✍ #خاطرات_افلاکیان
قبل ازعملیات خودش را برای #شهادت آماده کرد. مطمئن بود توی این عملیات شهیدمی شود. #گزارشگر_رادیو رفت جلویش و پرسید که پیامتان برای مردم چیست ؟رضا پیام نداد او گفت که وصیت من این است که #مردم_متحد باشند.
✍ #راویان :همسنگران شهید
🌷 #شهید_رضا_دادبین🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
قهرمان عرصه های #شجاعت و #اخلاق بود کم صحبت می کرد. #اهل_تظاهر نبود و خستگی نمی شناخت. اهل تهجد بود و اگر از وی در مورد عملیاتی سئوال می شد، تمام حرکات و تاکتیک ها و تحرکات چریکی خود را به دیگر بچه ها نسبت می داد. با این که فردی بسیار عاطفی بود اما در مواقع عملیات، همچون #شیری_خشمناک نعره می زد و از پا افتادن رفیقان همراه، او را از رسیدن به هدف باز نمی داشت.
وی پیشبرد اهداف اسلامی خویش را بر سه اصل بنا نهاده بود فراخواندن دوستان به #اتحاد_و_همدلی، جذب افراد بی تفاوت و تلاش در جهت اصلاح آن ها.
🌷 #شهید_حسین_سبحانی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
#سپر_انسانی
شب عمليات خيبر بود. داشتيم بچهها را براي رفتن به خط آماده ميكرديم. حاجي هم دور بچهها ميگشت و پا به پاي ما كار ميكرد.
درگيري شروع شده بود. آتش عراقيها روي منطقه بود.
هر چي ميگفتيم « #حاجي! شما برگردين عقب يا حداقل برين توي سنگر.» مگر راضي ميشد؟
از آن طرف، شلوغي منطقه بود و از اين طرف، #دلنگراني ما براي حاجي.
دور تا دورش حلقه زده بودند. اينجوري يك سنگر درست كرده بودند براي او.
حالا خيال همه راحتتر بود.
وقتي فهميد بچهها براي حفظ او چه نقشهاي كشيدهاند، بالاخره تسليم شد.
چند متر آنطرفتر، چند تا #نفربر بود. رفت پشت آنها.
🌷 #سردار_شهید_محمد_ابراهیم_همت🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
رسول هميشه لبانش پر از #خنده بود. يكي از #بااخلاق_ترين نوجوانان آن موقع بود. او هميشه در كارهاي كشاورزي به پدربزرگش کمک می کرد. رسول، آدمي متدیني بود كه اكثر وقتها در #مسجد بود و نمازها را با #جماعت ادا مي كرد و هميشه #دعا مي كرد كه خدايا دولت ما، ايران اسلامي را از تجاوز دشمن محفوظ بدار و ما را بر دشمن بعثي پيروز بدار.
✍ #راوی:آقاي احمد ممندي، دوست شهيد رسول رسولي
🌷 #شهید_رسول_رسولی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
#نام_پدر: محمدحسین
#مسئولیت: محقق پذیرش قرارگاه حمزه
#تاریخ_تولد: ۱۳۴۳/۰۵/۰۱
#تاریخ_شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۱۶
آمده بود مرخصی ولی دلش قرار نداشت. می گفت: «زندگی تو #جبهه رو دست ندارد. دلم برا دوستام تنگ میشه.»
هرچند کم می اومد مرخصی ولی دلش تو جبهه ها بود می گفت: «دلم می خواد تو جبهه بمونم چون همه جا #بوی_خدا می ده.»
✍ #راوی: پدر شهید)
🌷 #شهید_محمد_ایمنی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
#قربانی_برای_عروس_خانم
مرسوم است به میمنت ازدواج، جلوی پای عروس و داماد #قربانی می کنند.
این رسوم را کومله نیز اجرا می کرد، با این تفاوت که قربانی ها در آنجا #جوانان_اسیر_ایرانی بودند.
یک بار چند نفر از ما را برای دیدن عروسی دختر یکی از #سر_کردگان_کومله بردند.
پس از مراسم، آن #عفریته گفت:" باید برام قربانی کنین تا به خونه شوهر برم". دستور داده شد قربانی ها را بیاورند. شش نفر از #مقاوم_ترین بچه های بسیج اصفهان که شاید حداکثر سن آنها 14 سال نمی شد را آوردند و تک تک از پشت، سر بریدند.
شهدای نوجوان مانند مرغ سر بریده پر پر می زدند و آنها #شادی و #هلهله می کردند.اما این پایان ماجرا نبود.آن دختر دوباره تقاضای قربانی کرد و این بار شش نفر #سپاهی، چهار نفر #ارتشی و دو نفر روحانی را آوردند و این دوازده نفر را نیز سر بریدند. من و عده دیگری از برادران را که برای تماشا برده بودند، به حالت بی هوشی و اغما افتاده بودیم و در این وضعیت، مجددا ما را روانه ی زندان کردند.😭😭
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
#حکایت_فرزندان_فاطمه1،ص
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
#آخرین_دیدار
شب بود. آقا مهدی رزمندگان را برای آغاز عملیات خیبر بدرقه می کرد...
نوبت به خداحافظی با #برادرش_حمید رسید. کوله پشتی او را از پشت باز کرد و در آن چند قوطی کمپوت گذاشت.
حمید پرسید: آقا چکار می کنی؟
آقا مهدی گفت: این کمپوت ها را با خودت ببر، بدردتان می خورد.
