eitaa logo
🇮🇷تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
229 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
871 ویدیو
124 فایل
انسان تنها موجودیست که تنها به دنیا آیَد، تنها زندگی کُند و تنها از دنیا رَوَد. در این میان، تَن ها فقط تنهاترش کُنند... . « #یک_محمد_غریبه » شخصی: @yekmohammadeqaribeh لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7904779880
مشاهده در ایتا
دانلود
در صورت گیر کردن دلها در چشمان معشوق، آنها را رها کنید...
دور از تو در کشاکش این لحظه ها می میرم... گاهی به بودنت و گاهی به چگونه بودنت که می اندیشم، راهی جز فرار از لحظۀ حال ندارم... و من به کجا باید بگریزم که نه در گذشته ام باشی، نه در آینده ام و نه اکنونم... می خواهم بگویم: دیریست که دور شده ای و داری درد می شوی... اما نه... همان لحظه که رفتی، درد شدی و رفتی... زخم شدی و رفتی... حتی فرصت ندادی من با آخرین کلماتی که بلد بودم، بگویم: نرو!...
با خیالی راحت و آسوده در بستر بخواب! هیچ کس محض تو ای دل! تا سحر بیدار نیست...
های گوناگون را ورق زدیم و های جالب دیدیم؛ از بگیر تا و... شخصیت و افکار را مورد بررسی قرار دادیم... پیام‌های فراوان دریافت کردیم و همین‌جا بگویم که این پیام‌ها، روح تازه‌ای در کانال می‌دمیدند و خواندنشان لذت بی‌نظیری داشت... من از گفتن دردهای شخصی به جمعی اینچنینی، اِبایی عجیب داشتم و دارم... درد‌های شخصی و حتی موفقیت‌های شخصی را نباید زود جار زد... بخاطر همین، بسیاری از اتفاقات را در طول سال، نتوانستم به رشته‌ی تحریر در بیاورم و بابت این موضوع خوشحالم... چون از خریدن محبت و توجه دیگران، سخت بیزارم و حقارت آن را، هرگز به جان نمی‌خرم... از گفتیم... از ادبیات و و و اساتید بزرگ گفتیم... از عرفان و و و و و ... ها را شنیدیم و گوش دادیم... های و دیگر بزرگان را دیدیم... از گفتیم و از اتفاقات که یکی از بهترین لحظه‌ها برای من در این کانال، گفتن و دیدن وقایع تاریخی بود... ها را تماشا کردیم... سعی کردیم که به یکسری بحث ها، خوب کنیم... با عشق کردیم... را که یکی از حساس‌ترین و عجیب‌ترین صحنه‌های تاریخی زمانه‌مان بود، پشت سر گذاشتیم... دست را گرفتم و بردم رای دادیم... متن‌هایی تازه نوشتیم و گفتیم برای یکسری اتفاقات... ولی که عاشق حقیقی‌اش هستم را خیلی کم پرداختیم و اشتباه کردم... امیدورام زین پس، بیشتر به او بپردازم... را نیمه‌تمام گذاشتیم؛ چون کشش آنهمه حرف و داستان خوب را نداشتیم و در آستانه‌ی انفجاری غریب بودیم... گاهی گفتیم و گاهی و ... بارید و لحظه‌ها را ماندگارتر کرد... و حالا که رمضان است و لحظه‌های عاشقی، و من، که هنوز نمی‌دانم چگونه باید آخرین کلمات را نوشت تا لحظه‌ای جا نَمانَد... سال نو، پیشاپیش مبارک...🍃🌹🍀 «دیرگاهی‌ست که افتاده‌ام از خویش به دور! شاید این عید به دیدار خودم هم بروم» جعلی از
دوست دارم به عشق برگردم به سرآغازِ هر چه بادا باد‌.. از زمین کنده باشم این دل را بروم سوی آسمان ها باز... دوست دارم که دسته گل باشم در میان دو دست یک عاشق لحظه‌ی بوسه‌ای خجولانه لحظه‌ی وصل گل به گل باشم... تا که عادت کنم به رفتن‌ِ تو دوست دارم به مرگ، رو بزنم در میانِ نبودن و بودن کاش بودی، به مرگ رو نزنم... خاک، بوی نبودنت را داشت سالها بوی رفتنت را داد من در این قصه، حبسِ تن بودم جان و دل، شوقِ بودنت را داشت...
