رمان آنلاین سفر عشق ❤️
#پارت_سیویکم
فردای اونروز حسین رفت و داداش حیدر هم علاوه بر کار پاره وقتش، سرش به دانشگاه گرم شد و من هم به ناچار به جون کتابام افتادم تا برای کنکور درس بخونم، ولی چه درس خوندی؟! فقط خودم رو گول میزدم.
کتاب رو جلوم باز می کردم و غرق در فکر و خیالاتم می شدم.
توی کتابام هر کجا اسمی از حیدر بود دورش رو قلب کشیده بودم و کنار گوشه های کتابم با انواع خط فارسی و انگلیسی اسمش رو نوشته بودم.
دلشکسته بودم و تمایلی به زندگی نداشتم و احساس می کردم از این به بعد زندگی کردن، یکنواخت و کسل کننده است.
وقتی دیدم توی خونه دل به درس نمی دم، توی چندتا کلاس ثبت نام کردم و روزام با رفتن به کلاسهای مختلف سپری می شد.
حیدر رو دیگه ندیده بودم و این روزا این خبر پخش شده بود که مرضیه بهش جواب داده و همین روزا قراره مراسم نامزدیشون برگزار بشه.
دیگه به معنای واقعی کلمه یه مرده ی متحرک بودم و مطمئن بودم شب نامزدی حیدر دیگه نمی تونم دووم بیارم.
توی یه بعد از ظهر پاییزی بود که مامان ازم خواست باهاش به خونه ی داداش مهدی برم، ولی من گفتم حال ندارم و خواستم از رفتن سر باز بزنم، اما به محض اینکه گفت قبلش به خونه ی حاج رسول می ره تا چادر خدیجه خانم رو بهش بده، خیلی سریع برای رفتن آماده شدم.
شاید تصمیم احمقانه ای بود، ولی دست خودم نبود و هنوز که هنوز بود با اینکه می دونستم همه چی تموم شده، ولی دلم یه لحظه دیدن حیدر رو می خواست. گرچه مطمئن نبودم اون وقت روز خونه باشه و بتونم ببینمش.
باز هم با وسواس زیاد روسریم رو سرم کردم و موقع سر کردن چادر دانشجوییم، مراقب بودم که روسریم خراب نشه.
بند بلند کیف کوچیکم رو روی دوشم انداختم و به همراه مامان از خونه خارج شدم.
مامان خیاط بود و خانم های همسایه کارهای دوخت و دوز رو پیشش می آوردن. چند روز پیش هم خدیجه خانم یه چادر به مامان داده بود که براش بدوزه و حالا مامان می خواست سر راهش، چادر خدیجه خانم رو بهش بده.
هر چه به در حیاط خونه ی حاج رسول نزدیک تر می شدیم، ضربان قلب منم بالاتر می رفت و این تالاپ تلوپ قلبم گواهی می داد که حیدر رو می بینم.
مامان زنگ در خونشون رو زد که مائده خواهر دوم حیدر در رو برامون باز کرد و من و مامان وارد حیاط شدیم.
خونه ی حاج رسول یه خونه ی دوبلکس با حیاط بزرگ و پر دار و درخت بود و راه پهن و طویل سنگفرش، در حیاط رو به سکوی جلوی در خونه متصل می کرد.
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
رمان آنلاین سفر عشق ❤️
#پارت_سیودوم
کنار مامان به آرومی به سمت خونه قدم بر می داشتم تا اینکه خدیجه خانم از خونه خارج شد و به استقبالمون اومد.
خدیجه خانم تعارف کرد به خونه بریم، ولی مامان مخالفت کرد و گفت برای دادن چادرش اومده و وقت خونه رفتن نداره.
بی حوصله وایستاده بودم و وقتی دیدم مامان و خدیجه خانم گرم حرف زدن شدن، ازشون فاصله گرفتم و کمی اونطرف تر کنار بوته های گل صورتی که دو طرف راه سنگفرش رو تزیین کرده بودن وایستادم.
مشغول نوازش گلبرگ لطیف گل شدم که در همین لحظه صدای باز و بسته شدن در حیاط و به دنبالش صدای سلام مردونه ای از پشت سرم، بلند شد.
دستم روی گل ثابت موند و توانایی اینکه برگردم و حیدر که با مامان احوالپرسی می کرد رو ببینم، نداشتم.
قلبم باز بی قرار شده بود و تمام حواسم بهش بود و حرف مامان تیر خلاصی برای قلبم بود که رو بهش گفت: شنیدم به سلامتی قراره بهمون شیرینی بدی! مبارک باشه!
چیزی بدتر از جواب حیدر وجود نداشت که با خوشرویی تشکر کرد.
