eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نگهش سوی دگر بود و نگاهش کردم دیده روشن به صفای رخ ماهش کردم تا برم ره به دل آن گل خندان چو نسیم گاه و بیگاه گذر بر سر راهش کردم همچو آن تشنه که راهش بزند موج سراب اشتباه از نگه کاه به گاهش کردم دیدمش گرم سخن دوش چو در صحبت غیر غیرتم کشت ولی خوب نگاهش کردم دور از آن رلف پریشان دلم آرام نیافت گرچه زندانی شبهای سیاهش کردم حاصل شمع وجودم همه اشک آمد و آه وآنقدر سوختم از غم که تباهش کردم مهربان گشت مه من به سرودی "گلچین" تا نثار قدم این مهر گیاهش کردم احمد گلچین معانی
رازی است در آن چشم سیاهت، بنمایش شعری نسروده‌ست نگاهت، بسرایش خوش می‌چرد آهوی لبت، غافل از این لب این لب که پلنگانه کمین کرده برایش سیبی است زنخدان بهشتیت که ناچار پرهیز مرا می‌شکند وسوسه‌هایش گستردگی سینه‌ات آفاق فلق‌هاست مرغی است لبم پر زده اکنون به هوایش آغوش تو ای دوست! در باغ بهشت است یک‌شب بدر آی از خود و برمن بگشایش هردیده که بینم به تو می‌سنجم و زشت است چشمی که ترا دید، جز این نیست سزایش! دل بیمش از این نیست که در بند تو افتاد ترسد که کنی روزی از این بند رهایش وصل تو، خودِ جان و همه جان جوان است غم نیست اگر جان بستانی به بهایش بانوی من! اندیشه مکن! عشق نمرده است در شعر من، اینسان که بلند است صدایش
کاش مى‌شد که حرف‌هایم را روبروى تو، مو به مو بزنم تا که آزرده‌خاطرت نکنم باز باید به شعر رو بزنم   شعر، دنیاى کوچکى که در آن تو براى همیشه مال منى من، جواب سکوت مبهم تو و تو زیباترین سوال منى   وهم زیباى من سلام، کمى بنشین باز پاى صحبت من بنشین دردِ دل کنم با تو حامى روزهاى غربت من   تو در آغوش من؟ چه رویایى حیف در شعر واقعیت نیست عاقبت در مجاز مى‌میرم بودنت حیف بى‌نهایت نیست   در کنار منى و تصویرت در دل استکان نمى‌افتد چای خود را بنوش عزیز دلم حرف من از دهان نمى‌افتد   همه‌ی من براى تو، تو بخند ترکمن‌چاى عهد ننگینی است   ضربه‌اى سخت زد به احساسم عشق، با این‌که حسن نیت داشت رفتى و بعد رفتنت گفتم آه پس مرگ هم حقیقت داشت   عشق یک واژه است بعد از تو خانه‌ام از سکوت لبریز است تو مبادا به فکر من باشى فکر کردن به من غم‌انگیز است   وهم من، بیش از این نمى‌خواهم علت بغض و هق‌هق‌ات باشم تو براى خودت کسى هستى من نباید که عاشقت باشم   گرچه لبخند می‌زنى، بر عکس سرد و بى‌اشتیاق مى‌افتى لنگ پیچیدگی است فعلِ شدن ساده باش، اتفاق مى‌افتى  
اگرچه خلق مرا از تو بر حذر دارند از اشتیاق من و چشم تو خبر دارند در قفس بگشایید تا نشان بدهم پرندگان قفس نیز بال و پر دارند نسیم ! منتظر کیستی به راه بیفت ! هزار قاصدک اینجا سر سفر دارند گمان مکن دل آتشفشانم از سنگ است که قله های جهان قلب شعله ور دارند عجیب نیست اگر دشمن خودم باشم درخت ها همه در آستین تبر دارند
این‌بار هم نشد که ببُرّم کمند را وز پای عشق، بُگلسم این قید و بند را این‌بار هم نشد که به آتش درافکنم با شعله‌ای ز چشم تو هر چون و چند را این‌بار هم نشد که کنم خاک راه عشق در مَقدم تو، منطق اندیشمند را این‌بار هم نشد که ز کنج دهان تو یغما کنم به بوسه‌ای آن نوشخند را تا کِی زنم دوباره به گرداب دیگری در چشم‌های تو، دل مشکل‌پسند را؟ پروایم از گزند تعلّق مده، که من همواره دوست داشته‌ام این گزند را من با تو از بلندی و پستی گذشته‌ام کوتاه گیر قصّه‌ی پست و بلند را ...
