eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.8هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
4.3هزار ویدیو
40 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @okhte_dash_ebram کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
#مداحی
دوست دارم انقد برات گریه کنم ، بارون بشم 🙂 ؛ نه اصلا سیل بشم .. خودمو برسونم تا حرمت مهمون بشم ((((((:
پرسشی بد نگران کرده منِ مجنون را . . اربعین .. کربُبَلا .. حک شده در تقدیرم ؟
1.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مـن آمـاده ام کـولمو حـتی بسـتم... فقـط راضـی شـو:)❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا 💕" ‌ #قسمت‌هفتادونهم یه مانتو خاکستری با شوار مشکی به همراه
رمــــان " آنلاین در پناه زهرا 💕" ‌ ‌ از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل خونه لیلا: -به‌به سلام کردم و بغلم کرد مهدیه: -به‌به پارسال رفیق امسال عروس _تا دلتم بخوااااد مهدیه: -ایییش،به بدسلیقه‌بودن داداشم پی بردم مهدیار: -عه عه، مهدیه: -نَکُشیمون غیرتی چادرم رو درآوردم و رفتم داخل آشپزخونه و رو به سمت خاله‌لیلا گفتم: _خاله کمک نمی‌خوای؟! _سالادی چیزی..؟! لیلا برگشت تا من رو دید گفت: -ماشالله،ماشالله،چشم حسود کوور.. _والا همچین تیکه‌ای هم نیستم‌هااا -تا دلتم بخوااااد.. مهدیار اومد تو آشپزخونه: -مامان بی‌زحمت اگه غذا آماده است بده ببرم که رفیقم از بنگاه زنگ زد گفت سرم خلوته زودتر بیاید رو به سمت خاله‌لیلا گفتم: _راستی خاله من و مهدیار دیگه عروسی نمی‌گیریم و فقط یک مسافرت به مشهد میریم ان‌شاءالله.. لیلا: -ان‌شاءالله،بهتر هم هست خاله.. -قربون امام‌رضا(علیه‌السلام) برم که می‌خواهید زندگیتون رو از درگاهِ ایشون شروع کنید.. -مهدیار مامان غذا آماده است وسایل رو ببر تا بیام مهدیار از تو کابینت سفره رو برداشت؛ بلند شدم و کمکش کردم تا سفره رو پهن کنند نشستیم پای غذا.. رفتم نشستم کنارش گفتم: _خونه خودمون هم اینجوری کار میکنی؟! مهدیار: -اصلا این کارها رو می‌کنم تا یاد بگیرم برای خونه خودمون لبخندی زدم‌ و رو به مهدیه گفتم: _راستی مهدیه بعد غذا میریم خونه ببینم ان‌شاءالله _توهم میای؟! مهدیه: -نه باید برم پیش دوستم، فقط بی‌زحمت من رو سر راهتون برسونید مهدیار: باشه چشم ‌
رمــــان " آنلاین در پناه زهرا 💕" ‌ ‌ مامان: -دستت‌دردنکنه لیلاجان،غذا خیلی خوشمزه بود لیلا: -قربونت عزیزم.. _مامان تو نمیای؟! لیلا: -نه کجا بیاد؟! -کمی پیش من بمونه حالا.. مامان: -راست میگه مامان، -من همینجا می‌مونم شما برید.. _باشه‌ پس؛ مهــــــــــــــدیه کجایی رفتیم‌هااااا!! مهدیه که داشت چادرش رو همزمان با اومدنش سر می‌کرد گفت: -اومدم.. رفتیم سوار ماشین شدیم... مهدیار خطاب به مهدیه گفت: -کدوم دوستت؟! مهدیه: -لادن مهدیار: -همون که علی میخواد بره‌ خواستگاری؟! مهدیه: -آره دقیقا.. _جدی؟! _آقاعلی هم می‌خواد ازدواج کنه؟! مهدیار: -بله خانواده لادن‌خانوم‌ هم یک سری شرط‌ها براش گذاشتن اون هم داره شرط‌ها رو انجام میده.. _چه شرط هایی؟! -مثلا گفتن باید خونه داشته باشی -ماشینت از پژوپارس کمتر نباشهـ... _چه سخت،ان‌شاءالله درست میشه.. مهدیه: -همینجا پیاده میشم... مهدیار ماشین رو نگه داشت؛ با مهدیه خداحافظی کردیم‌ و حرکت کردیم سمت بنگاه مهدیار: -هدیه‌ _بله -من یه خورده پول دارم؛ ولی خونه خیلی گرون هست و شاید نشه یه خونه‌ی بزرگ و .... نگذاشتم حرفش تموم بشه و گفتم: _این چه حرفیه مهدیار؛ ما تازه اول راهیم _الان با یک خونه کوچک شروع می‌کنیم؛ چند سال دیگه خونه بزرگتر ان‌شاءالله.. لبخندی از رضایت بهم زد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•