ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
شب ِ پُـر دلهـره و سرد زیاد است هنوز
آفت افتاده بـه گلها همه پرپر شده اند
چهـره ی غمـزده و زرد زیاد است هنوز
عشق چون بوۍهوس داد مقدس نشود
به جهان آدمِ خونسرد، زیاد است هنوز
مرد و نامرد اگر، از نظرِ چهره یکی ست
درد این است که نامرد زیاد است هنوز
گریه بر بغضِ گلو چاره نکرده چه کنم؟
دور و بـر... آدمِ دلسرد زیاد است هنوز
من همانم که کسۍسنگِ صبورم نشود
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
#جـواد_المــاسی
..تجسم ڪن مرا بـا خود ، ڪمے هــم عشق بازے را
چه محشر میشود برپا ، به پا ڪن صحنه سازے را
لبـت را یک شبـے مهمـان، بـه لبهاے پـر آذر ڪن
سپس بنشین تماشـا ڪن ،ز مـن مهمان نوازے را
و مـن در عمق چشمانت نمـاز عشق را خـواندم
ندیـده چـرخ گــردون هـم چنـین راز ونیازے را
مثال من ڪسے عاشق به تو هرگز نخواهد شد
رهـا ڪن غیـر من عشق حقیقے یــا مجـازے را
چنــان بـر قبـله ے چشمت دخیــل آرزو بستم
دریــغ از مـن مڪن اے گل دمے بنده نوازے را
نــه روز آرامشے دارم نــه شب آرام میخوابم
ڪه مجنون هم ندید اصلاچنین سوز وگدازے را
تــویے سنگ صبـور من منــم سنگ صبـور تـو
چه میخواهے از این بهترشروع ڪن یڪه تازے را
#جوادالماسی
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
شب ِ پُـر دلهـره و سرد زیاد است هنوز
آفت افتاده بـه گلها همه پرپر شده اند
چهـره ی غمـزده و زرد زیاد است هنوز
عشق چون بوۍهوس داد مقدس نشود
به جهان آدمِ خونسرد، زیاد است هنوز
مرد و نامرد اگر، از نظرِ چهره یکی ست
درد این است که نامرد زیاد است هنوز
گریه بر بغضِ گلو چاره نکرده چه کنم؟
دور و بـر... آدمِ دلسرد زیاد است هنوز
من همانم که کسۍسنگِ صبورم نشود
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
#جـواد_المــاسی
دوستت دارم و از عشق و وفا می گویم
از تو هر ثانیه بی چون و چرا می گویم
از دل عاشق و شیدای تو ای دلبر ناز
می نویسم غزل و در همه جا می گویم
من که رسوای جهانم پس از این از عشقت
فارغ از هر چه بیاید سرِ ما می گویم
قسمت این است تو باشی گل خوشبوی دلم
تو خودت باخبری اینکه چها می گویم
دوری ات درد و خیالت شده آرامش من
حال خوبی ست که از درد و دوا می گویم
همه حیرت زده ی کار من مجنونند
از تو هر بار چه با شور و نوا می گویم
عشق یک راز نهانی است که در دل جاری ست
با تو اسرار دلم را به خفا می گویم
#اسماعیل_حاج_علیان
🌹
نامه ای با اشک چشمانم نوشتم ، خوانده ای؟
من هنوزم یاد تو هستم، تو یادم ، مانده ای؟
بسته ام پیمان هنوز هم پایبند بر عهد خود
گو به من آیا تو هم بر عهد و پیمان مانده ای؟
من به غیر از تو کسی را ره ندادم قلب خود
مثل من آیا تو هم اغیار از خود رانده ای؟
من برایت روز وشب هردم دعایت میکنم
تو برایم تا کنون حتی دعایی خوانده ای؟
مانده ام چشم انتظار یک خبر از سوی تو
راست گو آیا تو هم چشم انتظارم مانده ای؟
بوده ام با تو یه رنگ و صاف و صادق با وفا
نازنینم مثل من شعر وفا را خوانده ای
مستانه مستم میکنی، دل را ز دستم میکنی
گه باده نوشم ای صنم، گه مِی پرستم میکنی
در سوز و تابم میکنی، هردم خرابم میکنی
گه می نوازی ماه من، گاهی ز هستم میکنی
حیران شدم در کار تو، درمانده از رفتار تو
هم می گشایی پای را، هم قفل و بستم میکنی
با من نگویی چیستی، اهل کجا، یا کیستی
گاهی بلندم میکنی، گاهی تو پستم میکنی
آتش زدی کاشانه را، بردی دل دیوانه را
هم شاد شادم ای صنم، هم غم پرستم میکنی
🧡
نا امید از تمام داروها،
نا امید از دعای هر ساعت...
چشمم اما خلاف پاهایم،
رو به دروازهی خراسان است...
#علیرضا_آذر
حد ما نيست که پيش تو بگوييم سخن
هم تو با ما سخني گوي، که ما گوش کنيم
#هلالی_جغتایی