فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشالله حافظه آقا 😍
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رحمت الله به عشاق اباعبدالله💚🤍
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرنوشت_پریا🤍✨ دیگه از مهمونی های شبانه گرفته تا پارک و گشت و گذار و خریدو .. اون موقع ها فکر می ک
#سرنوشت_پریا🤍✨
با حرص پاکت های خرید رو باز کردم که شامل مانتو و شلوار و یه سری لوازم آرایشی که تو عمرم ازشون استفاده نکرده بودم!🛍🛒
واقعا پریسا چند برابر من پول توجیبی داشت و هر چیزی دلش میخواست میخرید ولی من نه معمولا با مادرم لباس میخریدم و به حد کافی و طبق سلیقه مادرم ساده و شیک!!
خریدار و برگردوندم تو پاکت و رفتم سمت آشپزخونه گفتم : مامان مطمئنی منو باهاش داری می فرستید من از دوستاش خجالت میکشم تا حالا مهمونی دوستانه نرفتم من اونا رو نمیشناسم!
اصلا بمن چه
آخه پریسا کجا میره و چیکار میکنه 😣☹️
مامان با حرص نگام کرد و گفت یکم آداب معاشرت رو از خواهرت یاد بگیر!
میدونستم تا شبم که با مامان حرف بزنم بی فایدست با اکراه رفتم سمت حموم خلاصه با کلی وسواس به خودم رسیدم که مثلاً بار اولی همچین بد به نظر نیام!😮💨
جلو آینه ایستادم موهامو شونه کرد موهای بلند و خرمایی ام را از مامان به ارث برده بودم پوستم برعکس پریسا گندمی بود ولی از نظر قیافه زیاد با هم تفاوتی نداشتیم!!
خیلی ناشیانه و کرم پودر رو به پوستم زدم تو همین حین پریسا اومد تو اتاق یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت و در عرض ده مین صورتمو آرایش کرد!💅
وقتی خودمو تو آینه دیدم خیلی خوشم اومد گفت دیر شد، در ضمن یادت باشه زیاد حرف نزنی دلم میخواد یه موقع حرف بیخود بزنی دوست دارم بهت بخندن !!😆😂
کمی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم
با آژانس راه افتادیم ،
تقریباً ۴۰ دقیقه طول کشید تا رسیدیم به جایی ای که انگار همش خونه باغ بود،🌳🌱
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ٖؒ﷽
الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي أَحْيَانَا بَعْدَ مَا أَمَاتَنَا، وَإِلَيْهِ النُّشُورُ🌾🌿
تمام ستايش ها از آنِ ﷲ است آن کسی كه پس از ميراندن ما را زنده كرده است، و بازگشت به سوى اوست.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۳۱۳ یار امام زمان (عج)
🔸 استاد عالی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
12.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اگر به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف متصل نباشی هر چقدر هم تلاش کنی فایده نداره...
#امام_زمان
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️عذاب قبر در قبرستان با چشم بصیرت
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
امیرالمؤمنین عليه السلام:
💠ميوه خردمندى، رهانيدن جان از زرق و برق دنيا است
رَدعُ النَّفسِ عَن زَخارِفِ الدُّنيا ثَمَرَةُ العَقلِ
📚غررالحكم، حدیث ۵۳۹۹
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرنوشت_پریا🤍✨ با حرص پاکت های خرید رو باز کردم که شامل مانتو و شلوار و یه سری لوازم آرایشی که تو
#سرگذشت_پریا🤍✨
خارج از شهر بودیم من کمی ترسیده بودم ولی پریسا براش عادی بود وارد دیگه با خیلی بزرگ و باصفا شدیم !!🌿
کلی راه رفتیم تا به ساختمان اصلی رسیدیم وقتی وارد سالن شدیم
از چیزی که میدیدم کلی تعجب کردم یه سالن بزرگ پر از دختر و پسرای جلف گفتم پریسا اینجا عروسیه😳🤯
پریسا خندید و گفت : نه عزیزم ، تو خیلی از دنیا عقبی خواهر خلم !😁
مثل احمق ها راه افتاده بودم پشت سر پریسا به یه میز شش نفره رسیدیم یه پسر مو بور به محض دیدن پریسا از جاش بلند شد و دست پریسا رو گرفت و گفت چطوری عشق من💓
من واقعاً هنگ کرده بودم پسر به شدت جذاب و تودل برو با چشمهای روشن عسلی که چشم هر بیننده ای رو جذب خودش میکرد که با نیشگونی که پریسا ازم گرفت چشم از پسر چشم برداشتم!!
