#ماجرای_اسیرگرفتن
#راوی_خواهرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#حسن_احمدی
رفتم شناسایی چون دوره چریکی دیده
بودم وارد یک کانال شدم تا آب بخورم
چند پله که پایین رفتم دیدم چند تا
عراقی حدود(۱۰نفر) اونجا بودند و داشتند آب می خوردند. گفتم چیکار کنم نه میتونستم برم بالا و نه برگردم گفتم امید به خدا و رفتم پایین و به عربی گفتم تسلیم آنها فکر کردند من یک گردانم تفنگشون رو انداختند تو آب و من یکی یکی اونهارو کشوندم بالا و چند کیلومتر راه بردمشون تا به پایگاه خودمون
رسیدیم. عراقی ها خودخوری
می کردند که یک نفر چطور مارا اسیر
کرده و تا رویشان را برمیگرداندند من
می گفتم برو راه برو وقتی رسیدیم
فرمانده کل خیلی به عراقی ها خندید.
(این ماجرا را خود شهید قبل از شهادت برای خانواده اش تعریف کرده است)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398