eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
55 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
گر کسی عاشق رخسار تو باشد چه کند؟ طالب دولت دیدار تو باشد چه کند؟ شوخی و بی‌خبر از درد گرفتاری دل دردمندی که گرفتار تو باشد چه کند؟ چه غم از سینهٔ ریش و دل افگار مرا؟ سینه‌ریشی که دل‌افگار تو باشد چه کند؟ قصد جان و دل یاران بود اندیشهٔ تو بی‌دلی کر دل و جان یا تو باشد چه کند؟ ای طبیب دل بیمار، بگو، بهر خدا کان جگر خسته، که بیمار تو باشد چه کند؟
نبض شعرم کُند شد وقتی در آن نامت نبود گر نباشی شعر من، تا انتها غم می شود...
♥️ شانه‌ات درمان هر دردیست ، آرامم بمـآن ^^ ❤️❤️❤️
چه کسی رویِ لبانِ تو شِکر ریخته است؟ قهوه‌ی چشمِ تو را باز قجر ریخته است؟ هدفش چیست از این تلخی و شیرینی‌ها؟ آنکه در خیرِ عمل‌هایِ تو شَر ریخته است...؟
••° درد اگر درد" تو" باشد چه خیالی‌ست که من دلخوش داشتن خوب ترین دردسرم... ♥️
در میان چشم ها عشق است تنها چشم تو چشم هایم را درآورده ست از پا چشم تو از همان درس دبستان چشم تو آموختم چون نوشتم بعد چندین آب بابا چشم تو! شاکی اند از برق چشمت کل دنیا مثل من ماه عینک می زند وقتی شود وا چشم تو پلک هایم ابر، وقت گریه ام با یک نگاه باردارش میکند این ابرها را چشم تو طاق ابروی تو قدس و کعبه ام چشمان تو وقت سجده پشت من ابرو و بالا چشم تو چشم من وقت سحر چشم انتظار چشم تو چشم تو وا که شود حی علی تا چشم تو ...کاش میشد لحظه ای با چشم تو خلوت کنم ای خدا... من باشم و تنهای تنها چشم تو... ♥️
خنده ات را دیده ام ، دل بستنت را، هیچوقت خلسه ی آغوش و گرمای تنت را ، هیچوقت برده ام از یاد گاهی ، رنگ و بوی یاس را عطر ِ رویا پرور ِ آویشنت را ، هیچوقت کوچه لج کرده ست ، میگوی که در این سالها برده از خاطر ، گل ِ پیراهنت را؟ هیچوقت دانه پاشیدی برای شهر......حالا بگذریم دیده این گنجشک ِ ترسو ارزنت را ؟ هیچوقت بار ها ، با یک نگاه ِ ساده ات ، لرزیده ام باد لرزانده ست چون من دامنت را ؟ هیچوقت واژه ها موم اند ، در جانم ، غزل گل میکند نرم کی دیدم دل ِ چون آهنت را؟ هیچوقت شهروند ِ کلّ ِ آغوشم توی تنها ، ولی وقت دلتنگی ندیدی میهنت را ، هیچوقت ♥️
بی تو شب‌هایم تماما ناخوشی ست شب بخیر انگیزه‌ی هر دلخوشی...
