*اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.*
سلام و درود به شما که برای شاد بودن و خلق شادی ، عشق میورزید و کارهای نیک انجام میدهید و امیدوار هستید و امید می بخشید و اینگونه میشود که انرژی های مثبت آسمانی شما را احاطه میکنند و بوی انسانیت و صفا میدهید و ملائک به سجود میافتند و *فَتبارک اللهُ احسنُ الخالقین* را روایت میکنند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍گذشتی از روزهـایخوشِ جوانیات!
دعـا کن برایـم...
تـا این جـوانی، مـرا به بازی نگیـرد...🤲
بــرادر شــهیدم
#شهید_ابراهیم_هادی....🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔶 نهج البلاغه حکمت ۱۳
❣ امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید:
✨إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ، فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّكْرِ✨
💠 چون سرآغازِ نعمت به شما رسد ، با #كم_سپاسى دنبالهی آن را نبريد .
✍نعمت ها غالباً #بصورت_تدریجى بر انسان وارد مىشود . هرگاه با آغازِ روى آوردن نعمت ، انسان به #شکر
👈 قلبى
👈 زبانى
👈 عملى
بپردازد ادامه خواهد یافت و تا پایانِ آن نصیب انسان مى شود.
🔹 همچنین بسیارى از نعمت ها #بصورت_تدریجى_زوال مىپذیرند ؛ هرگاه انسان در #آغازِ_زوالش_هوشیار باشد و به #شکر
👈 قلبى
👈 زبانى
👈 عملى
بپردازد مانع بازگشت و زوال تدریجى آن میشود.
❇️ باید توجه داشت که خداوند نیازی به سپاسگزاری ما ندارد؛ سخن از نیازِ من است که اگر نعمت ها و مواهب الهى را که براى اهداف خاصى است در غیر آن به کار گیرم، طبیعى است که از آن محروم خواهم شد، زیرا خداوند حکیم است و حکیم این مواهب را 👇
به افراد #لایق_و_وظیفه_شناس مىدهد.
━━━💠🍃🌸🍃💠━━━
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
دو ساعت در برف پشت در نشسته بود
#استادِ_جنگ در کوهستان، چریک خراسانی در کردستان و پای کار در #جبهه_غرب بود.
برف که میاد، یاد محمود کاوه میافتم. وقتی برای آزادسازی سد بوکان با یک گردان ۴۰ کیلومتر مسیر را در برف رفت، چندین بار از ابتدا تا انتهای ستون را دوید کسی جا نماند. توی #برف و #یخ و #مه، به دشمن آوار شد و #سد_آزاد شد.
دهم شهریور ماه ١٣۶۵، روح این #سردار_شجاع_اسلام و #سرباز_وارسته_حضرت_بقیهالله_الاعظم(علیه السلام) در عملیات کربلای ٢ بر بلندای قله ٢۵١٩ حاج عمران به پرواز درآمد و به فیض #شهادت نائل شد.
✍ #منبع: خبرگزاری بسیج
🌷 #شهید_محمود_کاوه🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #دلبسته_بسیج_بود
«روزها از پی هم گذشت. او #عاشق_بسیج و #بسیجی بود. باورتان نمیشود، خیلی طول کشید تا خدمت سربازیاش را تمام کند. هر مرتبه که بسیج فراخوان میزد، مرخصی میگرفت و میآمد. همین آمدن و رفتنها باعث طولانی شدن خدمتش شد. میگفتم مادر برای شما چه فرقی میکند، آنجا هم که هستی، خدمت به #کشور و #نظام محسوب میشود. میگفت مادر #فرماندهام فراخوان زده، مگر میشود نشنیده بگیرم و نیایم. مادر! بسیج چیز دیگری است. گوش به فرمان #ولایت بود. بسیج همه وجودش بود
✍ #راوی : مادر شهید
🌷 #شهید_روح_الله_عجمیان🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌷 #وصیت_نامه_شهید
#خواهران و #برادران_ايماني_نظم و #تقوا را نصب العين خود قرار دهيد همان دو چيزي كه من بدان عمل نكردم و اميدوارم كه مورد #عفو_الهي قرار گيرم.