بغض به گلوم چنگ انداخت و خودم رو به خاطر اومدن به اینجا لعنت کردم، ولی باید خوددار می بودم.
دستم رو با حرص به روی گلا کشیدم و گذاشتم تیغ گل دستم رو بخراشه.
به سمت مامان و خدیجه خانم و حیدر قدم برداشتم و در حالی که سعی می کردم به حیدر نگاه نکنم، با صدایی که از ته چاه در اومده بود، رو بهش سلام کردم.
با صدایی ضعیف تر از صدای خودم جوابم رو داد و با گفتن « فعلا با اجازه» به سمت خونشون رفت.
مامان هم بلاخره به رفتن رضایت داد و رو به خدیجه خانم گفت: خب دیگه ما بیشتر از این مزاحم نمی شیم، با اجازتون بریم که با این ترافیک تا برسیم خونه ی مهدی شب شده.
خدیجه خانم خیلی سریع جواب داد: اتفاقا من و حیدر هم داریم می ریم خونه ی خواهرم، صبر کن شما رو هم می رسونیم.
اصلا دلم نمی خواست مامان قبول کنه، ولی خدیجه خانم کوتاه نیومد و مامان هم به ناچار قبول کرد.
هیچ این وضعیت رو دوست نداشتم.
طولی نکشید که حیدر به همراه مادرش که برای عوض کردن لباس به خونه رفته بود، از خونه خارج شد و همگی توی ماشین حیدر که جلوی در پارک بود، نشستیم.
عزیزان اینم پارت
فقط اگر ناشناسی بعد رمان میزارم
ازش خیلی شاکی هستید و دوست ندارید
بگید نزارم و طبق روالی که زیر رمان می نویسم
رمان بزارم
چون چند تا از اعضا تو ناشناس پیام دادن
و ناراضی هستن
ممنون میشم تو ناشناس اطلاع بدید بهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِ_مَهدَویَت
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِ_مَهدَویَت
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
بازارِ دنیا عجیب شلوغ است...
و ما، راهِ نور را گم کرده ايم!
و شما تنها راه بَلَدِ جادّهے نورے...
بر تاریکی های دلمان، خط بکش...
یگانه امیدِ اهلِ زمین العجل
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
📚تلنگرانه
🔶در گذر از راه های پر پیچ و خم و سختی های آخرالزمان، خداوند مسیری را برای ما مهیا کرده است که بتوانیم به ریسمان او چنگ زده و خود را از باتلاق آخرالزمان نجات دهیم. در ابتدا باید ببینیم که در کجای این مسیر هستیم. و آیا تابلو و نشانه و یا راهنمایی برای طی کردن و ادامه راه وجود دارد؟
💚امیرالمومنین هشت فاکتور و یا بهتر بگوییم هشت تابلو برای رهایی از فتنه ها در آخرالزمان، معرفی کرده اند که میتواند کمکی برای بشر سرگردان امروزی باشد.
اولین تابلو، استقامت و تقیّه در برابر دشمنان است: «ما درِ گشایش ایم؛ وقتی که مبعوث شویم و همه راه ها بر مردم بسته شود. ماییم «باب حطّه» که در اسلام است. هرکس در آن آید، نجات یابد و هر که از آن دور شود، فرو افتد. خدا به ما آغاز کرد و به ما پایان داد و آنچه را بخواهد به ما میزداید و به ما پایدار سازد و به ما باران فرود آید. مبادا فریبنده، شما را از خدا فریب دهد. اگر بدانید در ماندنِ شما میان دشمنانتان و تحمّل اذیت ها چه اجری دارید، چشم شما روشن شود. و اگر مرا نیابید، چیزهایی از ستم و دشمنی و خودبینی و سبک شمردن حق خدا و ترس ببینید که آرزوی مرگ کنید. چون چنین شود، همه به رشته خدا بچسبید و از هم جدا نشوید و بر شما باد به صبر و نماز و تقیّه»
📚 بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۶۱
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
✍دلنوشته مهدوے...
صدای آمدنت میآید؛
این را از بارانی که
سر و صورت پنجره را
خیس کرده فهمیدم
از ابرهایی که
بر طبل شادمانهی آمدنت
میکوبند...
از جوانههای امید و انتظار
که در دلم روییده است...
#عشق_نویس🌱
#امام_زمان♥
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
#علائم_ظهور
امام باقر علیه السلام: حضرت قائم علیه السلام قيام نمی کند مگر هنگامى كه ترس سخت و شدیدی مردم را فرا گرفته است و زمين لرزه ها و فتنه و بلا دامنگير مردم شده است، و بیماری طاعونی که پيش از اينها فرا رسیده است، و شمشير برّانی که در ميان عرب است، و اختلاف سختى که میان مردم رخ داده و اوضاعشان آنچنان تغییر یافته و به جایی رسیده اند که صبح و شام آرزوی مرگ می کنند. و این آرزوی مرگ به واسطه شدّت مصیبتی و سختی است که از سگان هار میان مردم می بینند و این که بعضی از مردم بعضی دیگر را می خورند و می بلعند.
