در صورت گیر کردن دلها در چشمان معشوق، آنها را رها کنید...
#عشق
#لاطائلات
دور از تو در کشاکش این لحظه ها می میرم... گاهی به بودنت و گاهی به چگونه بودنت که می اندیشم، راهی جز فرار از لحظۀ حال ندارم... و من به کجا باید بگریزم که نه در گذشته ام باشی، نه در آینده ام و نه اکنونم... می خواهم بگویم: دیریست که دور شده ای و داری درد می شوی... اما نه... همان لحظه که رفتی، درد شدی و رفتی... زخم شدی و رفتی... حتی فرصت ندادی من با آخرین کلماتی که بلد بودم، بگویم: نرو!... #متن #لاطایلات
با خیالی راحت و آسوده در بستر بخواب!
هیچ کس محض تو ای دل! تا سحر بیدار نیست...
#لاطایلات
#کتاب های گوناگون را ورق زدیم و #فیلم های جالب دیدیم؛ از #املی بگیر تا #وضعیت_سفید و... شخصیت و افکار #عباس_کیارستمی را مورد بررسی قرار دادیم... پیامهای #ناشناس فراوان دریافت کردیم و همینجا بگویم که این پیامها، روح تازهای در کانال میدمیدند و خواندنشان لذت بینظیری داشت...
من از گفتن دردهای شخصی به جمعی اینچنینی، اِبایی عجیب داشتم و دارم... دردهای شخصی و حتی موفقیتهای شخصی را نباید زود جار زد... بخاطر همین، بسیاری از اتفاقات را در طول سال، نتوانستم به رشتهی تحریر در بیاورم و بابت این موضوع خوشحالم... چون از خریدن محبت و توجه دیگران، سخت بیزارم و حقارت آن را، هرگز به جان نمیخرم...
از #کسی گفتیم... از ادبیات و #شعر و #موسیقی و اساتید بزرگ گفتیم... از عرفان و #حضرت_مولانا و #حضرت_سعدی و #حضرت_حافظ و #عطار و #شهریار...
#ترکیب ها را شنیدیم و #شجریان گوش دادیم... #پند های #شهید_بهشتی و دیگر بزرگان را دیدیم... از #انقلاب گفتیم و از اتفاقات #تاریخ که یکی از بهترین لحظهها برای من در این کانال، گفتن و دیدن وقایع تاریخی بود... #عکس ها را تماشا کردیم... سعی کردیم که به یکسری بحث ها، خوب #فکر کنیم... با #حضرت_عشق عشق کردیم... #انتخابات را که یکی از حساسترین و عجیبترین صحنههای تاریخی زمانهمان بود، پشت سر گذاشتیم... دست #کسی را گرفتم و بردم رای دادیم... متنهایی تازه #برای_زندگی نوشتیم و #شاید_نو گفتیم برای یکسری اتفاقات... ولی #امام_موسی_صدر که عاشق حقیقیاش هستم را خیلی کم پرداختیم و اشتباه کردم... امیدورام زین پس، بیشتر به او بپردازم... #کهکشان_نیستی را نیمهتمام گذاشتیم؛ چون کشش آنهمه حرف و داستان خوب را نداشتیم و در آستانهی انفجاری غریب بودیم... گاهی #لاطایلات گفتیم و گاهی #فکت و #متن ...
#برف بارید و لحظهها را ماندگارتر کرد...
و حالا که رمضان است و لحظههای عاشقی، و من، که هنوز نمیدانم چگونه باید آخرین کلمات را نوشت تا لحظهای جا نَمانَد...
سال نو، پیشاپیش مبارک...🍃🌹🍀
«دیرگاهیست که افتادهام از خویش به دور!
شاید این عید به دیدار خودم هم بروم»
جعلی از #قیصر_امین_پور
#سالنامه
دوست دارم به عشق برگردم
به سرآغازِ هر چه بادا باد..
از زمین کنده باشم این دل را
بروم سوی آسمان ها باز...
دوست دارم که دسته گل باشم
در میان دو دست یک عاشق
لحظهی بوسهای خجولانه
لحظهی وصل گل به گل باشم...
