4_5848291241355120793.mp3
12.32M
🎙 صوت کامل بیانات صبح امروز فرمانده کل قوا در مراسم مشترک دانشآموختگی دانشگاههای افسری نیروهای مسلح. ۱۴۰۲/۷/۱۸
💻 Farsi.Khamenei.ir
حتما صوت امروز رهبر انقلاب رو کامل گوش بدید. خیلی گرههای ذهنی باز میشه و افق نگاه میده
_ کانال حسین دارابی
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🍀🍀🍀💫 #رویای_نیمه_شب
#قسمت_هشتاد
دوباره ب طرف پل رفتم. اگر ابوراجح ب دنبالم میآمد، میتوانست کنار پل پیدایم کند. از خودم پرسیدم:( اگر ب دنبالت بیایند چ میکنی؟) اگر فرصتی برای پنهان شدن میماند، پنهان میشدم. اما اگر ابوراجح مرا میدید، اصرار میکرد ک با او بروم و من ناچار میشدم حقیقت را بگویم.
صبحانه درستی نخورده بودم. گرسنه ام شده بود. سکه ای ب زن دست فروش دادم. قطعهای مسقطی را با چاقو برید. روی برگ تازه انگور گذاشت و ب من داد. عطر خوبی داشت. با مغز گردو و فندق، تزیین شده بود. آن طرف رودخانه، زیر سایه درختان نخل، کرسی هایی بود. ب آنجا رفتم. گاهی ک با دوستانم کنار رودخانه میآمدیم، آنجا مینشستیم و قبل از شنا، شربت یا پالوده میخوردیم.
شک نداشتم ابوراجح تا آن موقع، دلیل غیبتم را از پدربزرگ پرسیده بود. او هم گفته بود حالش چندان خوش نبود که بتواند بیاید. خانه ابوراجح انقدر شلوغ بود که از نبودن من، کسی رنجیده خاطر نمیشد.
روی کرسی همیشگی نشستم. جای دوستانم خالی بود. پیرمردی ک دکه داشت،برایم طبقی آورد که ظرفی پالوده خربزه توی آن بود. مسقطی را روی طبق گذاشتم. پیرمرد کرو لال بود. با اشاره ب یکدیگر سلام کردیم. و لبخند صمیمانه اش معلوم بود مرا ب یاد دارد. از آن آدمها بود ک زود انس میگرفت. دلم میخواست با او حرف بزنم. حیف که نمیشنید! اگر از حله میرفتم، دلم برای آن قسمت از ساحل تنگ میشد. پل و رودخانه، از آنجا، چشم انداز بینظیری داشت.
عصرها ک ب زحمت کرسی خالی پیدا میشد، مرد سیاهپوستی ک شریک پیرمرد بود میآمد و آواز میخواند. کسانی ک آوازشناس بودند میگفتند در میان عرب، هیچ کس صدای حزین او را ندارد. حیف ک حالا نبود، وگرنه درهمی میدادم تا اشعاری را ک دوست داشتم، برایم بخواند.
آسمان دلم ابری بود. گریه ام میآمد. صبح ب یاد مولای مهربانم گریسته بودم. دوست داشتم کمی هم ب خاطر ریحانه اشک بریزم. مولایم را یافته بودم، ولی او را نمیدیدم. ریحانه او را میدیدم، اما انگار ب من تعلقی نداشت.
مسقطی و پالوده همچنان روی چهارپایه بود. ب آن دست نزده بودم. نسیمی ک میوزید، شاخه های نخل را حرکت میداد. از لابهلای انها، پولک های آفتاب روی من و چهارپایه میریخت. سایه ای روی من و ظرف پالوده افتاد. فکر کردم پیرمرد است و میخواهد بپرسد که چرا پالوده ام را نمیخورم. سایه حرکت کرد. آن ک پشت سرم بود، کنارم ایستاد. دوست داشتم هرکس هست، کنارم بنشیند تا حرف بزنیم. کمی چرخیدم و ب بالا نگاه کردم. دلم میخواست ریحانه باشد، اما او پدربزرگم بود.
ادامه دارد......
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔺عربستان سعودی به "تمام مذاکرات" برای عادی سازی با اسرائیل پایان داد.
🔹روزنامه اسرائیلی «جروزالم پست» گزارش داد، عربستان سعودی به «آنتونی بلینکن» وزیر امور خارجه آمریکا اطلاع داده است که به «تمام مذاکرات» برای عادیسازی روابط با اسرائیل پایان میدهد.