ديگر اينكه دست از دامن امام برنداريد كه امام در جامعه اسلامي ميزان است و معيار حق.سخنانش را كلمه به كلمه گوش كنيد و آنچه اكه از دهان و دو لب مباركش بيرون مي آيد بدون هيچ تفسير و توجيه عمل نمائيد كه راه رستگاري در گرو #كلام_امام است.
توصيه اي به پدر و مادرم و خواهرانم و برادرانم اينست كه بر شهادت من #صبر نمائيد همچانكه براي برادرم محسن از بوته آزمايش سرافراز بيرون آنديد كه ان الله مع الصابرين.
فاطمه را به گلستان شهدا بياوريد تا دستهاي كوچكش را به طرف خداي بخشنده و آمرزنده بلند نمايد و با زبان شيرينش برايم #دعا كند كه نيازم زياد است و دستم كوتاه.
به خواهران عزيزم توصيه مي كنم همچنان بر #حجاب خود باقي بمانيد. سنگري كه هركه در آن باشد بر دشمن مسلط مي گردد.
#نماز را در خود و در جامعه پياده نمائيد تا توان انرا داشته باشيد فرزنداني با نماز تحويل دهيد.
🌷 #شهید_محمود_حیدری🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهیدان محمدحیدری و قاسمعلی حیدری 🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#به_یاد_همرزمان
#راوی_جانباز_گرامی
#ابراهیم_کامران
شب بود و کمی نان خشک برای ما آوردند که یک مقدار آن را خوردیم و بقیه را در بیابان ریختیم و به خط شدیم و برای عملیات رمضان حرکت کردیم. وارد یک کانال شبیه جوی آب شدیم و گاهی در آن می نشستیم و سپس به راهمان ادامه می دادیم. عملیات آن شب لو رفته بود و عراقی ها آماده باش بودند. ما در یک خاکریز لوزی مانند گیر افتاده بودیم و در مسیر راه تیربارچی دشمن
به سمت ما شلیک می کرد. آتش دشمن سنگین بود جانباز مجید حسن زاده همانجا به سختی مجروح شد که دیگر نمی توانست نفس بکشد که جانباز حسین حیدری آمد و به مجید کمک نفس داد و او را احیا کرد و مجید زنده ماند و بعد به عقب فرستاده شد تا به بیمارستان منتقل شود. بچه ها در حال پیش روی بودند. آن شب ما جزو امدادگران بودیم اما خیلی امکانات کم بود و با چهارتا باند و چسب نمی شد زیاد به مجروحان کمک کنیم. همان شب معاون فرمانده امان آمد و شهید محمد حیدری که همراه ما بود را با خودش برد و قبل رفتن به ما گفت: مراقب مجروحین باشید الان آمبولانس می آید آنها را به عقب بفرستید و بعد خودتان را به ما برسانید. نزدیک صبح بود که آمبولانس آمد و مجروحان را برد. بعد از رفتن آمبولانس ما در بیابان مانده بودیم و هیچ وسیله ای نبود که خودمان را به نیروها برسانیم تا شب همانجا ماندیم. شب که شد یک ماشین آمد و مرا به خط برد. وقتی به خط مقدم رسیدیم ما را به یک مثلثی رساند و در خط امکانات انگار صفر بود حتی آب و غذایی پیدا نمی شد که نیروها رفع تشنگی و گرسنگی کنند. تعداد نیرو ها بقدری کم بود که هر به چند متر یک نیرو مستقر شده بود.