پس خروج آن حضرت هنگامى است كه مردم از اينكه فرجی را ببینند مأيوس و نااميد شده اند. اى خوشا به حال آنكه قائم ما را درك كند و از ياران او باشد، و واى و بسیار وای بر كسى كه با او ستیز کند و با دستوراتش مخالفت کند و از دشمنانش باشد.
📚غیبت نعمانی، ص٢۵۴
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ یاران امام زمان (عج) در عصر حاضر
🍀 چهار حلقه از افراد همیشه و در هر عصری در کنار حضرت هستند...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
کسانی که ارتباط قلبی نزدیکی با امام زمان(عج) دارند، نزدیک بودن ظهور رو زودتر از بقیه مردم متوجه میشن؛
#امام_زمان
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
#امامزمانم💚•°
دردهایی هست
که دارویش آمدن شماست،
جوابمان کردند نمیآیی ؟!
یاصاحبالعصرِوالزَّمان
برگرد انتظاࢪِ اهالی آسمان :)☁️
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
40.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«از خفا تا حیفا»
🎙️ استاد #رائفی_پور
🔅 تمام دنیا میخواهند حکومت فرزندان علی زمین بخورد چون همه نگران اون آخری هستن که دوران جولانشون رو تموم میکنه...
تو انتخابهامون باید دقت کنیم وگرنه اون دنیا پوستمون کنده
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
🔴 اغتشاشاتِ غرب در آستانهٔ #ظهور...
«ما گروهی را از رحمت خود دور ساختيم؛ و فرمان خدا، در هرحال، انجام شدنى است.» (نساء/۴۷)
💚 آقا امام باقر علیهالسلام در بیان تحولات جهان که در آستانه ظهور رخ میدهد، فرمودند:«وَ مَارِقَةٌ تَمْرُقُ مِنْ نَاحِيَةِ اَلتُّرْكِ وَ يَعْقُبُهَا هَرْجُ اَلرُّومِ وَ سَيُقْبِلُ إِخْوَانُ اَلتُّرْكِ حَتَّى يَنْزِلُوا اَلْجَزِيرَةَ وَ سَيُقْبِلُ مَارِقَةُ اَلرُّومِ حَتَّى يَنْزِلُوا اَلرَّمْلَةَ فَتِلْكَ اَلسَّنَةُ يَا جَابِرُ فِيهَا اِخْتِلاَفٌ كَثِيرٌ فِي كُلِّ أَرْضٍ مِنْ نَاحِيَةِ اَلْمَغْرِبِ»
«و گروهى خارج از دین (كه شورشيانى گمراه و بدعتگزار و فریب خورده)از ناحيۀ ترك باشند خروج كنند، و اغتشاش و بىقانونى روم به دنبال آن باشد، و برادران ترك روى آورند تا آنكه در جزيره فرود آيند، و نيز شورشيان و گروه خارج از دین از روم روى آورند تا در رمله فرود آيند، پس در آن سال اى جابر در هر سرزمينى از ناحيۀ مغرب اختلاف فراوانى روی خواهد داد.»
📗الغيبة (للنعمانی)، ج ۱، ص ۲۷۹
📗بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۲۳۷
📗تفسير البرهان، ج ۲، ص ۸۷
📗العیاشی، ج۱، ص۲۴۴
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
🌺 تنها آرزویم دیدن توست!
ای سرخ ترین لالهی دشت اعجاز...
#امام_زمان
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ برای امام زمانم چه کنم؟✨
🔥 مقدمه یک امتحان بزرگ الهی فراهم شده است
🌱 مراقب باشید! خبری در راه است ...
خدایا تو سخت ترین امتحاناتی که در فتنه های آخرالزمان هست، مارو کمکمون کن🤲
#حجاب
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
❤️🍃❤️🍃
این عشقِ آتشین زِ دلم پاڪ نمےشود
مجنون بہ غیر خانہے لیلا نمےشود
بالاے تخٺ یوسف ڪنعان نوشتہاند
هر یوسفے ڪہ یوسفِ زهرا نمی شود
#اللهـم_عجـل_لولیڪ_الفـرج
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
مابااسرائیلواردجنگخواهیمشد
هرڪسباماست.بسماللهوهرڪس
بامانیستخداحافظ!(:✋🏿🖇-!
#دخترانه
#پروفایل
#حجاب
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