۱۴۰۲/۷/۱۷
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 خدایا
✨نـام بـا عظمـت تـو
🍁زبـان قلـم را میگشـايد
✨تـو آغـاز هـر كلمـهای
🍁و صبـح كلمـهای اسـت
✨لبـريـز از نـام تـو
🍁صبـح تنهـا
✨بـا نـام تـو زیبا میگـردد
🍁 بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
✨ الهـــی به امیــــد تـــو
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🚨نیروگاه برق غزه از کار افتاد
غزه از امروز بدون برق، آب و ارتباطات است
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔺🔻🔺🔻🔺
🔴تصاویری از جنایت صهیونیست ها با استفاده از بمب های فسفری(سلاح کشتار جمعی) در غزه
🔹استفاده از بمب های "فسفر سفید" علیه غیرنظامیها تو سطح بین الملل ممنوعه، اگه این ماده رو اعضای بدن کسی بیوفته، خاموش نمیشه و حتی استخوانهای طرفم می سوزونه!
#جنایات_شما_فراموش_نخواهد_شد
#طوفان_الاقصی
🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔴 ادامه تلاش امدادگران هلالاحمر ایران در هرات
🔹از روز شنبه، که زلزله ۶.۵ ریشتری در افغانستان به وقوع پیوست، ۱۲ تیم امدادی از ایران به مناطق زلزلهزده هرات رفته و در حال امدادرسانی به حادثهدیدگان هستند.
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
⭐️پنجشنبه ۲۰ مهر ⭐️ماهتون عالی
⭐️براتون روزی پراز
🌷نشاط،شادی وعشق
⭐️آرزو می کنم
🌷امیدوارم لحظات رابه شادی
⭐️و آرامش درکنارخانواده
🌷و دوستانتان سپری کنید
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
❌ شبهه
چرا فلسطینیها دست به این عملیات زدن که این قدر آدم بیگناه کشته بشه؟
✅ پاسخ
فلسطینیها باید مثل هشتاد سال گذشته:
تو سری بخورن، شهید بدن، مجروح بدن، خونههاشون خراب بشه، توی محاصره باشن، زن و بچشون جلو چشمشون پرپر بشه ولی دم نزنن که مبادا بهانه دست صهیونیستها بیفته!
مگه دفعات اسرائیلی ها منتظر بهانه بودن؟ میومدن میکشتن و میرفتن؟
از نظر اینا، فلسطینیها باید ماهانه دهها شهید بدن ولی کاری به کار صهیونیستها نداشته باشن تا یه وقت اونا مظلوم نمایی نکنند!
برای فلسطینیها
الان دیگه دعوا سر خاک نیست که
دعوا سر موجودیته؛ سر بود و نبوده
✍"عماد دولتآبادی"
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🔹🍃🌹🍃🔹
✅ علامهای از نیجریه
🔸انتشار به مناسبت ورود شیخ ابراهیم زکزاکی رهبر شیعیان نیجریه به ایران
#آیتالله_شیخ_زکزاکی
🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
♦️برگزاری راهپیمایی ضدصهیونیستی روز جمعه در سراسر کشوروهمزمان درشاهین شهر پس ازاقامه نمازدشمن شکن جمعه ازمصلی تاسه راه فردوسی برگزار میگردد
🔹️ مردم عزیز و انقلابی ایران اسلامی که همواره در کنار مردم فلسطین بوده روز جمعه ۲۱ مهر ماه ۱۴۰۲ با حضور در نمازهای جمعه سراسر کشور ضمن شکرگزاری به درگاه خداوند متعال به خاطر این پیروزی معجزهگونه همگام با سایر ملتهای مسلمان با شرکت در تظاهرات جنایات رژیم نژادپرست و کودککش را محکوم خواهند کرد.ازامت همیشه در صحنه دعوت میشودضمن اطلاع رسانی به هر صورت ممکن به دیگران برشکوه مراسم بیفزائید
•┈┈••••✾•🇮🇷🇮🇷🇮🇷•✾•••┈┈•
💢پایگاه اطلاع رسانی شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی شهرستان شاهین شهرومیمه
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
📂چند راهحل برای تمام کردن جنگ تکالیف با فرزندان
✅ قبل از اینکه به این فکر کنیم که چرا بچههایمان تکالیفشان را انجام نمیدهند باید شخصیت فرزندمان را بشناسیم، در این صورت بهتر درکشان میکنیم.
#خانواده
#تربیت_فرزند
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
امام صادق (علیه السلام):
هرکس سوره جمعه را در هر شب جمعه بخواند ، کفاره گناهان مابین دو جمعه خواهد بود.🌿
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
🍀🍀🍀💫 #رویای_نیمه_شب
#قسمت_هشتادُ_یکم
ایستادم.