شبها ما خاکریز می زدیم دشمن صبح به صبح با گلوله مستقیم خاکریزها را ویران می کرد. شهید قاسمعلی حیدری هم در عملیات رمضان با ما بود شب وقتی به خط آمد چون خیلی خسته بود برای خودش در پشت خاکریزی که زده بودیم یک گودالی حفر کرده بود که سنگرش باشد همانجا کمی می خوابد که رفع خستگی کند صبح که دشمن خاکریز را به گلوله می بندد قاسمعلی هم همانجا شنیدم که به شهادت رسیده است ولی چون بدنش زیر خاکها مدفون می شود مفقودالاثر شد و پانزده سال بعد پیکرش پبدا شد. ما سه روز آنجا بودیم و گاهی یک ماشین شربت آبلیمو می آوردند آنهم پر از خاک و بقدری در هوای گرم جنوب داغ بود که قابل خوردن نبود. هر چه ما امکانات نداشتیم در عوض دشمن تا دندان مسلح بود. وقتی یک تانک دشمن شروع می کرد به سمت ما بیاید کم کم تانک دوم و سوم ووو پشت سرش به راه می افتادند. ماهم با یک خشاب و دو خشاب حریف تانکهای دشمن نمی شدیم. غروب که شد دستور عقب نشینی آمد و صبح که شد گفتند باید خط را حفظ کنید برگردید و آنجا سنگر سازی کنید؛ سه؛ چهار روزی آنجا ماندیم اما دیگر نیروها روحیه نداشتند و خیلی به همه سخت گذشته بود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
40.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم سینمایی دفاع مقدس
#فرار_بزرگ
قسمت اول
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمتی از روایتگری حاج حسین یکتا در سفر راهیان نور یادمان #فکه
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#معرفینامه
نام ونـام خـانوادگـی : حجت الله عسگری
نـام پـدر : قدرت الله
تـاریخ تـولـد : ۱۳۴۶/۰۶/۱۳
مـحل تـولـد : تهران
سـن : ۱۹ سـال
وضـعیت تاهل : مجرد
شغل : برق کار
دسـته اعـزامـی : بسیج
تـحصیـلات : چهارم متوسطه
مسئولیت در جبهه : بیسیمچی
نحوه شهادت : براثر اصابت ترکش خمپاره
تـاریخ شـهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۱
مـحل شـهادت : شلمچه
عـملیـات : کربلای۵
آدرس مـزار : تهران ؛ بهشت زهرا علیهاالسلام ؛ قـطعـه ۵۳ ؛ ردیـف ۱۲ ؛ شـماره ۱۸
#مختصر_زندگینامه
شهید حجت الله عسگری سیزدهم شهریور ۱۳۴۶، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش قدرت الله و مادرش،صفیه نام داشت. تا چهارم متوسطه در رشته علوم اقتصادی درس خواند. برقکار و بسیجی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و یکم دی ۱۳۶۵، با سمت بی سیم چی در شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
شادی روح مطهرش #صلوات🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتگوی رادیو سرو با سیدمرتضی حسینی فرزند شهید سیداسماعیل حسینی از اسفراین 🌷
شنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۱
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
دو روز مانده به عید سال ۱۳۶۴ در عملیات بدر بسوی آسمان رهسپار شد تا در کنار معبود خویش سال جدید را بر ما زمینیان نظاره گر باشد. با وجود داشتن پنج فرزند برای دفاع از حق و مملکت و ناموس بسوی جبهه حق از اسفراین خراسان شمالی تا جزیره مجنون راهی شد و پس از یک جهاد فی سبیل الله مزد جهادش را با شهادت دریافت کرد و نامش در دفتر مخصوص شهدا برای همیشه جاودان گشت. روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد. 🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
سلام علیکم
#اطلاعیه راهیان نور
دوستانی که ساکن تهران هستند و می توانند با وسیله نقلیه شخص خود به سفر راهیان نور از تاریخ ۲۰ اسفند الی ۲ فروردین بروند می توانند با شماره تلفن ۰۹۱۰۰۰۷۲۹۲۳ تماس حاصل نمایند و شماره پلاک ماشین و تعداد نفرات همراه خود را اعلام نمایند تا هماهنگی های لازم برای اسکان و غذا را انجام دهیم.
ومن الله التوفیق
بنیاد حفظ آثار شهدای دستجرد
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
دوکوهه
آیا دوست داری پادگان یاران #مهدی باشی ؟
پس #منتظر باش .... !
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
با عرض سلام و ادب و احترام
و با عرض تبریک ولادت با سعادت قطب عالم امکان منجی عالم بشریت حضرت ولی عصر (عج)
ان شاالله تحت توجهات و عنایات خاصه حضرت بقیه الله الاعظم روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه و با اذن ولی نعمتمان امام رئوف علی ابن موسی الرضا علیه السلام، ان شاالله در ایام ولادت با سعادت آن امام همام به همراه شما زائر گرامی به پابوسش مشرف خواهیم شد.