پریسا داشت منو به این جمع معرفی میکرد، پسر دستش سمت من دراز کرد و گفت من آریام منم خیره به دست دراز شده آریا بودم که باز پریسا نامحسوس زد تو پام به خودم اومدم خیلی ناخواسته دستشو گرفتم!🤦♀😣
به خودم اومدم و ناخواسته دستش محکم فشردم، آریا آروم دستش و عقب کشید با این کارش معذب شدم 😓
بعد از اینکه پریسا من و به دوستاش معرفی کرد، آریا دستش و گرفت به سمت دیگه رفت و به دوستاش گفت هوای آبجی کوچیکه داشته باشید تا من یکم گپ بزنم!!
تموم مدت چشمام روی پریساو آریا بود که چقدر نزدیک بودن بهم، اصلا تمرکزی روی رفتارم نداشتم ...
چیزی از مهمونی متوجه نشدم ، چشم هام اختیارشون دست خودم نبود و ناخواسته سمت آریا کشیده میشد !
یه کشش خاصی نسبت بهش داشتم...😥
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💢 گشایش بعد از سختیها
💠 امام علی علیه السلام فرمودند:
🍃 عنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ، تَكُونُ الْفَرْجَةُ؛ وَ عِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلَاءِ، يَكُونُ الرَّخَاءُ.
🔹 چون سختى به نهايت رسد، گشايش آيد و چون حلقه هاى بلا تنگ گردد، آسودگى فرا رسد.
📚 حکمت 351 نهج البلاغه
📎 #امام_زمان
📎 #لبیک_یا_خامنه_ای
📎 #نهجالبلاغه
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌ماجرای مکالمۀ شنیدنی جنابِ جون با امام حسین(ع)
🌱 وقتی عطر جون در کربلا پیچید...
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✅یکی از اصحاب پرسید: دین خدا چگونه خواهد شد؟
✍پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: زمانی بر مردم بیاید که هیچ دینداری دینش برایش سالم نماند جز اینکه از قله کوهی بگریزد یا از سوراخی به سوراخ دیگر پناه برد چون روباه که با بچه هایش چنین کند، و این آخرالزمان باشد. هنگامی که معیشت جز با گناه تامین نگردد؛ چون این وضع پیش آید عذب بودن و تجرد حلال شود؛ در آن روزگار است که مرد به دست پدر و مادرش تباه و گمراه شود و اگر پدر و مادر نداشته باشد به دست زن و فرزندش و اگر زن و فرزند نداشته باشد،
چه بسا هلاکت و تباهی اش به دست خویشان و همسایگانش باشد که او را به تهیدستی و فقر سرزنش کنند و بترسانند و تکالیفی بر او نهند که وی از عهده آن بر نیاید تا گاهی که او به پرتگاه های هلاکت سقوط کند.
📙کنزالاعمال حدیث 31008
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
26.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صاحبخانه شدن با روضه حضرت مسلم😇
✍🏻میگن هر کی 7 تا شنبه پشت سر هم
روضه حضرت مسلم بن عقیل رو گوش
بده به فضل الهی از مستاجری در میاد
و صاحبخونه میشه انشاءالله.
