eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
594 دنبال‌کننده
19هزار عکس
4.3هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
006 - 133 (3) آیه133انعام بخش سوم 17-09-1401 شب4 فاطمیه1.mp3
28.1M
💚 💚 💚 💚 💚 🤍 🤍  ☫  🤍 🤍 ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ 365 مین صوت پنجشنبه شب 14 جمادی الاولی 1444 آیه 133 سوره مبارکه قسمت سوم شب چهارم اول شام غریبان شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها --------- تفسیر جامع وبروز قرآن کریم کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در آستانه شب یلدا کاروان خانواده شهدا در مسیر "چلچراغ" به منزل مادر شهید محمد مهدی دباغی از شهدای دفاع مقدس رهسپار شد از خواهران بزرگواری که در این دیدار ما را همراهی کرده و قلب این خانواده عزیز را شاد کردن تقدیر و تشکر می کنیم ان شاءالله شهید عزیزشان از شما دستگیری کنند 👈زمان پخش این دیدار فردا چهارشنبه ساعت ۱۲/۳۰‌ به بعد‌ از شبکه یک سیمای خانواده با تشکر شیرودی و فصیحی کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
یکبار برادرم تعریف می کرد با محمد سوار اتوبوس بودیم داشتیم از اصفهان به دستجرد می آمدیم که یک پیر مرد پشت سر محمد بود. محمد التماس به آن پیرمرد می کرد که شما بیائید اینجا سر جای من بنشینید تا من بروم عقب اتوبوس بنشینم. ناراحت بود که چرا باید آن پیرمرد پشت سرش نشسته باشد. محمد عجیب به بزرگترها احترام می گذاشت و آنان را مورد اکرام و محبت خود قرار می داد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
محمدرضا یک سری که به مرخصی آمده بود برای من و خواهرم از جبهه یک گردنبد که خودش درست کرده بود سوغاتی آورده بود. من این گردنبد را تا بعد از شهادتش داشتم. و زمانی که پیکر محمدرضا را آوردند و داخل قبر گذاشتند گفتم: می خواهم صورت برادرم را ببینم چون توی غسالخانه مارا نبردند که ببینمش و آنجا یک دستمالی به همراه داشتم به آقایی که توی قبر نشسته بود و داشت صورت محمدرضا را باز می کرد دادم و گفتم: آقا این دستمال را به صورت برادرم تبرک کنید؛ آن آقا دستمال را به صورت برادرم تبرک کرد و به من برگرداند و آن دستمال تا دوسال بعد هر وقت بو می کردیم هنوز بوی عطر برادر شهیدمان را می داد. ولی متاسفانه زمانیکه مادرم جهیزیه مرا جمع و جور کرد تا مرا به خانه بخت بفرستد یادگاریهای برادرم آنجا قاطی بقیه وسایل گم شد و دیگر هر چه گشتیم پیدا نکردیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🔴دو تا فحش هم به خاطر خدا بخورید‼️ من همین امر به معروف و نهی از منکر زبانی را - ولو به شکل خیلی راحت و آرام و بدون هیچ خشونت و دعوایی - واقعاً یکی از معجزات اسلام میدانم. مثلاً يك نفر کار خلافی میکند، میگویند آقا شما این کار را نباید میکردی! این مطلب را بگو و برو. میگوید او بر میگردد دو تا فحش به من میدهد. خیلی خوب؛ حالا دو تا فحش هم به شما بدهد؛ برای خاطر امر خدا تحمّل کنید. 💯اگر نفر دوم هم بگوید آقا شما باید این کار را نمی کردی؛ بدانید اگر دعوا هم بکند، دعوایش کمتر از آنی است که با نفر اوّل کرده است. نفر سوم و نفر دهم و نفر بیستم هم همین طور . ⭕️بنابراین، اگر نهی از منکر باب شد و تا نفر بیستم رسید، شما خیال میکنید آن آدم دیگر آن کار را تکرار خواهد کرد؟ ۱۳۷۷/۱۲/۴ رهبر نازنینم       کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فرم ثبتنام خادمین افتخاری شهدا حفظ آثار شهدای دستجرد دوستانی که مایل هستند خادم افتخاری شهدا در بنیاد حفظ آثار شهدای دستجرد شوند لطف کنند جواب سوال این فرم را به آیدی ارسال نمائید تا ان شاء الله کارت خادمیاری برای شما صادر گردد. @Aalmas_shohada👈ارسال جواب کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
. 🌻🌻 مامان و بابا به وحید نگاه کردن... منم به وحید نگاه کردم.وحید به دیوار تکیه داده بود و سرش پایین بود.وقتی اونجوری دیدمش دلم آتیش گرفت. با التماس به بابا گفتم: _وحید ببرین بیرون.نمیخوام وحید هم مریض بشه.تحمل مریضی وحید از مریضی بچه هام هم سخت تره برام. وحید همونجا روی زمین افتاد.به بابا گفتم: _ببریدش دیگه. به مامان گفتم: _دست و صورتشو بشوره.لباس هاشم عوض کنه.یه داروی تقویتی بهش بدین.. مامان،وحید مریض نشه. به وحید گفتم: _پاشو برو..جان زهرا..جان بچه ها..پاشو برو. بابا رفت بیرون.گفتم: _بابا،وحید هم ببرین... مامان اومد نزدیک.آروم گفت: _زهرا،آروم باش..وحید حالش خوب نیست. با تعجب به وحید نگاه کردم.به مامان گفتم: _مریض شده؟!! مامان گفت: _از نظر روحی بهم ریخته.اومده پیش تو آروم بشه.بعد تو اینجوری از خودت میرونیش داغون تر میشه.از نظر جسمی مریض باشه بهتره تا از نظر روحی داغون باشه. بیماری خودم یادم رفت. سرمو خم کردم و از کنار مامان به وحید نگاه کردم.هنوز روی زمین نشسته بود و سرش پایین بود.مامان رفت کنار و به من نگاه کرد.گیج بودم. به مامان نگاه کردم.مامان هم رفت بیرون و درو بست. دوباره به وحید نگاه کردم. -وحیدم.....وحیدجانم سرشو آورد بالا و به من نگاه کرد. چشمهاش ناراحت بود.بانگرانی گفتم: _چی شده؟ سرشو انداخت پایین.گفت: _اول فکر کردم ازم ناراحتی که بیرونم میکنی.شرمنده شدم که تو این حال تنهات گذاشتم. وقتی فهمیدم بخاطر سلامتی من اونجوری آشفته شدی، شرمنده تر شدم. بلند شد بره بیرون.گفتم: _خودتو بذار جای من.اگه شما بودی کاری جز کاری که من کردم میکردی؟ یه کم فکر کرد.نگاهم کرد.گفتم: _شما هم همین کارو میکردی.نه فقط الان،تو همه ی زندگیمون..اگه من جای شما بودم همون کارهایی رو میکردم که شما کردی.همه ماموریت ها،همه نبودن ها..منم اون کارها رو میکردم. شما خیلی هم مراعات ما رو کردی تو این سالها. شما چقدر از خواب و استراحتت برای من و بچه ها زدی تا با ما باشی.شما هم اگه جای من بودی همه ی اون کارهایی که من این سال ها برای حمایت از همسرم کردم، میکردی. حتی بیشتر.چون شما خیلی مهربون تر و بهتر از من هستی. درواقع من تمام این سالها سعی کردم شبیه شما باشم. لبخند زدم و گفتم: _وحیدجانم،من خیلی دوست دارم..چون شما خیلی خوبی. وحید یه کم همونجوری نگاهم کرد.بعد بالبخند گفت: _اجازه هست بیام پیشت؟ از حرفش خنده م گرفت.گفتم: _از دادهای من میترسی؟ خندید و گفت: _آره،خیلی. جدی گفتم: _مریض میشی. بالبخند گفت: _بهتر.بیشتر پیشت میمونم. اومد کنار من رو تخت نشست.نگاهش میکردم.چشمهاش ناراحت بود. گفتم: _وحیدجان،چی شده؟ بابغض گفت:..