حمید قبول نکرد و مانع این کار شد.
حمید با بچه های لشکر به سمت #خطوط_نبرد راه افتادند.
گویا آقا مهدی می دانست این #آخرین_دیدارش با حمید است.
آن گاه که همه نیروها حرکت کردند، آقا مهدی نشست و سیر گریست.
🌷 #سردار_شهید_مهدی_باکری🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
✍ #خاطرات_افلاکیان
🌷« اوایل سال 1360 بود بعضی از بچه های دور اندیش سپاه صحبت از نوشتن وقایع جنگ را پیش آوردند. از آن به بعد روایت وقایع جنگ به صورت جدی شروع شد.
من هم این کار را شروع کردم. کار مهم و با ارزشی بود که تقریبا همه فرماندههای رده بالا و مسئولین، ارزش این کار را میدانستند. ابتدا با فرمانده ها مصاحبه می کردیم و بعد تصمیم گرفتیم همزمان با انجام عملیات، مکالمه فرمانده ها که از طریق بی سیم با هم انجام میدادند را نیز #ضبط کنیم.
در عملیات « #ثامن_الائمه» و « #طریق_القدس» 10 نوار به مسئول بی سیم دادیم تا بعد از ضبط به ما برگرداند. بعد از عملیات به سراغ مسئول بی سیم رفتیم و سراغ نوارها را گرفتیم، گفت؛ یکی از فرمانده ها آنها را گرفت و گفت این نوارها مطالب مهمی دارند که نباید دست کسی بیفتد.
هر چه توضیح دادیم که نوارها را پیش خودمان نگه میداریم و جایی پخش نمی شود، کسی حرفمان را گوش نکرد، رفتیم پیش حاج محسن گلایه کردیم و تمام ماجرا را برایش تعریف کردیم، حاج محسین خودش یکی از مشوقین ما برای انجام این کار برود، سریع جلسه ای ترتیب داد، تا موضوع بررسی شود شهید باقری هم در آن جلسه بود.
نوبت به او که رسید، گفت؛ اگر این برادران مورد اعتماد هستند، پس چرا کنار باشند و در حین عملیات وقایع را ثبت نکنند؟
همین چند کلام باقری، از آنجایی که #ساده بود و #منطق_قوی داشت، همه را متقاعد کرد.
نتیجه همین چند کمله حرف باقری این شد، که کار ضبط و ثبت وقایع جنگ، جدی تر از قبل ادامه پیدا کند و در همان جلسه قرار شد #اسناد، #مدارک و #نقشه_های_جنگ را بعد از هر عملیات در اختیار ما قرار میدادند.
✍ #راوی: دوست و همرزم شهید
🌷 #شهید_حسن_باقری🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
#دستگیری_نیازمندان
نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می آمد. وقتی هم که به خانه ما می آمد، مستقیم به زیرزمین می رفت تا ببیند ما چی داریم و چی نداریم. وقتی #گونی_برنج و یا #حلب_روغن را می دید، می گفت: « #مادر! اینها چیه که اینجا انبار کردید؟! ... خیلی ها #نان_خالی هم ندارند بخورند، آن وقت شما ...» خلاصه هرچی که بود جمع می کرد و می ریخت توی ماشین و با خودش می برد به #نیازمندان می داد.
یادم هست وقتی هفتم عباس رسید، در دلم آشوبی به پا شد. از بعد هفتم، هر روز صبح 100 تومان می دادم و با تاکسی می رفتم مزار شهدا و تا ظهر که پدرش از سر کار بر می گشت، سر مزار می نشستم و با او حرف می زدم. گاهی داد می زدم و گاهی هم جیغ می کشیدم؛ خلاصه اشک و گریه خورد و خوراکم شده بود.
( ✍ #راوی: مادر شهید بابایی)
🌷 #شهید_عباس_بابایی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
دايي مصطفي خيلي ما را دوست داشت ما #پدرمان را از دست داده بوديم . يك روز آمد به من گفت مي خواهم امتحان شهري گواهينامه بدهم اگر قبول شدم #هديه خيلي خوبي برايت مي آورم . اتفاقا قبول شد و هديه بسيار خوبي براي من آورد .
✍ #راوی:خواهر زاده شهید
🌷 #شهید_مصطفی_صادقی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
حسین به هنگام کودکی به انجام #فرایض_دینی و #مذهبی خود مقید بود و دوستان خود را نیز بر همین اساس انتخاب می کرد. همسر شهید نیز اضافه می کند که در زندگی مشترک اما کوتاه با وی که بیش از یک سال طول نکشید، او را انسانی وارسته با تمام صفات پسندیده می دیدم. او نسبت به #حجاب و #عفت من و خواهرش تاکید بسیار می کرد و همواره #حضرت_فاطمه زهرا(س) را به عنوان الگویی برای شخصیت و رفتارمان توصیه می کرد.
✍ #راوی: مادر شهید
🌷 #شهید_حسین_ضامن🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
شهید از #شهادت خود آگاه بود، چنان که به یکی از روحانیون متعهد کرمانشاه گفته بود: " #شهید_احمد_کشوری را در خواب دیدم که به من گفت شیرودی یک #عمارت خیلی خوبی برایت گرفته ام و باید بیایی و در این عمارت بنشینی".
🌷 #شهید_علی_اکبر_شیرودی🌷
خاطرات شهید شیرودی 👇
http://emamzadeganeshgh.ir/1399/11/08/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%A7%DA%A9%D8%A8%D8%B1-%D9%82%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%AF%DB%8C
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398