"دوصتت دارم عضیضم" با "ص" صابون و "ضاد" در میان عاشقانت یک نفر هم بی سواد...! ♥️
با تو یک شب بنشینيم و شرابی بخوریم آتش آلود و جگر سوخته ، آبی بخوریم در کنار تو بیفتیم چو گیسوی تو مست دست در گردنت آویخته تابی بخوریم بوسه با وسوسه ی وصل دلارام خوش است باده با زمزمه ی چنگ و ربابی بخوریم پیش چشم تو بمیريم که مست است، بیا تا به خوشباشی مستان می نابی بخوریم صله ی سایه همین جرعه ی جام لب توست غزلی نغز بخوانیم و شرابی بخوریم ♥️
رسوا شدن به پای تو خوش نامی من است خوشحالم از دلم که چنین مبتلای توست تو از ازل چو قبله ی من بوده ای حسین😔 بیت المقدسم به خدا کربلای توست😭
من به لطف و کرمت می‌رسم إن‌شاءالله به درِ محترمت می‌رسم إن‌شاءألله همه‌ی عالم اگر منع کنندم از عشق حرمت می‌رسم إن‌شاءالله
یه شعر قشنگ👇 صدایم کن، چو لب وا می کنی عشق است👌 خودت را در دلم جا می کنی عشق است🥰 تو با شرم قشنگ عمق چشمانت مرا وقتی تماشا می کنی عشق است😍 سکوتی خفته در حجم نفس هایت😊 محبت را که حاشا می کنی عشق است😘   چه شد آن وقت دیدارت نمی دانم همین امروز و فردا می کنی عشق است❤️ تو کز پشت حصار پنجره هر روز فضای شیشه را  ها  می کنی عشق است😚 میان کوچه می پاشی نجابت را دلم را  اینچنین تا می کنی عشق است🥰❤
خوش نشین قلب من یک دم مداراکن فقط هـر که را جز من برای عشق حاشا کن فقط گر چه عمری رنج بردم من برای گنج عشق لطفـا این رنجور را در عشــق ابقا کن فقط طعمه ی هـرروز هستم درحریق بی کسی با حضــورت آتش این خــــانه اطفا کن فقط تیره شــد دیوار سلــول من از اشعــار تلخ حکــم آزادی این شـــاعر تو امضا کن فقط دل به دریـــا میزنـم با اینکه رودی کوچکم جوشش این رود کوچک را تو احیا کن فقط هدیـه خواهم داد مروارید چشمم را به تو ای عزیز عشـق چشمم را تو بینا کن فقط 🌸☘ 
‌ ‌توان گفتن آن راز جاودانی نیست! تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست! پُر از هراس و امیدم، که هیچ حادثه‌ای شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست ز دست عشق به جز خیر بر نمی‌آید وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست! درخت‌ها به من آموختند: فاصله‌ای میان عشق زمینی و آسمانی نیست به روی آیینه‌ی پُر غبار من بنویس: بدون عشق جهان جای زندگانی نیست
زندگی لیلیست مجنونانه باید زیستن ... .
از سکوتم می نويسم تا بدانی خسته ام... بی هوايت کنج پستوهای غم يخ بسته ام... بی تو بی تابی دراين برزخ به جانم خميه زد... من هنوز اين بغض را از رفتنت نشکسته ام... با خيالت روزها را بی صدا سر می کنم... بی تو دارم بی کسی را تازه باور میکنم... از کلامم هرکسی شيدايی ام را خوانده است... ياد چشمانت مرا از هر نگاهی رانده است... کاش بودی تا بهارم غرق بی رنگی نبود... کاش در تقدير ما دوری و دلتنگی نبود..
دفترِ حافظ گشودم، فـالِ من جانـانـه شد عشقِ تـو فالم شد و ناگـه غزل دیوانه شد آمدے در فـالِ مـن چون سرنوشتے دلگشا با تو و فالِ تـو این احوالِ من مستانه شد مثلِ یک شمعم ڪه میسوزم به عشقِ شاپرڪ قسمتم از عـاشقے جانـا ببین پـروانه شد من شدم سرمستِ از آن بـاده ے لبهاے تو گشته ام خمّار و شبها خانـه ام میخانه شد چون بتِ زیبـایے و من مے پرستم روے تو بـار دیگر ڪعبـه ے آمـالِ من، بت خانه شد چـون فرشتـه آمـدے ، در سرنوشتم ماه رو مثـلِ آن رؤیـاے زیبـا ، فـالِ من دُردانه شد چون هُماے بختے و بر شانه ام جاے تو شد سهمِ مـن از زنـدگے، یک دلبـرِ فـرزانـه شد 👌
بہ سرهواے بقیع و زیارٺ حسن اسٺ تمام هفتہ براے حسین مےسوزم ولے دوشنبہ‌ے من وقف غربٺ حسن اسٺ
پریشان کرده جمع عاشقان را با سر تاری ندارد گیسوانش جز پریشان ساختن کاری امان از آبروی رفته، وقتی سخت می‌گرید میان مردم بیگانه مرد خویشتن‌داری دلیل گریه‌های بی‌امانم را بگویم؟ چشم! مرا از چشم شهر انداخت چشم مردم‌آزاری
کَرَم برایِ حسن شد،حرم برای حسین قَلم برایِ حسن،محتـشم برایِ حسین... کسی که می‌زند اینْ سان نَفَس هنرمند است که دَم برایِ حسن،بازدَم برایِ حسین...