البته نباید مثل من گوش کنید
باید با جان دل گوش بدید روضه رو
یکی از شرایطش اینه که زیر سقف و تا
آفتاب غروب نکرده باید گوش بدید
انشاءالله حاجت همه کسانی که با اخلاص
گوش کردند برآورده بشه💌
🎥کلیپ بالا،روضه حضرت مسلم هست
میتونید همین رو داخل منزل پخش
وگوش بدید🌸
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✍امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
شیعه ما اگـر مرتکب #معصیتی شـود، نمیمیرد مگر اینکه به #بلایی چه در #مال و چه در #فرزند و چه در خودش مبتلا گردد و این ابتلا موجب از بین رفتن گناهانش گردد. و خدا را به گونهای ملاقات نماید که هیچ اثری از گناه در او باقی نمانده باشد و اگرچیزی از گناه در او باقی مانده بود، به هنگام مرگ دچار سختی و شدّت میگردد. (سپس گناهش پاک میشود)
📚 بحارالانوار، ج۶، ص ۱۵۷
(باب سکرات الموت وشدائده)
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🕊🌱 امیر با دیدن ما فهمید یه خبراییه با تعجب گفت چیزی شده؟؟🙁 ستاره بهت زده نگاه امیر کرد و گفت امیر
🕊🌱
اخم کردمو عصبی گفتم : چی داری میگی؟این امکان نداره من وقتی با رحمت ازدواج کردمو بچه دار شدم ،
تو چهار پنج سال از ستاره بزرگ تری رحمت اون موقع اصلا ازدواج نکرده بوده با مادرت!؟😳🤯
امیر اشکاشو پاک کرد و گفت چند سال قبل پدرم قبل از اینکه با شما ازدواج کنه با مادر من بوده صیغه اش میکنه و بهش قول ازدواج میده!!
بعد از اینکه میفهمه مادرم باردار شده ولش میکنه و میره مادرم منو به دنیا میاره و به سختی بزرگم میکنه تا وقتی که بابام از زندان آزاد میشه !
خیلی اتفاقی مادرم و میبینه و وقتی میفهمه مادرم منو به دنیا آورده و تنها داریم زندگی میکنیم ،
با خودش میگه شاید آه لیلا بوده که این همه بلا سرم اومده و میاد برای اینکه جبران کنه با مادرم ازدواج میکنه☹️
من که حسابی شوکه شده بودم گفتم باور نمیکنم.!
امیر با بغض گفت : کاش دروغ بود کاش واقعا پدرم نبود من از روز اول واقعیت و به ستاره گفتم!🥺
با اینکه پدرم گفته بود که حقیقت و نگم نه تنها به ستاره به همه گفته بودیم که پدر واقعیم نیست چون وقتی بابام برگشت من پنج سالم بود و مادرم به همه همسایه ها گفته بود پدرم مرده.!
مادرم میگفت وقتی پدرت ترکمون کرد از اون محله برای همیشه اومدیم بیرون مادرم هیچ کس و نداشت هیچ کس تمام خانواده اش و از دست داده بود.،
بعد پنج سال وقتی پدرم و دید انگار دنیا رو بهش داده بودن با اینکه پدرم همه چیو راجع به شما بهش گفت !
مادرم میدونست که پدرم عاشق کس دیگه ایه ولی انقد دوسش داشت بخشیدش باهاش زندگی کرد بهش محبت کرد😔
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#ارسالی_اعضا 🌼✨
راجب داستان#پروانه 🦋
سلام وعرض خسته نباشید خدمت شما
میخواستم راجب داستان پروانه صحبت کنم
من از همون اولم از رحمت خوشم نمیومد و همیشه حق و میدادم به سهراب چون واقعا عاشق پروانه بود و از همه نظر پسر ایده آلی بود ولی فکر نمیکردم رحمت تا اینقدر بتونه پست باشه که بخاد دخترش و به عقد پسرش در بیاره و بخواهد همچین کار احمقانه ای انجام بده و در نتیجه اینکه هر چی بلا سرش اومده واقعا حقش بوده و باید بدتر از اینا رو بکشه واز نظر من پروانه فقط باید سهراب و برای خودش نگه داره چون اون مرد لایق بهترین زندگیه
لطفا داخل کانال بزارید
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ خارج از شهر بودیم من کمی ترسیده بودم ولی پریسا براش عادی بود وارد دیگه با خیلی بزرگ
#سرگذشت_پریا🤍✨
سرم از شدت صدای بلند موزیک و رقص نور سالن درد گرفته بود، من به این مهمونیا و بیرون رفتنا عادت نداشتم
از دختر کناریم که اسم نگین بود پرسیدم
عزیز سرویس بهداشتی کجاست !؟😅
با دست انتهای سالن نشون داد که راه رو بلندی بود، کیفم و برداشتم و به اون سمت رفتم...!
بعد از اینکه آبی به صورتم زدم و یکم سرم بهتر شد به سالن برگشتم، چشم چرخوندم و اطرافم و نگاه کردم خبری از پریسا و آریا نبود..!🙁🤔
به سمت میز رفتم و پرسیدم: پریسا کجا رفت نمیبینمش...!