زمان حرکت گروه اول: دوشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۲
زمان حضور و تشرف: سه شنبه ۹ خرداد ۱۴۰۲
و چهارشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۲ مصادف با ۱۱ ذی القعده سالروز ولادت با سعادت ثامن الحج حضرت عشق علی ابن موسی الرضا علیه السلام و پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۲
زمان برگشت: جمعه ۱۲ خرداد ۱۴۰۲
(۳ شب و ۴ روز)
زمان حرکت گروه دوم: پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۲
زمان حضور و تشرف: جمعه ۱۲ خرداد شنبه ۱۳ خرداد و یکشنبه ۱۴ خرداد مصادف با سالروز رحلت بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی (ره) و انتخاب امام خامنه ای به رهبری جمهوری اسلامی ایران
زمان برگشت: ۱۵ خرداد مصادف با سالروز قیام خونین مردم
(۳ شب و ۴ روز)
مهلت ثبت نام تا اول اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ میباشد.
در صورت تمایل به پابوسی حضرت، لطفا تا قبل از این تاریخ آماده گی خود را اعلام فرمایید.
هزینه اقامت و غذا و پذیرایی برای هر نفر ۸۰۰ هزار تومان میباشد.
تذکر و یادآوری: با توجه به تنوع سلایق عزیزان در انتخاب وسیله نقلیه، زحمت ایاب و ذهاب و تهیه بلیط رفت و برگشت بعهده خود زائرین عزیز میباشد.
*درصورتیکه زائرین عزیز تمایل به تهیه بلیط توسط اینجانب را داشته باشند، هزینه بلیط به مبلغ فوق اضافه خواهد شد.*
لذا شایسته است در وقت مقتضی نسبت به این مهم اقدام فرمایید.
نکته: همچنین در صورتیکه هر یک از زائرین گرامی تمایل به حضور و اقامت پیوسته در هر دو گروه را داشته باشند این امکان میسر و با افتخار خادم عزیزان هستیم.
با سپاس و امتنان
کمترین خادم
قرآن و عترت
محسن احمدی
شماره تماس
09399542384
#قسمت۴۸
#رمان_عشق_من
_ چه می دونم! خب بده!
_ برو بابا توام بااین راهنماییت!
_ واقعا؟! من همش فکر می کردم، میخوای بری دانشگاه تااز دست خانوادت خلاص شی !_ _ خب خودمم
نمی دونم میخوام چی بخونم تودانشگاه! اصن انگیزه ندارم!
مثل گیج ها می پرسم: یعنی چی؟
_بابا خیلیا میرن دانشگاه تا یه کوچولو آزاد شن. خیلیام درس میخونن برن یه شهر دیگه کلا مامان، باباها نباشن!
هاج و واج نگاهش می کنم. یکدفعه ازجا
می پرم و می گویم: ببین یه بار دیگه بگو!
چشمهای درشتش گردتر می شود: چیو بگم؟!
_ همین ...این این...این چیز...
_ اینکه خیلیا میرن تاخلاص شن؟
چیزی درذهنم جرقه میزند! دستهایم را دوطرف صورتش میگذارم و لپهایش را به طرف داخل فشار میدهم: وای میترا تو فوق العاده ای ، فوق العاده!
دستهایم را عقب میزند و صورتش را میمالد
چته تو؟! دیوونه!
" درسته! حرفش کاملا درست است! نجات واقعی یعنی رفتن به جایی که خانواده ات
نیستند!"
پاکت چیپس را باز و به مادرم تعارف می کنم. دهنش را کج و کوله
می کند و می گوید: اینا همش سرطانه! بازبان نمک دور لبم را پاک می کنم.
-اوممم! یه سرطان خوشمزه!
_ اگه جواب ندی نمیگن لالی مادر!
میخندم و به درون پاکت نگاه می کنم. نصفش فقط با هوا پر بود! کلاه بردارا!
مادرم عینکش را روی بینی جا به جا می کند و کتاب آشپزی مقابلش را ورق میزند، حوصله اش که سرمی رود کتاب می خواند! باهر موضوعي! اما پدرم بیشتربه اخبار دیدن و جدول حل کردن، علاقه دارد... ومن عنصر مشترک میان این دو
نازنین. خدا را شکر فقط به خوردن و خوابیدن انس دارم! نمیدانم شاید سر
راهی بودم! عینکش را روی کتاب میگذارد و بی هوا می پرسد: محیا؟!