تا که عادت کنم به رفتنِ تو
دوست دارم به مرگ، رو بزنم
در میانِ نبودن و بودن
کاش بودی، به مرگ رو نزنم...
خاک، بوی نبودنت را داشت
سالها بوی رفتنت را داد
من در این قصه، حبسِ تن بودم
جان و دل، شوقِ بودنت را داشت...
#غریبه
#لاطایلات
#بی_وزن_بی_قاعده
هجمِ آوارگیِ انسان را
غیر انسان، کسی نمیفهمد
ما به دردی غریب تن دادیم
چشم بستیم و هی بدن دادیم
خاطرم هست، طعمِ دیدنرا
مزهی باغ و چایِ خان ننهجان
زندگیها که پاستوریزه شدند
مستحبات هم فَریضه شدند
خال بر گونه، گونهای نو بود
دلبران را طریقتی دلبر
خالِ خود را چه کار میکردند
دلمان را شکار میکردند...
خسته؟ نه شایدم پشیمان، نه
حالتی غیر از این دو تا داریم
گفته بودیم دردمان را نه؟
پس نگیریم حرفمان را، نه؟؟؟
ما همانیم، آنکه فهمیدی
ناامیدانِ غرقِ خوشبینی
کارمان از شکست، رد شده است
حالمان قبلِ حمله بد شده است...
ما تلافیِ سیبِ آن پدریم
که نخوردیم و خورد و در به دریم
بحثِ فردوس و حور، فعلا نیست
سیبمان پس کجاست؟ اصلا نیست...
گاهی از کوچهای که رد نشدیم
آجری روی بختمان افتاد
پرس و جو کردهایم و خب دیدیم
خوابمان است و خب اصلا مهم نیست
قافیه، ای امان از این معضل
هی جفنگ است، بارتان کردم
قافیه خب ندارم، این ننگ است؟؟
جیب بازارِ قافیه، تنگ است...
#لاطایلات
آنچنان در غمدریایِ عمیقِ خویش فرو رفتهام که گویی هیچ آیندهای در پیش نمیبینم و هیچ تعلقی نسبت به گذشته احساس نمیکنم و تنها لحظهها را در خواب میبرم و میروم به آغوشِ تنهایی...
من هیچ کدام از این حرفها را با تو در میان نخواهم گذاشت... من تو را سالهاست که دیگر نمیشناسم... من تو را سالهاست که گم کردهام... با تو غریبهام... سالهاست...
و حالا تنها موجودی که میدانم از همه بیشتر مرا دوست میدارد، مرگ است...
#لاطایلات
#غریبه
#حزن
تو را به جای جهانی که نیست، دوست دارم
تو را به قدرِ نیازی که نیست، دوست دارم...
تو را شریک خدایی که نیست، من پرستیدم
تو را شبیه سرابی که نیست، دوست دارم...
در این فراق پیر شدم، آهنی شدم، بیرنگ
تو را به رنگ همان پیراهنی که نیست، دوست دارم
و از جهانِ تو اندوه و غم نصیبم شد
تو را به جای جهانی که نیست، دوست دارم...
#لاطایلات
بیوزنِ آنچنانی...
لاطائلاتِ آنی...
66.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و من سالهاست که میخواهم خط چشمهایت را مشق کنم، اما به سطر_سطرِ پلکهایت که میرسم، دستهایم از چرخاندن قلم باز میایستند و باز، من میمانم و عمری پشیمانی و حیرانی...
#لاطایلات
#برای_زندگی
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنهایی...
سرگردانی...
جوانی...
زمان..
عُمر...
غم...
غصه...
کجا میرویم؟؟
کجای راه را اشتباه آمدیم؟
جبر...
اختیار...
کفر...
آرامش...
خدا...
خدا کیست؟؟
چرا همیشه هست و هیچ وقت نیست؟
رنج...
آزمایش...
چرا فقط انسان مورد آزمايش قرار گرفت؟
سرنوشت...
اینهمه رنجِ از پیش تعیین شده، چرا؟؟
غیر از خدا چه کسی را داریم؟...
تنهائی...
تنهائی...
تنهائیِ عریان...
انسان...
دشواری وظیفه...
مرگ...
حیات...
#لاطایلات