یکی از دخترا که از همه جلف تر بود گفت رفته صفا سیتی بشین از مهمونی لذت ببر تا اونم بیاد😉
متوجه حرفش نشدم اما به ناچار روی صندلی نشستم و به آدم های اطرافم نگاه کردم، هرکسی یجوری در حال خوشگذرونی بود
نمیدونم چقدر گذشته بود که به ساعت گوشیم نگاه کردم⏰
چشمام با دیدن ساعت گرد شد
وااای من کی ساعت شد ۱۲ حالا جواب مامان و چی بدیم😱🥶
شماره پریسا گرفتم شروع به بوق خوردن کرد اما جواب نداد، چندین بار تماس گرفتم اما بی فایده بود...!
از شدت استرس کل بدنم به لرزه افتاده بود و دستهام یخ کرده بود، دلم میخواست برم دنبالش بگردم ببینم کجاست...
میترسیدم با رفتنم بلایی سرم بیاد آخر شب بود و اکثر پسرا بودن و حالت طبیعی نداشتن، چاره ای جز انتظار نداشتم
ساعت نزدیک به یک بود که خانم تشریف فرما شد ...😤
اینقدر از دستش عصبانی بودم و حرص خورده بودم دلم میخواست یه فصل کتکش بزنم حیف که نمیشد و موقعیتش و نداشتم،
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
15.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بهشت و دوزخ برزخی
▪️مشاهده ی فضاهایی از بهشت و جهنم در برزخ توسط تجربه گر
👤تجربهگر: آقای میلاد دولت آبادی
.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
● نکته میانبربرای نزدیکی به خدا🕊
🎙استاد_جاودان
#درس_اخلاق
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#تلنگر🌷☘
🔴 بخشش مال همچون هرسکردن درخت است
🔹مردی خسیس تمام داراییاش را فروخت و طلا خرید.
🔸او طلاها را در گودالی در حیاط خانهاش پنهان کرد و هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد.
🔹تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد. همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت.
🔸روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد. اما طلاهایش را نیافت. شروع به شیونوزاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد.
🔹رهگذری او را دید و پرسید:
چه اتفاقی افتاده است؟
🔸مرد حکایت طلاها را بازگو کرد.
🔹رهگذر گفت:
این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست. تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟
🔸ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست. بلکه در استفاده از آن است. اگر خداوند به زندگی شما برکتی داده و شرایط مناسبی دارید، پس به فکر دیگران نیز باشید.
🔹بخشش مال همچون هرسکردن درخت است. پول با بخشش زیادتر و زیادتر میشود.
🔸دارایی شما حساب بانکیتان نیست. دارایی شما آن مقدار از ثروت و داشتههایی است که برای یاری دیگران به گردش درمیآورید.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی خـــ♡ــدا هُلت میده
لبهی صخرهیِ مشکلات، بهش اعتماد کن
چون یا میگیرتت یا بهت پرواز کردن یاد میده!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🕊🌱 اخم کردمو عصبی گفتم : چی داری میگی؟این امکان نداره من وقتی با رحمت ازدواج کردمو بچه دار شدم ، تو
🕊🌱
امیر نگاهی بهم انداخت و گفت از کی میدونست؟
نفسمو بیرون دادم و گفتم از وقتی برگشتید ایران..😮💨
امیر گفت : یعنی تمام این دو هفته ای که من دنبال حلقه ازدواج بودم ،
خبر داشته که ستاره خواهرمه و نمیتونیم با هم ازدواج کنیم نمیتونم ببخشمش هیچ وقت.!🥺😤
باور کردن این موضوع برای هممون سخت بود حتی برای سهراب، از اون روز دیگه رحمت و ندیدیم هیچ کدوممون!!
به اصرار سهراب امیر و یه مدت پیش خودمون نگه داشتیم و هم ستاره هم امیر و میبردیم پیش مشاوره تا با این قضیه کنار بیان.،
خیلی طول کشید تا ستاره و امیر قبول کنن که نمیتونن با هم ازدواج کنن.!