#قسمت۴۹
#رمان_عشق_من
_ بله؟!
_ این پسرخالت بود...
چیپسی که به طرف دهانم برده بودم، دوباره داخل پاکت میندازم...
_ کدوم پسرخاله؟!
_ همین پسر خاله فریبا ...
_ خو؟
_ پسره خوبیه نه؟
_ بسم الله! چطو؟
_ هیچی هیچی!
دوباره عینکش را
می زند و سرش داخل کتاب می رود! برای فرار از سوالات بودارش به طرف اتاقم می روم. "مامان هم دلش خوشه ها! معلوم نیست چی توسرشه! پوف...!"
روی تخت ولو می شوم و پاکت را روی سینه ام میگذارم.
فکرم حسابی مشغول حرفهای میتراست!
" اون عقب مونده هم خوب حرفی زدا!
اگر...اگر بتونم خوب درس بخونم... خوب کنکور بدم!.اگر...اگر ...
وای ینی میشه؟!"
غلت می زنم و مشغول بازی با پرزهای پتوی گلبافت روی تختم
میشوم. پاکت چپه
می شود و محتویاتش روی پتو می ریزد. اهمیتی نمیدم و سعی میکنم تمرکز کنم! مشکل اساسی من حاج رضاست!
" عمرا بذاره بری محیا! زهی خیال باطل خنگول! امم.. شایدم اگر رتبه ی خوبی بیارم، دیگه نتونه چیزی بگه! چراباید مانع موفقیتای من بشه؟! این انصافه؟!"
پلک هایم راروی هم
فشار میدهم و اخم غلیظی بین ابروهایم گره می زنم. " پس محمد مهدی چی؟! من
بهش عادت کردم!"
روی تخت مینشینم و به موهای بلندم چنگ میزنم و سرم را
بین دستانم میگیرم.
" اون سن باباتو داره! میفهمی؟! درضمن! این تویی که داری بهش فکر می کنی وگرنه برای اون یه جوجه تخس لجبازی! " ازتخت پایین
می آیم و مقابل آینه روی در کمدم
می ایستم. انگشت اشاره ام را برای
تصویرم بالا می آورم و محکم می گویم: "کله پوک! خوب مختو کار بنداز! یامحمدمهدی
یا آزادی! فهمیدی؟!"
به چشمان کشیده و مردمک براقم خیره
می شوم! شاید هم
نه! چرا یا...شاید هردو باهم بشود! پوزخندی می زنم و جواب خودم رامیدهم:
"خل شدی؟! یعنی توقع داری باهاش ازدواج کنی؟! خداشفات بده!"
انگشتم را پایین می آورم:" خب چیه مگه! تحصیل کرده نیست که هست! خوش تیپ
#قسمت۵۰
#رمان_عشق_من
نیست که هست! خوش اخلاق و مذهبی ام هست! حالا یه کوچولو زیادی بزرگ تر
از منه!" و...و...زنم داشته!" " شاید بتونم باازدواج بااون هم به مرد مورد علاقم برسم هم به آزادی... به درس و دانشگاه و هرچی دلم میخواد!"
پشتم رابه آینه می کنم "این چه فکریه؟! خدایاکمک! اون بیچاره فقط به دید یه شاگرد بهم نگاه میکنه، اون وقت من!"...خیلی پررو شدی دختر! "
گیج و گنگ به طرف کیفم می روم و تلفن همراهم رااز داخلش بیرون می آورم. شاید
یک کم صحبت کردن بامیتراحالم رابهتر کند.
با اشتها چنگالم را در ظرف سالاد فرو می برم و مقدار زیادی کاهو وسس داخل دهانم
می چپانم. پدرم زیرچشمی نگاهم
می کند و خنده اش
می گیرد. مادرم هم
هر از گاهی لبخندی معنادار تقدیمم می کند. بی تفاوت تکه ی آخر مرغم را دردهانم
می گذارم و می گویم: عالی بود شام! بازم هست؟!
