eitaa logo
ذره بین🔍
89 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
4هزار ویدیو
146 فایل
بسم رب البصیر... اینجا با ذره بین🔍معیارهای اسلام،دنیای سیاست اطرافمان را رصد می کنیم. برای رفع شبهات سیاسی و طرح سوال و انتقاد و پیشنهادات شما،ارتباط با ادمین👇 @M_Gh1415
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷❣️ســـــلام🌟 🌷سه‌شنبه پراز شادی و نشاط 🌸آرزو میکنم هر چه صفای دل 🌷سلامت تن,عشق پاک 🌸و اجابت دعاست 🌷از آن شما مهربانان باشد 🌸روز خوبی در کنار 🌷عزیزانتان داشته باشیـد دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔺نفوذ امنیتی به بخش حراست دفتر نتانیاهو به وضوح نشان می‌دهد که و سرویس‌های اطلاعاتی‌اش دچار حفره‌های امنیتی فراوان هستند.... ▪️عموم تحلیلگران غرب آسیا، گزافه‌گویی‌های اخیر او علیه و مقاومت را با هدف فرافکنی نسبت به این شرایط بحرانی و اعتراضات داخلی ارزیابی می‌کنند! ✍نور نیوز دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔴 رئیس جمهور روز جمعه به اصفهان می‌آید نماینده مردم خمینی شهر در مجلس شورای اسلامی: 🔹 طبق اطلاع بنده ریاست محترم جمهور روز جمعه هفتم مهرماه، در صورتی که مانع و مشکلی وجود نداشته باشد، برای افتتاحیه جایزه بین‌المللی مصطفی(ص) به اصفهان می‌آید. 🔹 البته این سفر یک سفر کاری و استانی نیست که قرار باشد پروژه‌ای افتتاح شود و یا مشکلات استان و یا مصوبات سفر گذشته بررسی شود، بلکه به دلیل برگزاری جایزه مصطفی در اصفهان ایشان هم در این همایش حضور پیدا می‌کنند. دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀🍀🍀💫 هفتادُ_چهارم حاکم و وزیر، ما را تا بیرون از ساختمان پذیرایی همراهی کردند. موقع خداحافظی، حاکم به ابوراجح گفت:( چطور است اسب مرا به عنوان هدیه بپذیری.) ابوراجح در میان حلقه کسانی که او را با علاقه تحسین نگاه می‌کردند و دست به لباسش می‌کشیدند، گفت:( شما به اسبتان علاقه دارید. من هم نه جای نگهداری‌اش را دارم و نه می‌توانم از آن مراقبت کنم. هدیه شما را می‌پذیرم و دوباره به خودتان تقدیم می‌کنم.) حاکم گفت:(می خواهی قوهایت را پس بگیری؟) _ اگر بگویم نه، دروغ گفته‌ام. همه خندیدیم و خوشحال و راضی، از یکدیگر جدا شدیم. عصر آن روز خبر رسید ک زندانی‌ها آزاد شده‌اند و به همراه خانواده‌هایشان در راهند تا به دیدن ابوراجح بیایند و از او تشکر کنند. دیدار پرشوری بود. حماد و پدرش میان زندانی‌های آزاد شده بودند. ابوراجح از دیدنشان اشک شوق ریخت و آنها با دیدنش، سجده شکر ب جا آوردند. هیچ کس ب یاد نداشت ک شیعیان حله، روزی ب مبارکی آن روز را گذرانده و آنقدر شاد و امیدوار باشند. از جایی ک ایستاده بودم، ریحانه و قنواء را دیدم ک بین زن ها بودند و با خوشحالی ب آن سو ک حماد و پدرش ایستاده بودند نگاه می‌کردند. آزادشدگان پس از ساعتی رفتند و تنها صفوان و حماد ماندند. همسر صفوان ک صبح ب خانه رفته بود، دوباره برگشته بود و در هر فرصتی، حماد را در آغوش می‌گرفت و می‌بوسید. او هم مثل زنان دیگر، همراه با لبخند، اشک می‌ریخت. ام حباب ظرفی میوه ب من داد تا ب اتاقی ک مردها درآن بودند، ببرم. _ دارم از پا می‌افتم. میوه را ک تعارف کردی، ب مطبخ برو و کوزه ای آب بیاور. وارد مطبخ ک شدم، یکه خوردم. ریحانه آنجا مشغول شستن میوه ها بود. پیرزنی آنها را در چند ظرف می‌چید. بی‌صدا برگشتم