❤️ گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست سر برزمين افڪند و گفت خودڪرده را تدبير نيست اشڪے بہ زير مقدمش انداختم رحمے ڪند گفتا ڪہ اشڪ بے‌ورع در رتبهٔ تاثير نيست
از سکوتم می نويسم تا بدانی خسته ام... بی هوايت کنج پستوهای غم يخ بسته ام... بی تو بی تابی دراين برزخ به جانم خميه زد... من هنوز اين بغض را از رفتنت نشکسته ام... با خيالت روزها را بی صدا سر می کنم... بی تو دارم بی کسی را تازه باور میکنم... از کلامم هرکسی شيدايی ام را خوانده است... ياد چشمانت مرا از هر نگاهی رانده است... کاش بودی تا بهارم غرق بی رنگی نبود... کاش در تقدير ما دوری و دلتنگی نبود..
دلم از فاصله دور تو را می خواهد این چنین تا به لب گور تورا می خواهد چشم خود باز بکن تا که ببینی قلبم تاچه اندازه پراز شور تورا می خواهد گرچه هربار فقط زخم زبانم زده ای باز هم این دل رنجور تورا می خواهد دل من هستی خود داد ،دلت نرم نشد گرچه دل سنگی و مغرور، تورا می خواهد چه کنم دست خودم نیست اگر پا بندم دلم عاشق شده بدجور تورا می خواهد 👌
بر صفحه ی دل نام تو دُرّ و گهر ماست در راه حرم گَردِ به سر، تاج سر ماست از روز ازل کرده خدا عشق تو راخلق آن عشق که در ماتم تو چشم تر ماست در روضه ی تو کرده دلم سوی تو پرواز هر اشک غمش ناله ای از بال و پر ماست از داغ علی اکبر تو در تب وتابیم از ناله ی سوزان تو، خونین، جگرماست ما سینه زن دیده ی خونبار تو هستیم قربان حسینیم ،دم مختصر ماست چون بر سر نی کرده سرت آیه تلاوت تو حقّی و این یک سند معتبر ماست در راه رسیدن به تو و کرب وبلایت یک پای پر از آبله ای همسفر ماست عمریست که ما غرق گناهیم نیامد مهدی که غم غربت او براثر ماست تا یوسف تو از سفرش باز بیاید عجل لفرج ذکرخوش مستمر ماست
جهان ریخت بهم دست بر زلف تو ‌بردیم ، جهان ریخت بهم بوسه ای از تو گرفتیم ، دهان ریخت بهم عقل با نظمِ ‌جهان‌ ، کرد خدا را اثبات زلفت آشفته شد و‌ ‌نظمِ ‌جهان ریخت بهم چهره ات طرح جدیدی ز بهشت است انگار ناز کردی همه فردوس جنان ریخت بهم همه عمر مرتّب زده قلبم ‌امّا لحظه ی دیدن رویَت ، ضَرَبان‌ ریخت بهم رو ‌به محراب شدم‌ تا بِرَوی از یادم آمد ابرویِ تو در یاد و أذان ریخت بهم دامِ تو‌ قدرتِ گفتار و فرار از‌‌‌ من بُرد پای لرزید و سر افتاد و زبان ریخت بهم آب مشغول گذر بود شبی در دلِ رود عکست افتاد به آب و جَرَیان ریخت بهم
تا تو رفتی دل من ابری و بارانی شد ساحل غمزده‌ام یکسره طوفانی شد مثل یک چلچله که سقف سرش ریخته است دل بیچاره من بی سر و سامانی شد تا که مردم به سرانگشتْ ملامت نکنند گریه‌ام در غم تو گریه‌ی پنهانی شد قصه برعکس شد اینک تو زلیخا شدی و یوسف این بار ز هجران تو زندانی شد واژه‌ها آینه حال خرابم شده‌اند واژه در واژه غمم بغض و پریشانی شد بس که ویران شده حالم تو ببین حتی هم آخرین قافیه ام واژه ویرانی شد
کمک کـــــردم سوار قله هــــــا باشی نفهمیدی به جای قدردان بودن به سمت کبـــر چرخیدی خودم بودم که در حق خودم این ظلم‌را کردم زیادی بردمت بالا از آنجــــــــــا کوچکم دیدی ✍
روزی به دلبری نظری کرد چشم من زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد عشق آمد آن چنان به دلم در زد آتشی کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد
سهل است که فرمانده ما لج بکند...کاش از برجک چشمان تو یک لحظه نیفتم