می‌خندم اما چشم‌هایم رنگِ غم دارد باشم... نباشم... واقعاً دنیا چه کم دارد؟ از زندگی چیزی به‌غیراز غم نصیبم نیست دنیا برایم بدبیاری پشت‌هم دارد از حال‌وروز واژه‌هایم باخبر باشد مانند من هر کس که دستی در قلم دارد وقتی به یادت، موی خود را شانه خواهم زد از آینه می‌پرسم: آیا دوستم دارد؟ سنگ است پیش پای لنگ عاشقان، آری این راه ناهموار صدها پیچ‌وخم دارد امروز هم بارانی‌ام مانند روز قبل وقتی‌که دل‌تنگم دلم میل حرم دارد ‏
‌از قهوه اما تلخ تر، اقبال من بود این بوف کور از ابتدا در فال من بود راحت پی این رفت و آسان سهم آن شد چشمی که میگفتی فقط دنبال من بود حالا برای دیگران چتری بزرگ است دستی که روی شانه هایم شال من بود ای دیگران! دلخوش به این دولت نباشید تختی که بر آنید، روزی مال من بود هر کس که او را دید از حالم خبر یافت پیشانی او نامه‌ی اعمال من بود هر چند شر از دوستان خیر است اما باری که از دوشم گرفتی بال من بود
💫 هوایم را ڪه داری در هوایت بچه میشوم آغوش میخواهم گفته باشم؛ پُزِ داشتنت را به همه خواهم داد شوخے ڪه نیست من امن ترین تڪیه گاه رادارم بگذار تمام دنیا حساب ڪاردستشان بیاید!
ای یار دور دست که دل می بری هـنوز چون آتش نهفته به خـاکـستـری هـنـوز هر چند خط کشیده بـر آیـیـنه ات زمـان در چشمم از تمام خوبان، سـری هـنـوز سـودای دلـنـشـیـن نـخـستین و آخرین! عـمـرم گذشت و تـوام در سـری هـنـوز ای چلچراغ کهنه که ز آن سوی سال ها از هـر چـراغ تـازه، فـروزان تــری هـنــوز بـالـیـن و بـسـتـرم ، هـمـه از گل بنا کنی شب بر حریم خوابم اگر بـگـذری هـنـوز ای نـازنـیـن درخـت نـخـسـتین گناه من! از مـیـوه هـای وسـوسـه بــارآوری هنوز آن سیب های راه به پـرهـیـز بـسـتـه را در سایه سار زلف، تو مـی پـروری هنوز وان سـفــره شـبــانــه نـان و شـراب را بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم آه ای شراب کهنه کـه در ساغری هنوز ..
برخیـز و بیا ڪہ واژه‌ها لنڪَ تواَند شعـر و قلمم دوباره دلتنڪَ تواَند صبح است و همہ‌ے پنجره‌ها منتظرِ تابیــدن یڪ نڪَاهِ خوش رنگ تواَند ‎‌‎‌‌..‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍🦋‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎💖
تا می‌شود ز چشـمه‌ی توحید جو گرفت از دست هر کسی که نباید سبو گرفت تـو آبی و به آب تـو را احتیــاج نیست پس این فرات بود که با تو وضو گرفت کوچک نشـد مقـام تـو ،نه! تازه کربلا با آبـــروی ریخـــته‌ات آبـــرو گرفت شــَرم زیاد تو همه را سمت تو کشید این آفتــاب بود که با مــاه خو گرفت دیگر برای اهــل بهــشت آرزو شدی وقتی عمـــود ازسر تــو آرزو گرفت خیلی گـران تمام شد این آب خواستن یک مشک از قبیله‌ی ما یک عمو گرفت از آن به بعـد بود صـداها ضعیف شد ازآن به بعد بود که راه گلـــو گرفت زینب شده شکسته غرورش،شنیده‌ای؟ دست کسی به کنـج النگوی او گرفت در کوفـه بیشتر به قَدَت احتیاج داشت با آستـین پاره نمی شد که رو گرفت
گُل کرده باز طبعِ خوشِ شاعرانه ام در وصفِ توست هر غزلِ عاشقانه ام عشقِ حسین حال مرا خوب می کند در این مسیر تا به ابد جاودانه ام با یک سلام پَر زده قلبم به کربلا! از راه دور شد حرمت آشیانه ام شکر خدا که با کرم خویش می دهی شب های جمعه سهم دل پُر بهانه ام دوری کربلا به خدا می کشد مرا با لطفِ خود به سوی حرم کن روانه ام