و ب در زدم. _ خسته نباشید! ریحانه چادرش را مرتب کرد. کوزه را برداشتم و زیر شیر خمره گرفتم. پیرزن گفت:( آفرین! آب را ک بردی، زور برگرد و این ظرف های میوه را هم ببر. خیر ببینی!) کوزه و چند ظرف میوه را ک بردم، منتظر ماندم تا شربت آماده شود. ب ریحانه ک از ته تشت آب، دانه های انگور را جمع می‌کرد گفتم:( کارهای اینجا بسیار زیاد است! می‌خواهید ب امینه یا قنواء بگویم بیایند تا دست تنها نباشید؟) پیرزن در حین جویدن چیزی مثل نارگيل گفت:( پس من اینجا چه کاره‌ام‌! خانم های اشراف فقط بلدند دستور بدهند و بزرگتری کنند. ب درد کار نمیخورند! بالا بالا می‌نشینند و ما فقیر فقرا باید بگذار بردارشان کنیم.) ریحانه گفت:( می‌خواستند برای کمک بیایند. من گفتم بالا باشند و ب مهمان ها برسند.) پیرزن برایم پیاله ای شربت انبه ریخت و ب دستم داد. ریحانه گفت:( باید ببخشید! ما اینجا ماندیم و زحمت مان افتاد روی دوش شما. ب پدرم گفتم ب خانه خودمان برویم، پدربزرگتان نگذاشت.) پیرزن ب ریحانه گفت:( کجا از اینجا بهتر! خانه شما ک جا نداشت دختر.) گفتم:( چ افتخاری بالاتر از این ک میزبان ابوراجح باشیم.) پیرزن میان حرفم پرید و گفت:( از همین می‌ترسیدم ک یکی بیاید و ما را ب حرف بگیرد.) ریحانه نگاهش را ب صورت رنگ پریده‌ی پیرزن دوخت و با لبخندی از روی شرم، عذرخواهی کرد. گفتم:( فکرش را ک میکنم میبینم قصه عجیبی است. با معجزه‌ای ک اتفاق افتاد، خدا سایه ابوراجح را از سر شما و ما کم نکرد. من و پدربزرگم، قنواء و مادرش و صدها نفر دیگر ب نور حقیقت راه پیدا کردیم. شیعیان در بند آزاد شدند. حدس می‌زنم مرجان صغیر از این ب بعد با شیعیان مدارا کند. پدر شما درباره تشیع و امام زمان با من صحبت کرده بود. صحبت های او مرا در یک دوراهی، یا بهتر بگویم، در یک بن بست قرار داده بود. دیشب پدربزرگم ب من میگفت ک مبادا ب تشیع، گرایش پیدا کنم. با این اتفاق عجیب، ن تنها من یقین کردم که امام زمان ب عنوان تنها حجت خدا بر زمین، زنده‌اند و قدرتی پیامبر گونه دارند، بلکه پدربزرگم هم شیعه شد.) ادامه دارد..... دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁هر صبح 🧡هدیه خداست 🍁امـروز آرزو میکنم 🧡در پناه لطف بیکران 🍁حضرت عشق ، سلامت باشید 🍁 صبح زیباتون بخیر 🧡 چهارشنبه تون بی نظیر دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست خوب، آدم رو جاهای خوب می‌کشونه دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر تو درود 🌸 ای که میلادت نقطـه عطف خلقـت اسـت!🌹 بر تو درود 🌸 که عشـق، خود را با نام تو تجلی داد و خلقت، 🌸 بی وجود تو معنایی نداشت؛🌹 🎊میلاد فرخنده پیامبر اکرم 🌸حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم و هفتــه وحــدت مبـارک🌹 دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🇮🇷 مراسم افتتاحیه کنگره شهدای شهرستان شاهین شهر و میمه 🌹همراه با عطرافشانی قبور مطهر شهدا🌹 🗓 زمان : پنجشنبه ۶ مهرماه ۱۴۰۲ 🕞 ساعت ۱۵:۳۰ 📍 مکان : گلزار شهدای بهشت معصومه شاهین شهر دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
📷 گزارش تصویری نمایشگاه پایگاه های اسوه بسیج ارائه دستاوردهای پایگاه های برتر در نمایشگاه و انتقال تجربیات و الگوهای موفق به سایر پایگاه ها دوستانتان را هم با ما همراه کنید. @Zarre_Bin 🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