به زندگی قسم، اینجا طنابِ حیرانی به مو نمی‌رسد اما، چه قدر پاره شده‌ست...
هجمِ آوارگیِ انسان را غیر انسان، کسی نمی‌فهمد ما به دردی غریب تن دادیم چشم بستیم و هی بدن دادیم خاطرم هست، طعمِ دیدن‌را مزه‌ی باغ و چایِ خان ننه‌جان زندگی‌ها که پاستوریزه شدند مستحبات هم فَریضه شدند خال بر گونه، گونه‌ای نو بود دلبران را طریقتی دل‌بر خالِ خود را چه کار می‌کردند دلمان را شکار می‌کردند... خسته؟ نه شایدم پشیمان، نه حالتی غیر از این دو تا داریم گفته بودیم دردمان را نه؟ پس نگیریم حرفمان را، نه؟؟؟ ما همانیم، آنکه فهمیدی ناامیدانِ غرقِ خوش‌بینی کارمان از شکست، رد شده است حالمان قبلِ حمله بد شده است... ما تلافیِ سیبِ آن پدریم که نخوردیم و خورد و در به دریم بحثِ فردوس و حور، فعلا نیست سیب‌مان پس کجاست؟ اصلا نیست... گاهی از کوچه‌ای که رد نشدیم آجری روی بختمان افتاد پرس و جو کرده‌ایم و خب دیدیم خوابمان است و خب اصلا مهم نیست قافیه، ای امان از این معضل هی جفنگ است، بارتان کردم قافیه خب ندارم، این ننگ است؟؟ جیب بازارِ قافیه، تنگ است...
آنچنان در غم‌دریایِ عمیقِ خویش فرو رفته‌ام که گویی هیچ آینده‌ای در پیش نمی‌بینم و هیچ تعلقی نسبت به گذشته احساس نمی‌کنم و تنها لحظه‌ها را در خواب می‌برم و می‌روم به آغوشِ تنهایی... من هیچ کدام از این حرف‌ها را با تو در میان نخواهم گذاشت... من تو را سالهاست که دیگر نمی‌شناسم... من تو را سالهاست که گم کرده‌ام... با تو غریبه‌ام... سالهاست... و حالا تنها موجودی که می‌دانم از همه بیشتر مرا دوست می‌دارد، مرگ است...
تو را به جای جهانی که نیست، دوست دارم تو را به قدرِ نیازی که نیست، دوست دارم... تو را شریک خدایی که نیست، من پرستیدم تو را شبیه سرابی که نیست، دوست دارم... در این فراق پیر شدم، آهنی شدم، بی‌رنگ تو را به رنگ همان پیراهنی که نیست، دوست دارم و از جهانِ تو اندوه و غم نصیبم شد تو را به جای جهانی که نیست، دوست دارم... بی‌وزنِ آنچنانی... لاطائلاتِ آنی...
66.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر چه می‌خواهی بگو، فحشم بده، نفرین کن اما، هی بگو که رفته‌ام از دست... ولی من دست از این من که تو را می‌خواهد اصلا برنخواهم داشت...
و من سالهاست که می‌خواهم خط چشم‌هایت را مشق کنم، اما به سطر_سطرِ پلک‌هایت که می‌رسم، دست‌هایم از چرخاندن قلم باز می‌ایستند و باز، من می‌مانم و عمری پشیمانی و حیرانی...
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنهایی... سرگردانی... جوانی... زمان.. عُمر... غم... غصه... کجا می‌رویم؟؟ کجای راه را اشتباه آمدیم؟ جبر... اختیار... کفر... آرامش... خدا... خدا کیست؟؟ چرا همیشه هست و هیچ وقت نیست؟ رنج... آزمایش... چرا فقط انسان مورد آزمايش قرار گرفت؟ سرنوشت... اینهمه رنجِ از پیش تعیین شده، چرا؟؟ غیر از خدا چه کسی را داریم؟... تنهائی... تنهائی... تنهائیِ عریان... انسان... دشواری وظیفه... مرگ... حیات...