_سلام!
با چهرهای برافروخته از شادی یا خشم ب من خیره شد و در آغوشم کشید.
_سلام فرزندم!
شانه ها و بدنش چند لحظه ای تکان خورد. نفهمیدم میخندد یا گریه میکند. وقتی از من فاصله گرفت، دیدم میخندد.
_ مثل بچه ها برای خودت قهر کردهای و ب اینجا آمده ای؟
راه بیفت برویم.
احساس کردم هنوز بچهام. بغض گلویم را گرفت. اشکم سرازیر شد.
گفتم:( کجا را دارم بروم؟!)
_معلوم است، خانه ابوراجح.
_مگر خبر تازهای شده؟ اگر میخواستم میآمدم.
_ قرار است از دختری خواستگاری کنند. آن وقت تو برای خودت اینجا نشسته ای؟
_ از ریحانه؟ خودم میدانم.
_ بله. من میخواهم او را برای تو از ابوراجح خواستگاری کنم.
ب خوش خیالی پدربزرگم پوزخند زدم و روی کرسی نشستم.
_ زحمت نکشید! من کسی نیستم ک او میخواهد.
_ پس او کیست؟
_ او حماد است.
_ اشتباه میکنی! آن جوان سعادتمند تو هستی.
خون ب قلب و شقیقه هایم فشار آورد. ایستادم.
_ من؟ اشتباه نمیکنید؟
_ هیچ اشتباهی در کار نیست.
_ چ کسی این حرف را زده؟
سری تکان داد و گفت:( کسی که میشود روی حرفش حساب کرد.)
_ کی؟
_ریحانه.
باورم نمیشد. خودم با او حرف زده بودم.
_ ممکن است توضیح دهید؟
دستم را گرفت و گفت :( تا اینجا ایستادهای. نه. خیلی گشتم تا پیدایت کردم. ام حباب گفت باید تو را در این اطراف گیر بیاورم. خسته شدهام، ولی باید برویم.)
سکه ای کنار ظرف پالوده گذاشتم و با پدربزرگ از پل گذشتیم.
بی صبرانه منتظر بودم خبرها را بشنوم.
_ میترسم ب آنجا بروم و ببینم ماجرا آنطور ک ب گوش شما رسیده نیست.
_ مگر تو ب حرف ام حباب اطمینان نداری؟
نالهام درامد.
_ نه پدربزرگ! اگر او چیزی ب شما گفته، نباید حرفش را جدی بگیرید.
خندید و گفت:( تو باید سپاس گزار ام حباب باشی! اگر او امروز با ریحانه صحبت نکرده بود، من و تو الان در راه خانه ابوراجح نبودیم.)
از ساحل فاصله گرفتیم و از کنار نخلستانی گذشتیم.
_ پدربزرگ! چرا در چند جمله نمیگویید چی شده و خیالم را راحت نمیکنید؟
_ آه! من چطور میتوانم خدا را شکر کنم! خدا میداند چقدر نگران تو بودم. هیچ راهی ب نظرم نمیرسید ک امید گشایشی در آن باشد. کار به جایی رسیده بود که میخواستیم از این شهر برویم.
نزدیک خانه ابوراجح رسیده بودیم که بالاخره پدربزرگ گفت:( ساعتی پیش، ام حباب، ریحانه را ب گوشهای میکشد و میگوید:'' برای تو مهم نیست که هاشم ب خانه تان نیامده؟" ریحانه از این سوال ناگهانی، دست و پایش را گم میکند و میگوید:" شنیدم ب مادرم گفتید کسالت دارد." ام حباب انگشت روی قلبش میگذارد و میگوید:" کسالت او از اینجاست." ریحانه میگوید:" منظورتان را نمیفهمم." ام حباب میگوید:" ب نظرم خیلی هم خوب میفهمید. او شما را دوست دارد و چون خیال میکند شما ب حماد علاقه دارید و او را در خواب دیدهاید، قصد دارد از این شهر برود. اگر او بخواهد برود، ابونعیم و من هم همراه او میرویم؛ شاید برای همیشه.")
ادامه دارد......
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃
فدای چشمای قشنگت #عمو_قاسم
تو یه امت بودی به تنهایی........!!)
ساعت ۱:۲۰
#سردار_دلها
#دلتنگی💔
دوستانتان را هم با ما همراه کنید.
@Zarre_Bin
🍃🌹🌴🌾🇮🇷🌾🌴🌹🍃