با کمک مشاوره ستاره حتی سراغ رحمت هم نگرفت و انگار که اصلا نمیخواست ببینتش.،
امیر برگشت ایران و تنهایی برای خودش خونه گرفت ولی با ستاره و ما در ارتباط بود کم کم حال ستاره بهتر میشد و شرایط بهتر میشد.!🥲😊
به گفته مشاور که میگفت ستاره باید با یه پسر وارد رابطه بشه ،
تا زودتر فراموش کنه با یکی از پسرای دوست سهراب آشنا شدن و خوشبختانه اخلاق و رفتارشون خیلی بهم میخورد و باعث شد تا ستاره راحت تر همه چیو فراموش کنه،!
البته چیزی نبود که فراموش بشه ولی به هر حال با این قضیه کنار اومد امیر هم مشغول درس خوندن بود و تا میتونست خودشو مشغول میکرد📚
رحمت هم کلا رفته بود و امیر هم هیچ خبری ازش نداشت و میگفت که اصلا دلش نمیخواد دوباره ببینتش.!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ:
ﻏﺮﻭﺭ ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺗﻨﺪﺭﺳﺘﯽ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ
ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﺁﺳﺎﯾﺶ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ، ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﻏﻢ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﻧﺮﻡ ﺍﺳﺖ، ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻡ ﻧﯿﺴﺖ!!
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ، ﻟﺰﻭﻣﺄ ﺩﻭﺳﺖ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ .
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺍﺧﻼﻗﺶ ﺗﻨﺪ ﺍﺳﺖ، ﺟﻨﺴﺶ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﯾﻦ ﺷﺎﻧﺲ ﺗﻮﺳﺖ🌱
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
14.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞ماجرای تکان دهنده از معجزه باب الحوائج حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام
🎼با روایت گری صابر خراسانی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
مداحی_آنلاین_عباس_تو_همه_لشکر_منی.mp3
8.54M
روضه حضرت ابوالفضل العباس(ع)
عباس تو همه ی لشکر منی
#روضه🔊
#تاسوعا #محرم💔
#سید_مهدی_میرداماد🎙
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلمی کمیاب از حمل ضریح حضرت ابوالفضل العباس (ع) که توسط صنعتگران اصفهانی ساخته شده از اصفهان به کربلا در سال ۱۳۴۳
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#سرگذشت_پریا🤍✨ سرم از شدت صدای بلند موزیک و رقص نور سالن درد گرفته بود، من به این مهمونیا و بیرون ر
#سرگذشت_پریا🤍✨
بدون اینکه کوچکترین نگاهی بهش کنم به سمت در خروجی رفتم...!!
صدای پریسا میشنیدم که اسمم و صدا میکرد اما به روی خودم نمیآوردم و به راهم ادامه دادم، با کشیده شدن لباسم وایستادم ،پریسا بود...
_همینجوری سرت و انداختی پایین کجا میری، اینهمه صدات کردم چرا جواب نمیدی ،
مگه کر شدی ؟🤨
آروم به سمتش برگشتم و نمیخواستم تو اون محیط و وسط اون همه آدم باهاش دهن به دهن بزارم برای همین بهش گفتم : من چیزی نمیگم تو هم نگو فقط بریم..!
اینقدر محکم این جمله بهش گفتم که دیگه چیزی نگفت و راهی شدیم، خدارو شکر وضع مالی خوبی داشتیم توی رفاه کامل بودیم،!😮💨
در ماشین باز کردم نشستم روی صندلی و چشمام و بستم، پریسا هم سکوت کرده بود چیزی نمیگفت تموم راه فکرم درگیر این بود چه جوابی به مامان و بابا بدیم،
آخرم به نتیجه ای نرسیدم و بیخیالش شدم
من که مقصر نبودم این پریسا بود که معلوم نبود کجارفته بود باعث شده بود اینقدر دیر برگردیم!
با این حرف خودم و قانع کردمو آروم!
با ایستادن ماشین چشمهام و باز کردم و دستم و روی دستگیره در گذاشتم تا پایین برم که با صدای پریسا دستم و عقب کشیدم و برگشتم و سوالی نگاهش کردم..🙁🤔
_ ازت میخوام چیزی به مامان نگی خودم دلیل دیر اومدنمون بهش میگم،،
به تکون دادن سرم اکتفا کردم و در و باز کردم و داخل رفتم، همه برق ها خاموش بود نور گوشیم و جلوم گرفته بودم تا زمین نخورم..!
آروم آروم به سمت اتاقم رفتم....
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°