حاج رضا :بسه دختر میترکی!
_ یه کوچولو! قد نخود! خواهش!
مامان ظرفم را
می گیرد و جلوی خودش می گذارد. بااعتراض می گویم: خب چرا گذاشتی جلوت؟!
پدرم باخونسردی لبخند میزند و جواب میدهد: باباجون دودیقه بادقت به حرفای مادرت گوش کن!
دودستم رازیر چانه ام میگذارم و می گویم: بعله! بفرما!
مادرم دور لبش را بادستمال تمیز می کند و بی مقدمه میگوید: حسام باخاله فریبا حرف زده گفته بریم خواستگاری محیا!
دهانم باز می شود.
چیکار کرده؟!
_ هیچی! سرش خورده به یه جا گفته میخوام بریم خواستگاری!
به پشتی صندلی تکیه می دهم.
-اون وقت خاله فریبام خوشحال شده زنگ زده به شما؛ آره؟
_ باهوش شدی دخترم!
_ بعد ببخشید شما چی گفتید؟!
_ گفتم با باباش حرف میزنم!
نگاهم سریع روی چهره ی شکفته از لبخند کج پدرم می چرخد...
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷#مـعـرفـی_شــهــدا
شهید محمود مراد اسکندری
نام پدر :احمد
ولادت: 1366/1/3
شهادت: 1394/11/12
محل شهادت : سوریه عملیات نصر2
🌷#خــاطـره_شــهــیـــد
زمین سنگلاخ سوریه
وقتی وارد سوریه شدیم برای عرض ادب به بارگاه حضرت زینب سلام الله و حضرت رقیه سلام الله رفتیم. وقتی حسابی دلمان ابری و دیدگانمان بارانی شد عهد کردیم که تا جان در بدن داریم نگذاریم حریم آلالله ذرهای غبار شرک داعشی بگیرد.
بعد از آن رفتیم و در گردان و دسته خود مستقر شدیم. فردا صبح برای شناسایی محیط پیرامون حرکت کردیم، هنوز چند قدمی نرفته بودیم که دیدم محمود پوتینهایش را از پا درآورد و با پای برهنه به راه افتاد...
محمود بدون پوتین و ما با پوتین و مدام میپرسیدیم چرا این کارو میکنی آقا محمود؟
هنوز چند متری بیشتر نرفته بودیم که دیدیم محمود نشست و شروع به گریه کرد، هر چی اصرار میکردیم بلند نمیشد، چند نفری زیر بغلش و گرفتیم و بلندش کردیم… بلند بلند گریه میکرد و میگفت؛ خدایا حضرت زینب سلام الله چطور این مسیر سنگلاخی رو با پای پیاده با بچههای کوچک راه رفته آن وقت من چندمتر بیشتر نمیتوانم راه بروم
🌷#وصــیـــت_نـــامـــه
محمود وصیت کرده بود او را در کنار عمویم به خاک بسپاریم تا شفاعت او شامل حالش شود، سنگ مزار عمو هم بعد از ۳۴ سال آسیب دیده بود برای همین آن را تعویض کردیم و سنگی مانند سنگ مزار برادرم برای آن تهیه کردیم و هر دو مزار شبیه به هم و با یک نام مانند دو قطعه یک پلاک در کنار هم قرار گرفتند.
🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و شهید محمود مراد اسکندری صـلوات🌼
✍تنها به امید دیدن روزگارت،
هر شب و روز نفس میکشم...
ای که نگاهم فرش راهت
و جــانم فدای نگاهـت.
روزی که ظهـور کنی؛
هیچ دلـی نباشد،
مگر روشن از فروغ سیمایت...
و هیچ ویرانه ای نماند،
مگر گلشن از بهار دیدارت...♥️
🦋شـبــتــون پـر از یــاد خـــدا
راهـتـــون مـسـیــری
بــه ســمـــت امـــام زمـــانــی شـدن....
#شـبـــتـــون_مـــهـــدوی...💫
#شــبـتـــون_شـــهـــدایـــی...🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 صحبتهای استاد #رائفی_پور درباره پشتپرده مسمویتهای اخیر دانشآموزان دختر
🗓 ۱۲ اسفند ۱۴۰۱
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398