور به تسلیم میشود.
پیامبر زاده بود. فرزند آدم و حوا بود... چه فرقی میکند؟ زادۀ خلقت خدا بود! خدا بود ؛ پس بیپناه نبود.
دلش خجالت مقابل خدا را نمیخواست. خجالت بعد از گناه! دلش گریه میخواست. دوباره صدای شیرین و حرفهایش سکوت و سکونش را به هم ریخت!
ناآرامتر مشت کوبید. درد از دستش در تمام تنش میپیچید. صدای شکستن استخوانهایش را شنید. این درد آن آتش هوس را داشت کنترل میکرد. شیرین بنزین میریخت. درد مثل خاکی بود روی این بنزین، تا آتش نگیرد تا نسوزاند تا...
مطمئن نبود که خاموش شود.
- مصطفی من دوست دارم. شبها عکست رو بغل میکنم و میخوابم. من با آرین اصلاً آروم نیستم. فقط برای اینکه تو رو راضی کنم کنار اونم. من با اون هم باشم تو رو میخوام.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع ❌
🍃@Azkodamso